آدم هایِ بی معرفتی هستیم !
زود برایِ هم تکراری می شویم ،
زود از هم خسته می شویم ...
انگار "عاشق شدن" را یادمان نداده اند ،
پایِ حرف ماندن را ،
وفاداری را ؛
یادمان نداده اند ...
اولش برایِ به دست آوردنِ هم ،
به هر دری می زنیم ،
به هم که رسیدیم ؛
مقایسه می کنیم ،
دنبالِ عیب هایِ هم می گردیم ،
و راحت از هم سیر می شویم ...
انصافا که آدم هایِ بی اراده و
سر درگمی هستیم ،
به حرف و قول هایمان
هیچ اعتباری نیست ... !
ما یک مشت بازنده ایم ،
که انتقامِ نداشته هایمان را ؛
از رابطه ها و آدم هایِ بی گناه
می گیریم ...
.
.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
این خصوصیات، درد و رنج انسان را افزایش میدهند:
1- اهمیت دادن به قضاوت دیگران
2- گیر کردن در گذشته یا پیشخور کردن آینده
3- حواسپرت بودن
4- بیاخلاقی
5- گریز از مسئولیت یا پاسخگویی
6- عجول بودن یا شتابزده رفتار کردن
7- وراجی یا پرگویی
8- کتاب نخواندن
9- نداشتن اوقات فراغت
10- پُرکاری یا بیکاری
11- ناتمام گذاشتن کارها
12- داشتن منبع کنترل بیرونی
13- زیاده از حد اهمیت دادن
14- برهم خوردن ریتم خواب
عباس ناظری
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوکو لوبیا سفید
مواد لازم:
1 لیوان سرپر لوبیا سفید پخته شده
1 عدد پیاز متوسط
3 حبه سیر
8_7 ساقه جعفری
نصف قاشق مرباخوری فلفل قرمز پرک شده
نصف قاشق چای خوری فلفل سیاه
1 قاشق چای خوری زیره
1 قاشق چای خوری نمک
3 قاشق غذاخوری سرپر آرد
روغن مایع (برای سرخ کردن)
طرز تهیه:
لوبیا پخته شده ، پیاز درشت خرد شده ، سیر و جعفری را داخل غذاساز بریزید و خرد کنید. سپس داخل ظرف گودی بریزید ادویه ها ، نمک و آرد را اضافه کنید و هم بزنید. قاشق را در روغن مایع بزنید و یک قاشق از مواد بردارید و داخل روغن داغ بریزید و به صورت نازک شکل بدید و با شعله کم پشت و رو سرخ کنید. بعد از اینکه کوفته ها پخت روی دستمال کاغذی حوله ای بذارید تا روغن کوفته ها گرفته شود.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
روزی دو درويش در راهی با یکدیگر میرفتند. يكی از آنها بیپول بود و ديگری پنج دينار داشت.
درویش بیپول، بیباک میرفت و به هر جايی که میرسيدند چه امن بود و چه ناامن به آسودگی میخوابيد و به چيزی فکر نمیکرد. اما ديگری مدام در بيم و هراس بود كه مبادا پنج دينار را از دست بدهد.
آنها به چاهی رسيدند كه جای دزدان و راهزنان بود. اولی بیپروا دست و روی خود را شست و زير سايه درختی آرميد. در همين هنگام متوجه شد که دوستش با خود چه كنم چه كنم میكند!
بلند شد و از او پرسيد: اين چندين چه كنم برای چيست؟ گفت: ای جوانمرد! با من پنج دينار است و اينجا ناامن است و من جرات خفتن ندارم.
مرد گفت: اين پنج دينار را به من بده تا چاره تو كنم. پس پنج دينار را از او گرفت و در چاه انداخت و گفت: رَستی از چه كنم چه كنم!
ايمن بنشين، ايمن بخسب و ايمن برو که آدم فقير، دژیست كه نمیتوان فتحش كرد.
📚 قابوسنامه
👤 عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر
#حکایت
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
ازش پرسیدم : «راز اینکه 64 سال از ازدواجتون میگذره چیه؟»
خانومه گفت اونجاهایی که دعوامون خیلی بالا میگرفت، تو اوج عصبانیت یه نفس عمیق میکشید، میگفت: «حیف که دوست دارم...!»
بعدم تموم میشد، همین :)
✍️چیش چیشیان
#مکث
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🔶🔸🔸🔸🔸
لایق تو کسی نیست جز آنکسی که:
تو را انتخاب میکند نه امتحان ...
تو را نگاه کند نه اینکه ببیند ...
تو را حس کند نه اینکه لمست کند ...
تو را بسازد نه اینکه بسوزاند ...
تو را بیاراید نه اینکه بیازارد ...
تو را بخنداند نه اینکه برنجاند ...
تو را دوست بدارد و بدارد و بدارد ...
ﺳﺎﺩﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ﺍﻣﺎ ﺳﺎﺩﻩ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﮑﻦ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !
ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ کسی که ﺑﻪ ﺯﺧﻢ ﺯﺩﻧﺖ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺷﺎﻫﺮﮒ ﺣﯿﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﯾﺎﻓﺘﯽ !
ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ :
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺍﺭﺯﺵ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ …
"ﮔﺎﻫﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ"
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🔶🔸🔸🔸🔸
لایق تو کسی نیست جز آنکسی که:
تو را انتخاب میکند نه امتحان ...
تو را نگاه کند نه اینکه ببیند ...
تو را حس کند نه اینکه لمست کند ...
تو را بسازد نه اینکه بسوزاند ...
تو را بیاراید نه اینکه بیازارد ...
تو را بخنداند نه اینکه برنجاند ...
تو را دوست بدارد و بدارد و بدارد ...
ﺳﺎﺩﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ﺍﻣﺎ ﺳﺎﺩﻩ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﮑﻦ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !
ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ کسی که ﺑﻪ ﺯﺧﻢ ﺯﺩﻧﺖ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺷﺎﻫﺮﮒ ﺣﯿﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﯾﺎﻓﺘﯽ !
ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ :
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺍﺭﺯﺵ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ …
"ﮔﺎﻫﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ"
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
ﺯﻧﯽ ﺑﻪ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﮔﻔﺖ : ﺁﯾﺎ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﯿﺎﻁ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ؟
ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺑﺮﻭﯼ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺍﺵ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﻃﻼﻕ
ﺩﻫﺪ ؟
ﺷﯿﻄﺎﻥ ﮔﻔﺖ : ﺁﺭﯼ , ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺳﺖ !
ﭘﺲ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﺩ ﺧﯿﺎﻁ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻃﺮﯾﻘﯽ
ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﮐﻨﺪ , ﺍﻣﺎ ﻣﺮﺩ ﺧﯿﺎﻁ
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﻃﻼﻕ ﻓﮑﺮ ﻫﻢ
ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩ .
ﭘﺲ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺮﺩ
ﺧﯿﺎﻁ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﮐﺮﺩ .
ﺳﭙﺲ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ : ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺁﻥ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻦ ﻭ
ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﻦ !
ﺯﻥ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﺮﺩ ﺧﯿﺎﻁ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ :
ﭼﻨﺪ ﻣﺘﺮﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ , ﭘﺴﺮﻡ ﻣﯽ
ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺍﺵ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﻫﺪ .
ﺧﯿﺎﻁ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻥ ﺩﺍﺩ .
ﺳﭙﺲ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺮﺩ ﺧﯿﺎﻁ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺯﺩ ﻭ ﺯﻥ ﺧﯿﺎﻁ
ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ .
ﺯﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺩﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ
ﺗﺎﻥ ﺷﻮﻡ ?
ﺯﻥ ﺧﯿﺎﻁ ﮔﻔﺖ : ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ، ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﯾﺪ .
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺯﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ , ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻧﮑﻪ ﺯﻥ ﺧﯿﺎﻁ
ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﻮﺩ , ﺁﻥ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺳﭙﺲ
ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ .
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺧﯿﺎﻁ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ , ﺁﻥ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ
, ﻓﻮﺭﺍ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻥ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ
ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﻪ ﻓﮑﺮﻃﻼﻕ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺍﻓﺘﺎﺩ .
ﺳﭙﺲ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﮔﻔﺖ : ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻦ ﺑﻪ ﮐﯿﺪ ﻭ ﻣﮑﺮ ﺯﻧﺎﻥ
ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ .
ﺁﻥ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ : ﮐﻤﯽ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ,
ﻧﻈﺮﺕ ﭼﯿﺴﺖ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩ ﺧﯿﺎﻁ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ
ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺍﻧﻢ ؟؟؟ !!!
ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ : ﭼﮕﻮﻧﻪ ؟؟
ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺯﻥ ﭘﯿﺶ ﺧﯿﺎﻁ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ
ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺧﺮﯾﺪﻡ , ﮐﻤﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯽ
ﺧﻮﺍﻫﻢ , ﺯﯾﺮﺍ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺩﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺯﻧﯽ ﻣﺤﺘﺮﻡ
ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺁﻥ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺭﺍ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﺠﺎﻟﺖ
ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮﻭﻡ ﻭ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﮕﯿﺮﻡ .
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺧﯿﺎﻁ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻋﺬﺭﺧﻮﺍﻫﯽ
ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪ .
ﺍﻻﻥ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺭﻭﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﺯﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ , ﺟﯿﻎ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
حکایت
از کاسبی پرسیدند:
چگونه دراین کوچه پرت و بی عابرکسب روزی میکنی؟!
گفت: آن خدایی که فرشته مرگش
مرا در هرسوراخی که باشم پیدامیکند
چگونه فرشته روزیش مراگم میکند.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
تا خدا پرونده احساس "زن" را باز کرد
خلقت زیبای "زن" را بی درنگ آغاز کرد
ابتدا اندام او را مثل یک الماس ناب
صیقلی داد آنقدر تا لحظه ای اعجاز کرد
گیسوانش از حریری تاروپودش از طلا
اندکی آشفتگی با موی او دمساز کرد
با نوک انگشت خود نقش هلالی را کشید
تا کمان ابروانش را شبیه ساز کرد
تا به چشمانش رسید او پرده را پایین کشید
من ندیدم طرح چشمش،پیش خودیک راز کرد
صورتش همچون گلی از جنس گلهای بهشت
آنقدر زیبا شد آن "رخ" با خدا هم ناز کرد
قرمز براقی از خون روی لبهایش کشید
پرتویی از نور خورشید از لبش پرواز کرد
رقص دستانش به روی قوس زیبای کمر
پیچ وتاب کهکشان را درتنش ایجاز کرد
خلقت"زن" جلوه ای از حس زیبای خداست
چون خدا احساس نابش را در او ابراز کرد
تا خدا پرونده احساس"زن" را باز کرد
آفرینش را خدا با نام "زن" آغاز کرد
تقدیم به همۀ خانما🌹
پیشاپیش روز زن مبارک 💐❤️
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
افراد زیادی میشناسم که در بدترین وضعیت ممکن قرار داشتند و از طریق شکرگزاری، زندگیشان را کاملاً متحول کردهاند
من از معجزاتی خبر دارم که در زمینهی سلامتی رخ دادهاند ، با اینکه حتی جایی برای امید وجود نداشت: سلامتی دوبارهی کلیهها، شفای قلبهای بیمار، بازگشت بینایی، از بین رفتن تومورها، رشد استخوانها و ....
راندا برن
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌷🌷🌷
روزی سه ملا با هم خربزه می خوردند و فقیری طرف دیگری آنها را نظاره می نمود، برای آنکه هیچ کدام دلشان نمیامد از سهم خود به آن فقیر بدهند،. یکی گفت: روایت است از چیز هایی که بخشش آن کراهت دارد یکی انار است و دیگری خربزه. دومی گفت: همچنین روایت است که خربزه را باید آنقدر خورد که خورنده را جواب کند. سومی گفت: و نیز روایت است که هر کس سر از روی خربزه بلند نکند به وزن همان خربزه به گوشتش اضافه می شود.
وقتی خربزه تمام شد، باز نتوانستند از پوستش دل کنده برای فقیر بگذارند. باز ذکر روایت شروع شد. یکی گفت: دندان زدن پوست خربزه دندان را سفید و اشتها را زیاد می کند، دومی گفت: پوست خربزه چشم را درشت و رنگ پوست را براق می کند. سومی گفت: دندان زدن پوستِ خربزه تکبر را کم و آدمی را به خدا نزدیک می نماید. و آنقدر دندان زدند و لیف کشیدند تا پوست خربزه را به نازکی کاغذی رساندند. فقیر که همچنان آنان را می نگریست گفت: من رفتم، که اگر دقیقه ای دیگر در اینجا بمانم و به شما ها بنگرم می ترسم با روایات شما، پوست خربزه مقامش به جایی برسد که لازم باشد مردم آن را بجای ورق قرآن در بغل بگذارند و تخمه اش را تسبیح کرده با آن ذکر یا قدوس بگویند.
برگرفته از #عبید_زاکانی
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk