🌸🍃🌸🍃
مردی به دهی سفر ڪرد …زنی ڪه مجذوب سخنان او شده بود از مرد خواست تا مهمان وی باشد. شخص پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد.
ڪدخدای دهڪده هراسان خود را به آن شخص رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانهی او نروید ! مرد به ڪدخدا گفت : یڪی از دستانت را به من بده !!!
ڪدخدا تعجب ڪرد و یڪی از دستانش را در دستان بودا گذاشت.
آنگاه مرد گفت : حالا ڪف بزن !!!
ڪدخدا بیشتر تعجب ڪرد و گفت: هیچ ڪس نمیتواند با یک دست ڪف بزند ؟!!
مرد لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این ڪه مردان دهڪده نیز هرزه باشند.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
.
‼قبرستان جن ها در ایران 😱
🔵چرا با گذشت 2300 سال کسی شب نمی تواند وارد این منطقه شود⁉️
❇️بعد از ورود حتما سرچ کنید قبرستان♨️👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1980432395Cf692b1e675
🌸🍃🌸🍃
داستانی شنیدن
در خیابان سعدی رشت، منطقه ای بود متعلق به هموطنان ارمنی و مزاری متعلق به یک انسان آزاده به نام "آرسن میناسیان" معروف به “مسیو آرسن”
"آرسن" در شهر رشت زاده شد.
دوران ابتدایی را در همان شهر سپری نمود.
در ایامی که فقر در ایران همه گیر شده بود.
روزی مادرش برای "آرسن" پالتویی خریداری میکند و در هنگام عزیمت به مدرسه به وی می پوشاند اما در برگشت "آرسن" پالتو را به همراه نداشت...
وقتی با سؤال مادر روبرو می شود میگوید یکی از همکلاس های مسلمانش لباس مناسب نداشته پالتو را به وی بخشیده است.
بعدها "آرسن" به داروسازی تجربی رو آورد.
شهرت "آرسن" از همین جا شروع شد...
آن مرد بزرگ غالباً مشاهده می کرد که افرادی هستند که حتی هزینه داروهای خود را ندارند و یا به دلیل فقر اصولاً دسترسی به دارو ندارند. در آن زمان کشور ایران دچار فقر فراگیر شده بود...
"آرسن" با هزینه خودش نیمه شب ها به سمت تهران راه می افتاده و صبح هنگام در تهران داروهای موردنیاز نیازمندان را خریداری، تأمین و یا موادّ آنرا تهیّه می کرد و سپس ظهرهنگام خودش را به رشت می رساند و از بعد ازظهر داروهای مورد نیاز مردم فقیر را به یک سوّم قیمت واقعی بین ایشان توزیع می کرد.
در ابتدا عدّه ای کوته فکر علیه آن ابَرمرد دست به اتهام زنی و شایعه پراکنی کردند و با تأکید بر ارمنی بودن وی، داروها را حرام دانستند. چند بار "آرسن" بخاطر همین ناجوانمردیها و اتهامات به زندان افتاد امّا آن آزادمرد عزم داشت که مسیح رشت بشود...
زندگی خود را فروخت و داروخانه ای راه انداخت کم کم مردم رشت و نواحی اطراف آن به نیات آن آزادمرد اعتماد کردند.
داروخانه "آرسن" تبدیل شد به قبله و مأوای بی پناهان و مستضعفان رشت...
امّا "آرسن" خسته نشد...
آنقدر پیش رفت و بزرگ مردی به خرج داد تا علمای رشت به دیدار او رفتند. آن زمان امام جماعت مسجدجامع رشت در اختیار " آیت الله ضیابری" بود.
آیت الله، به آزادگی "آرسن" اعتقاد پیدا کرد و دست در دست آن ابرمرد گذاشت و "اولین داروخانه شبانه روزی ایران" را در شهر رشت بنا نهادند.
مردم فقیر خطه گیلان از هر دین و مذهب به "داروخانه آرسن" هجوم می آوردند. "تجار شهر" پول خود را به "آیت الله ضیابری" میدادند و آیه الله نیز پول را دو دستی تقدیم "آرسن" مینمود تا صرف هزینه دارو و درمان فقرا شود.
بعدها "آیت الله ضیابری" و "آرسن میناسیان" برای سر و سامان دادن سالمندان بی سرپرست "اولین سرای سالمندان ایران" را در "شهر رشت" و با هزینه شخصی و کمک بازاریان رشت تأسیس نمودند و بدون حتی یک ریال کمک از "دولت وقت" پذیرای سالمندان بیمار و بی کس و کار از سراسر ایران شدند.
در سال 1356 آن آزادمرد درحال خدمت در سرای سالمندان رشت و در هنگام کار درگذشت و مردم خطه گیلان را در عزای فراق خود تنها گذاشت...
روز بعد شهر رشت از هجوم جمعیت به صحرای محشر تبدیل شده بود. جا برای سوزن انداختن نبود.
مردم گیلان از هر فرقه و آیین آمدند.
و عظمتی خلق شد به نام "تشیع جنازه مسیح رشت..."
جنازه ساعت ها روی دست مردم بود و امکان دفن پیدا نمیکرد.
گفته شده است که بر روی تابوت یک مسیحی چندین عمّامه سادات بزرگ گیلان گذاشته شده بود.
مردم تکبیرگویان و ذکر صلوات جنازه یک ارمنی را تشییع می کردند. در ابتدا مردم اجازه دفن آن بزرگ مرد در قبرستان ارامنه را نمیدادند و میخواستند که او در قبرستان مسلمانان دفن شود. امّا با میانجی گری علما و صرف وقت زیاد جنازه به کلیسای رشت رسید.
ساعت ها مردم رشت کلیسا را مانند کعبه ای در برگرفتند و آن روز "مسلمان و ارمنی" یک کعبه داشتند و آن هم "کلیسای کوچک رشت" بود. و نهایتا جسد آن آزادمرد را درهمان مکان "کلیسا" دفن شد.
واعظی پرسیدازفرزندخویش
هیچ می دانی مسلمانی به چیست؟
صدق وبی آزاری وخدمت به خلق
هم عبادت هم کلید زندگی ست
گفت: زین معیار اندر شهر ما.
یک مسلمان هست آن هم ارمنی ست.
"پروین اعتصامی"
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
❣#حراااج بزرگ عیدانه در ایتا❣
🌼حراااج انواع کت شلوار
🌼مانتو ، شومیز و...
🌼حراج به علت تغییرشغل
⁉️❌قیمتها زیر قیمت خرید ❌⁉️
✅ ارسال #رایگاااان به سراسر کشور😳
✅ پرداخت #درب_منزل 😳
همه اجناس حراجی در کانال زیر تعدااااد محدود👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4228120626C4592975fde
https://eitaa.com/joinchat/4228120626C4592975fde
🌸🍃🌸🍃
مردی مؤمن برادر خود را نزد عارفی آورد که او را امر به معروف کند. به عارف گفت: برادر من زنا میکند و شراب مینوشد او را نصیحتی کن. دوستانش فلانی هستند... که همه اهل این کار هستند.
عارف تا اسم آورد، برادر مؤمن را امر کرد تا دهان ببندد. از برادر فاسق خواست که اتاق را ترک کند.
روی به برادر مؤمن کرد و گفت: غیبت از زنا گناهش بیشتر است. برادرت از تو برندهتر است چون زنا کرد و شراب خورد و لذتی برد. اگر خدا مجازاتش کند، زیاد جای غصه نیست. بدبختی برای توست که با این غیبت لذتی نبردی و بدتر از او عذاب خواهی شد.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از سفارشات گسترده نور ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨❌مبل هات کهنه شده؟؟؟
دوسداری تا #عید یه تغییری تو وسیله های #خونت بدی😍 اما هزینش زیاده😔
بیا اینجا ما یاد میدیم با #کمترین_هزینه خونتو #لاکچری کنی😱😍👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2266497068Cf2f3abbce8
✅ هرررچی #ترفند میخوای اینجاست😍👆
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
🔴⚫️ کودک معلول و دستان حضرت ابالفضل العباس😢💔
در یک روز جمعه متوجه شدم جوانی همراه با پسر معلولش که مانند یک تکه گوشت روی دستان پدربود وارد حرم شد در نیمه شب پدر با لهجه عربی گفت اقامن ازشما فرزندی سالم خواستم وشمابه من فرزندیمعلول دادهای من ۸سالاست کهمبتلایاین بچه شدهامحال این بچه رابگیربرای خودت باشد😰
شیخ عباس می گویدبه چشم خوددیدم که ناگهانآن پدرکودک۸ ساله معلولش رابه سمت ضریحچنان پرتاپ کردکه صدایبلندی دادو پدر ازحرم فرارکردخودبه بالای سرکودک رفتم که متوجهشدم..💔😭ادامهداستان👇
https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099
🌸🍃🌸🍃
یک روز از سرِ بی کاری به بچه های
کلاس گفتم انشایی بنویسند با این
عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟"
قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود.
چند نفری از بچه ها نوشتند "فقر".
از بین علم و ثروت همیشه علم را
انتخاب می کردند.
نوشته بودند که "فقر" خوب است
چون چشم و گوش آدم را باز می کند
و او را بیدار نگه می دارد...
ولی عطر آدم را بیهوش
و مدهوش می کند.
"عادت کرده بودند مزیت فقر را بگویند
چون نصیبشان شده بود!
فقط یکی از بچه ها نوشته بود "عطر"
انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود.
نوشته بود "عطر حس هایي را در آدم
بیدار می کند که فقر آنها را
خاموش کرده است"...!
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
تـوے خـونہ #بـدونسـرمـایہ شـروع بہ ڪـسـب و ڪـار ڪـن
فـقـط بـا ڪـمـے وقـت روزانہ بـالاے #500هـزارتـومـان #درآمـد داشـتـہ باش😍👇🏼
╭───────⭕️───────╮◉
https://eitaa.com/joinchat/115278127Ca17bc493ab
╰───────⭕️───────╯◉
✅ڪـــامـــلا تـــضـــمـــیـــنـــے✅
🌸🍃🌸🍃
سالها پیش مردی به نام مسلم در شهر خوی نانوا بود. او مردی متّقی٬ پرهیزگار٬ قانع و شاکر بود. در محلّهای که پسر مسلم بود٬ یک مغازهی مرغفروشی بود که فروش خوبی هم داشت.
روزی جعفر پسر مسلم٬ به پدرش گفت: «دوست دارم مالکِ آن مغازه را ببینم و به قیمت بالایی آن را اجاره کنم، مغازهی پرفروشی است.» مسلم گفت: «پسرم هرگز با آجرکردن نانِ کسی به دنبال نان برای خودت نباش. بدان! دنیا بزرگ است و خدا را قابلیّت روزی رساندن زیاد است.»
اما وسوسه درون جعفر را پر کرده بود. مسلم روزی او را کنار خود به نانوایی برد. خمیر لواشی را به تنور چسباند و سریع خمیر لواش دیگری را دوباره به روی همان لواش که در حالِ پختن بود زد. هر دو خمیر لواش، سنگین شدند و از دیوارهی داغ تنور رها شده و داخل تنور افتادند و سوختند.
مسلم گفت: «پسرم! دیدی یک لواش در حال پختن بود، لواش دیگر روی آن چسبید، باعث شد نه خودش بپزد و تبدیل به نان شود و نه گذاشت لواش دیگر نان شود. هرگز نان خود را روی نان کس دیگری نزن که برای تو هم نانی نخواهد شد. بدان! اگر اجارهی بالا به آن مغازه بزنی و او را از نان و نوا بیندازی، خودت نیز به نان و نوایی نخواهی رسید و این قانون زندگی است.»
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
بیش از 1000 نفر نتیجه گرفتن.
عکس های قبل و بعد تو کانال😍
اگه ریزش مو داری👇👇👇👇👇
طبیب مشهدی تخصصی روی ریزش مو کار میکنه و به تازگی وارد ایتا شده
محصولات دست سازشون بی نظیره
ایدی کانال 👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1867383022Ca65612b75f
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
سختیها را جدی نگیر...!
اصلا بگذار از این همه خونسردیات تعجب کند. بگذار بداند تو بیدی نیستی که با این بادها بلرزی!
اصلا تا بوده این چنین بوده، سختیها همین را میخواهند؛ میخواهند جدی بگیریشان، آنوقت دست بگذارند بیخ گلویت و نگذارند آب خوش از گلویت پایین برود!
اما تو مثل همیشه آرام باش، مثل همیشه بخند، سخت باش، اما سخت نگیر.
بگذار سختی با تمام وجودش احساس کند، که هنوز هم کسی در این گوشه از دنیا، سخت تر از خودش پیدا می شود.
تو قوی باش... فقط همين!!
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk