eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
23.1هزار دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
18.9هزار ویدیو
38 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
حکایت:❄️ مردی حاشیه خیابون بساط پهن کرده بود، زردآلو هر کیلو 2000 تومن، هسته زردآلو هرکیلو 4000 تومن. یکی پرسید چرا هسته اش از خود زردالو گرونتره؟؟؟ فروشنده گفت چون عقل آدم رو زیاد میکنه. مرد كمي فكر كردُ گفت، یه کیلو هسته بده . خرید و همون نزدیکی نشست و مشغول شکستن و خوردن شد با خودش گفت: چه کاری بود، زردآلو میخریدم هم خود زردالو رو میخوردم هم هسته شو، هم ارزونتر بود رفتُ همين حرف رو به فروشنده گفت فروشنده گفت: بــــــله ، نگفتم عقل آدم رو زیاد میکنه !!! چه زود هم اثر کرد شادروان علی اکبر دهخدا 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📣📣📣 معجزه سوره ی حمد👈کلیک کن ❌ کلید رسیدن به عشق و ثروت و فراوانی❌ 💎 میخوام ثابت کنم که سوره حمد از چه جایگاه ویژه ای برخورداره و به تنهایی میتونه تو رو به آرامش، ثروت و سلامتی برسونه👈کلیک کن ✅ به همراه یه تمرین مهم و روش خواندن آن 🟢 وارد کانال زیر شو و از حقایق این سوره مطلع شو 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2119565536Cedeb2b7fa6
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
📣📣📣 فضیلت و معجزه ی سوره حمد 🔴 رسیدن به آرزوها و حاجت ها 🔴 برکت و گشایش روزی👈 کلیک کن 🔴 عزت و شخصیت و حفظ آبرو👈 کلیک کن ❌ به همراه یه تمرین مهم و روش خواندن آن ❌❌ وارد کانال زیر شو و از حقایق عجیب این سوره مطلع شو👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2119565536Cedeb2b7fa6
ﮐﻨﻔﻮﺳﯿﻮﺱ ﺑﺎ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪ ﺩﺭ ﺩﻫﯽ٬ ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺎﻫﻮﺷﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﮐﻨﻔﻮﺳﯿﻮﺱ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻩ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﺪ. ﭘﺴﺮﮎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩ. ﮐﻨﻔﻮﺳﯿﻮﺱ ﭘﺮﺳﯿﺪ، ﭼﻃﻮﺭ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﮐﻤﮑﻢ ﮐﻨﯽ ﺗﺎ ﻧﺎﺑﺮﺍﺑﺮﯼﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺒﺮﻡ؟ ﮐﻮﺩﮎ ﭘﺮﺳﯿﺪ، ﭼﺮﺍ ﻧﺎﺑﺮﺍﺑﺮﯼ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺒﺮﯾﻢ ! ﺍﮔﺮ ﮐﻮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺻﺎﻑ ﮐﻨﯿﻢ٬ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﭘﻨﺎﻫﮕﺎﻫﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ﺍﮔﺮ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺩﺭﯾﺎﻫﺎ ﺭﺍ ﭘﺮ ﮐﻨﯿﻢ٬ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺎﻫﯽ ﻫﺎ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ . ﺍﮔﺮ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﺍﺕ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ٬ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺶ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ. ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ٬ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻫﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💠 میدونی از ایتا میشه ماهی ۵۰ میلیون درآمد داشت؟ 💠 فرق نداره خانه داری ، کاسبی ‌، کارمندی ، کارگری ، دکتری ❌ میتونی اینجا پولدار بشی ، الان رقیب کمه بهترین زمان برای شروعه ❌ بیا تو کانال ما بهت آموزش میدیم چجوری از صفر شروع کنی و تا صد بری 🔰فرصت رو از دست نده🔰 https://eitaa.com/joinchat/2550071585C01ae7f0713
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
روزی پنج میلیون درامد با گوشی موبایل میدونی میتونی از ایتا درامد داشته باشی؟! من از صفر شروع کردم الان روزی ۱۵ میلیون درامدمه شماهم میتونی بیا تو کانال زیر و کارتو شروع کن🔰 https://eitaa.com/joinchat/2550071585C01ae7f0713
چه زیبا گفت فروغ فرخزاد : اگر مستضعفی ديدی ، ولي از نان امروزت به او چيزی نبخشيدی ، به انسان بودنت شک کن! اگر چادر به سر داری ، ولي از زير آن چادر به يک ديوانه خنديدی به انسان بودنت شک کن! اگر قاری قرآنی ، ولي در درکِ آياتش دچارِ شک و ترديدی ، به انسان بودنت شک کن! اگر گفتی خدا ترسي ، ولي از ترس اموالت تمام شب نخوابيدي ، به انسان بودنت شک کن! اگر هر ساله در حجّي ، ولي از حال همنوعت سوالي هم نپرسيدي ، به انسان بودنت شک کن! اگر مرگِ کسی ديدي ، ولي قدرِ سَري سوزن ز جاي خود نجنبيدي ، به انسان بودنت شک کن . . . 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
عروس که بعد از سالها به عشقش سابقش رسیده بود ،موقع عقد چیزی بهش میگن که شروع میکنه به....😳😳 اصلا ببینید چی شد عروسی بهم خورد😐😐😐👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/4284088478C3c3ef74a58
موشی کوچک مهار شتری را در دست گرفته به جلو می کشید و به خود می بالید که این منم که شتر را می کشم. شتر با چالاکی در پی او می رفت. در این اثنا شتر به اندیشه ی غرور آمیز موش پی برد. پیش خود گفت : « فعلا سرخوشی کن تا به موقعش تو را به خودت بشناسم و رسوا گردی.» همین طور که می رفتند به جوی بزرگی رسیدند. موش که توان گذر از آن رودخانه را نداشت بر جای ایستاد و تکان نخورد. شتر رو به موش کرد و گفت : « برای چه ایستاده ای ؟! مردانه گام بردار و به جلو برو. آخر تو پیشاهنگ و جلودار منی.» موش گفت : « این آب خیلی عمیق است. من می ترسم غرق شوم.» شتر گفت : « ببینم چقدر عمق دارد.» و سپس با سرعت پایش را در آب نهاد و گفت : این که تا زانوی من است. چرا تو می ترسی و ایستاده ای ؟!» موش پاسخ داد : « زانوی من کجا و زانوی تو کجا، این رودخانه برای تو مورچه و برای من اژدها است. اگر آب تا زانوی توست صد گز از سر من می گذرد.» گفت گستاخی نکن بار دگر تا نسوزد جسم و جانت زین شرر موش گفت : « توبه کردم، مرا از این آب عبور بده.» شتر جواب داد : « بیا روی کوهانم بنشین، من صدها هزار چون تو را می توانم از این جا بگذرانم.» چون پَیَمبَر نیستی، پس رَو به راه تا رسی از چاه روزی سوی جاه غرور به خود راه نده، ابتدا پیروی کن، شاگردی کن، مرید باش، گوش کن تا زبانت باز شود آن گاه زبان گشا و آن هم نخست به صورت پرسش و فروتنانه و در همه حال معنی و باطن موضوع و مطلب را بنگر تا به معرفت حقیقی برسی. داستان های مثنوی معنوی 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
مردی با کودکانش داخل اتوبوس بودند. بچه ها سر و صدا می کردند و مرد هم در فکر فرو رفته بود. مردم با هم پچ پچ می کردند و می گفتند عجب پدر بی ملاحظه ایست. بالاخره یک نفر به مرد گفت: چرا بچه هایت را آرام نمی کنی؟ مرد گفت: الان از بیمارستان می آییم و مادر بچه هایم فوت شده. در فکرم که چطور این خبر را به بچه ها بدهم. در این لحظه بود که مردم بجای غر و لند، مشغول سرگرم کردن بچه ها شدند و مرد باز در غصه هایش غرق شد. 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩ ﻣﻮﻣﻨﯽ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺍﺯ ﺩﻫﯽ ﺑﻪ ﺩﻫﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯿﺮﻓﺖ . ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺭﺍﻩﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺷﺮﺍﺏ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻭ ﻣﺴﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻣﯿﺒﻨﺪﻧﺪ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺟﺎﻣﯽ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺏ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﻣﯿﮑﻨﺪ . ﻣﺮﺩ ﺍﺳﺘﻐﻔﺮﺍﻟﻠﻪ ﮔﻮﯾﺎﻥ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺯﺩ ﻭ ﻭﻟﯽ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ . ﺑﻼﺧﺮﻩﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺷﺮﺍﺏ ﺗﻌﺎﺭﻓﯽ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﺩ ﮐﺸﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ . ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻔﻆ ﺟﺎﻥ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﮐﺮﺍﻩ ﺟﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺟﺎﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﺍﺏ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ. ﭼﻮﻥ ﺟﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻟﺐ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﺮﺩ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺧﺮﺵ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺳﺮﺧﻮﺩﮐﺮﺩ ﻭ ﺳﺮ ﺧﺮ ﺑﻪ ﺟﺎﻡ ﺷﺮﺍﺏ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺷﺮﺍﺏ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ . ﻣﺮﺩ ﻧﯿﺰ ﺑﺎ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼ ﮔﻔﺖ : ﭘﺲ ﺍﺯ ﻋﻤﺮﯼ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺷﺮﺍﺑﯽ ﺣﻼﻝ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ﺍﯾﻦ ﺳﺮ ﺧﺮ ﻧﺬﺍﺷﺖ . "ﻋﺒﯿﺪ زاکانی" سر خر كه ميگن حكايتش اينه 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند. کفشاشو گذاشت زیر سرش و خوابید. طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند. یکی از اون دو نفر گفت طلاها رو بزاریم پشت جعبه مهرها. اون یکی گفت نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره. گفتند امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم. اگه بیدار باشه معلوم میشه. مرد که حرفای اونا رو شنیده بود خودشو بخواب زد. اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد. گفتند پس تا خوابه طلاها رو بزاریم زیر جعبه مهرهای نماز. بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره، اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهاش رو بدزدن! آیا ماهم خودمون رو بخواب نزده ایم ......؟ 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk