📚داستان آموزنده عیب پوش باش📚
🗯در زمان های قدیم مرد جوانی در قبیله ای مرتکب اشتباهی شد .به همین دلیل بزرگان قبیله گرد هم آمدند تا در مورد اشتباه جوان تصمیم بگیرند در نهایت تصمیم گرفتند که در این مورد با ریش سفید قبیله که تجربه بسیاری داشت مشورت کنند و هر چه که او بگوید عملی کنند.
🗯ریش سفید قبیله از انجام این کار امتناع کرد .بزرگان قبیله دوباره فردی را به دنبال او فرستادند و پیام دادند که شما باید تصمیم نهایی را در مورد اشتباه این جوان بگیرید.
🗯ریش سفیدقبیله کوزه ای سوراخ را پر از آب کرد سپس آن را از پشت خود آویخت و به سمت بزرگان قبیله حرکت کرد؛بزرگان قبیله بادیدن او پرسیدند : قصه این کوزه چیست؟
🗯ریش سفید قبیله پاسخ داد : گناهانم از پشت سرم به بیرون رخنه می کنند بی آنکه به چشم آیند و امروز آمده ام که درباره گناه دیگری قضاوت کنم. بزرگان قبیله با شنیدن این سخن چیزی بر زبان نیاوردند و گناه مرد جوان را بخشیدند.
نتیجه: عیب مردم فاش کردن بدترین عیب هاست؛عیب گو اول کند بی پرده عیب خویش را👌
📔داستان های جالب وجذاب📔
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
📚داستان آموزنده مهر مادر📚
🗯دختری با #مادرش مرافعه داشت . او بسیار عصبانی شد و از خانه بیرون رفت . پس از طی راه طولانی ، هنگامی که از یک فروشگاه کیک عبور می کرد ، احساس گرسنگی کرد،اما جیب دختر را بید خورده و حتی یک یوان هم نداشت.
🗯صاحب فروشگاه یک زن سالخورده مهربان بود . پیرزن دید که دختر درمقابل کیکها ایستاده و به آنها نگاه می کند ، از وی پرسید : عزیزم ، گرسنه ای ؟ دختر سرش را تکان داد و گفت : بله ، اما پول ندارم . پیرزن لبخندی زد و گفت : عیب ندارد
🗯مهمان من هستی . پیرزن کیک و یک فنجان شیر برای دختر آورد . دختر بسیار سپاسگذار شد . اما فقط کمی کیک خورد و سپس اشکهایش بر گونه ها و روی کیک جاری شد . پیرزن از دختر پرسید : عزیزم ، چه شده است ؟ دختر اشکهایش را پاک کرد و گفت : چیزی نیست .
🗯من فقط بسیار از شما تشکر می کنم . با وجود آنکه شما من را نمی شناسید ، به من کیک دادید . من با مادرم دعوا کردم . اما #مادرم من را بیرون رانده و به من گفت : دیگر به خانه باز نگرد .
🗯پیرزن با شنیدن سخنان دختر گفت : عزیزم ، چطور می توانی این گونه فکر کنی ؟ فکر بکنی ، من فقط یک کیک به تو دادم ، اما تو بسیار از من تشکر می کنی . #مادرت سالها برای تو غذا درست کرده است ، چرا از او تشکر نمی کنی و چرا با او عوا می کنی ؟ دختر مدتی سکوت کرد . سپس با عجله کیک را خورد و به طرف خانه دوید . هنگامی که به خانه رسید ، دید که #مادر در مقابل در انتظار می کشد.
🗯مادر با دیدن دختر بی درنگ خنده ای کرد و به دختر گفت : عزیزم ، عجله کن غذا درست کرده ام . اگر دیر کنی ، غذا سرد خواهد شد . در این موقع ، اشکهای دختر بار دیگر جاری شد . آری دوستان ، بعضی اوقات ، ما از نیکی و مهربانی دیگران تشکر می کنیم ، اما مهربانی اعضای خانواده مان را نادیده می گیریم .
دوستان عزیز ،آیا شما در #زندگی تان با چنین مسئله ای روبرو شده اید بله، #عشق به اعضای خانواده سزاوار قدر دانی است♥️.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
داستان آموزنده عشق و زندگی📔
🗯جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمییافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه هنگامیکه دلباختگی او را دید و جوان را ساده و خوش قلب یافت، به او گفت: پادشاه اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بندهی مخلص خدا هستی، خودش به سراغ تو خواهد آمد
🗯جوان به امید رسیدن به معشوق، گوشهگیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش پروردگار مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت. روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد، احوال وی را جویا شد و متوجه شد که وی از بندگان با اخلاص خداوند است. در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند، جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد.
🗯همین که پادشاه از آن مکان دور شد، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نامعلوم رفت. ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی وی پرداخت تا علت این تصمیم را بداند. بعد از مدتها جستجو او را یافت و گفت تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و خواستار ازدواج تو با دخترش شد فرار کردی؟
🗯جوان گفت اگر بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به در خانهام آورد، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانهی خویش نبینم؟
📚داستان های جالب وجذاب📚
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
📚حکایت آموزنده قول دوران کودکی📚
🗯در عالم کودکی به مادرم قول دادم که همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم. مادرم مرا بوسید و گفت:
«نمیتوانی عزیزم!☺️»
🗯گفتم: «میتوانم، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم.»
🗯مادر گفت: «یکی میآید که نمیتوانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی»
🗯نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم ولی خوب که فکر میکردم مادرم را بیشتر دوست داشتم. معلمی داشتم که شیفتهاش بودم ولی نه به اندازه مادرم. بزرگتر که شدم عاشق شدم خیال کردم نمیتوانم به قول کودکیام عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم: «کدام یک را بیشتر دوست داری؟» باز در ته دلم این مادر بود که انتخاب شد.
🗯سالها گذشت و یکی آمد. یکی که تمام جان من بود. همان روز مادرم با☺️شادمانی خندید و گفت: «دیدی نتوانستی»
من هر چه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا بیشتر میخواستم. او با آمدنش سلطان قلب من شده بود. من نمیخواستم و نمیتوانستم به قول دوران کودکیام عمل کنم. آخر من خودم مادر شده بودم😇!
📔داستان های جالب وجذاب📔
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🍃📚داستان آموزنده درد تحمل عشق📚🍃
🗯روزی استادی معروف یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است
🗯استاد نزد او رفت و جویای حالش شد…شاگرد لب به سخن گشود و از بیوفایی یار صحبت کرد و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است!
🗯شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خودحفظ کرده بود و بارفتن دختر به خانه مرد دیگر او احساس می کند.
🗯باید برای همیشه باعشقش خداحافظی کنی
استاد با تبسم گفت :
🗯اما عشق تو به دخترک چه ربطی به دخترک دارد!؟
🗯شاگرد با حیرت گفت:
ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان هم در وجود من نبود!؟
استاد با لبخند گفت:
چه کسی چنین گفته است؟! تو اهل دل و عشق ورزیدن هستی و به همین دلیل آتش عشق و شوریدگی دل تو را هدف قرار داده است.
این ربطی به دخترک ندارد. هرکس دیگر هم جای دختر بود تو این آتش عشق را به سمت او می فرستادی.
بگذار دخترک برود! این عشق را به سوی دختر دیگری بفرست.مهم این است که شعله این عشق را در دلت خاموش نکنی .معشوق فرقی نمی کند چه کسی باشد.
دخترک اگررفت با رفتنش پیغام داد که لیاقت این آتش ارزشمند را ندارد📝.
چه بهتر!بگذار او برود تا صاحب واقعی این شور و هیجان فرصت جلوه گری و ظهور پیدا کند! به همین سادگی!
📔داستان های جالب وجذاب📔
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🕊📚داستان آموزنده شرط عقد📚🕊
✍🏻پسر جوان آن قدر عاشق دختر بود که گفت:تو نگران چی هستی؟ دختر جوان هم حرفش را زد: همون طور که خودت میدونی مادرت پیره و جز تو فرزندی نداره... باید شرط ضمن عقد بگذاریم که اگر زمین گیر شد، اونو به خونه ما نیاری و ببریش خانه سالمندان.
✍🏻پسر جوان آهی کشید و شرط دختر را پذیرفت... هنوز شش ماه از ازدواجشان نگذشته بود که زن جوان در یک تصادف اتومبیل قطع نخاع و ویلچر نشین شد. پسر جوان رو به مادرش گفت: بهتر نیست ببریمش آسایشگاه؟
✍🏻مادر پیرش با عصبانیت گفت: مگه من مُردم که ببریش آسایشگاه؟ خودم تا موقعی که زمینگیر نشدم ازش مراقبت میکنم. پسر جوان اشک ریخت و به زنش نگاه کرد. زن جوان انگار با نگاهش به او میگفت: شرط ضمن عقد رو باطل کن!خيلى شرمنده ام.
📔داستان های جالب وجذاب📔
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســلام صبحتون بخیر 🌸
📚داستان آموزنده راز_موفقیت📚
🗯یكی از كشاورزان منطقه ای، همیشه در مسابقهها، جایزه بهترین غله را به دست میآورد و به عنوان كشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همكارانش، علاقهمند شدند راز موفقیتش را بدانند. به همین دلیل، او را زیر نظر گرفتند و مراقب كارهایش بودند. پس از مدتی جستجو، سرانجام با نكته عجیب و جالبی روبرو شدند
🗯این كشاورز پس از هر نوبت كِشت، بهترین بذرهایش را به همسایگانش میداد و آنان را از این نظر تأمین میكرد.
🗯بنابراین، همسایگان او میبایست برنده مسابقهها میشدند نه خود او!
🗯كنجكاویشان بیشتر شد و كوشش علاقهمندان به كشف این موضوع كه با تعجب و تحیر نیز آمیخته شده بود، به جایی نرسید. سرانجام، تصمیم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از این راز عجیب بردارند.
🗯كشاورز هوشیار و دانا، در پاسخ به پرسش همكارانش گفت: "چون جریان باد، ذرات باروركننده غلات را از یك مزرعه به مزرعه دیگر میبرد، من بهترین بذرهایم را به همسایگان میدادم تا باد، ذرات باروركننده نامرغوب را از مزرعههای آنان به زمین من نیاورد و كیفیت محصولهای مرا خراب نكند!"
🗯همین تشخیص درست و صحیح كشاورز، توفیق كامیابی در مسابقههای بهترین غله را برایش به ارمغان میآورد.
نتیجه"گاهی اوقات لازم است با كمك به رقبا و ارتقاء كیفیت و سطح آنها، كاری كنیم كه از تأثیرات منفی آنها در امان باشیم✨
📒داستان های جالب وجذاب📒
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
داستان پند آموز📚
#با_جان_و_دل_گوش_كردن
🗯مردي كه ديگر تحمل مشاجرات با همسر خود را نداشت، از استادي تقاضاي كمك كرد
🗯به استاد گفت: «به محض اينكه يكي از ما شروع به صحبت ميكند، ديگري حرف او را قطع ميكند. بحث آغاز ميشود و باز هم كار ما به مشاجره ميكشد. بعد هم هر دو بدخلق ميشويم. در حالي كه يكديگر را بسيار دوست داريم، اما نميتوانيم به اين وضعيت ادامه دهيم. ديگر نميدانم كه چه بايد بكنم»
🗯استاد گفت: «بايد گوش كردن به سخنان همسرت را ياد بگيري. وقتي اين اصل را رعايت كردي، دوباره نزد من بيا.»مرد سه ماه بعد نزد استاد آمد و گفت كه ياد گرفته است به تمام سخنان همسرش گوش دهد. استاد لبخندي زد و گفت:
🗯«بسيار خوب. اگر ميخواهي زندگي زناشويي موفقي داشته باشي بايد ياد بگيري به تمام حرفهايي كه نميزند هم گوش كني.»
👌پيتر دراكر ميگويد: «مهم ترين چيز در ارتباط، شنيدن چيزهايي است كه گفته نميشود»
❤️نتیجه براي داشتن يك شركت موفق، ساز و كارهاي معمول ارتباط با مشتريان كافي نيستند و بايد بتوانيد نيازهاي فعلي و آينده مشتريان خود را شناسايي كنيد و براي محقق ساختن آنها اقدام كنيد. نيازها و خواستههايي كه مشتريان به زبان نميآورند يا به آن فكر نميكنند و يا نسبت به آنها آگاهی ندارند.
📒داستان های جالب وجذاب📒
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🍃📚داستان آموزند📚🍃
🗯دخترک که از درس جبر نمره نیاورده بود و بهترین دوستش هم او را ترک کرده بود پیش مادرش رفت و گفت: “همش اتفاق های بد می افته!”
مادر که در حال کیک پختن بود از او پرسید که آیا کیک دوست دارد؟
🗯و دخترک جواب داد: “البته! من عاشق دست پخت شما هستم
🗯مادر مقداری روغن مخصوص شیرینی پزی به او داد دخترک گفت: “اه..! حالم رو به هم می زنه!”
🗯مادر تخم مرغ خام پیشنهاد کرد و دختر گفت: “از بوش متنفرم!”این بار مادر رو به او کرد و پرسید: “با کمی آرد چطوری؟” و دختر جواب داد که از آن هم بدش می آید.
🗯مادر با چهره ای مهربان و متین رو به دخترش کرد و گفت: بله شاید همه این ها به تنهایی به نظرت بد بیایند ولی وقتی آنها را به اندازه و شیوه مناسب با هم مخلوط کنیم یک کیک خیلی خوشمزه خواهیم داشت.
نتیجه»خداوند نیز این چنین عمل می کند؛ ما خیلی وقتها از پیشامدهای #ناگوار از پروردگارمان شکایت می کنیم در حالی که فقط او #می داند که این موقعیت ها برای #آمادگی در مراحل بعدی #زندگی لازم است و منتهی به خیر می شود. باید به خداوند توکل کرد و #اطمینان داشت که همه این موقعیت های به ظاهر #ناخوشایند معجزه می آفرینند.
♥️مطمئن باش که خداوند تو را #دوست دارد چون در هر بهار برایت #گل می فرستد و هر روز صبح آفتاب را به تو هدیه می کند. پروردگار هستی با اینکه می تواند در هر جای این دنیا باشد قلب تو را انتخاب کرده و تنها اوست که هر وقت بخواهی چیزی بگویی گوش می کند و تو باید #صبور باشی و این مراحل را طی کنی👌
📒داستان های جالب وجذاب📒
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
داستان آموزنده📚
🗯در کشور دانمارک با قطار سفر میکردم بچه ای با مادرش همسفر ما بود و بسیار شلوغ میکرد
🗯خواستم او را آرام کنم، به او گفتم اگر آرام باشد، برای او شکلات خواهم خرید..
🗯آن بچه قبول کرد و آرام شد...قطار به مقصد رسید و من هم خیلی عادی از قطار پیاده شده و راهم را کشیدم و رفتم.
🗯ناگهان پلیس مرا خواند و اعلام نمود شکایتی از شما شده مبنی بر اینکه به این بچه دروغ گفته ای
به او گفته ای شکلات میخرم ولی نخریدی !!!
🗯با کمال تعجب بازداشت شدم !!در آنجا چند مجرم دیگر بودند مثل دزد و قاچاقچی ...
🗯آنها با نظر عجیبی به من مینگریستند که تو دروغ گفته ای آن هم به یک بچه !!!
🗯به هر حال جریمه شده و شکلات را خریدم و عبارتی بر روی گذرنامه ام ثبت کردند که پاک نمودن آن برایم بسیار گران تمام شد!!!
آنها_گدای_یک_بسته_شکلات_نبودند ...آنها نگران بدآموزي بچه شان بودند و اینکه اعتمادش را نسبت به بزرگترها از دست بدهد و فردا اگر پدر و مادرش حرفی به او زدند او باور نکند.
📒داستان های جالب وجذاب📒
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
امام موسی کاظم ع:
سه دسته در روز قیامت، روزی که سایه و پناهی جزء سایه خداوند نیست، در سایه و پناه خدا هستند:
1-مردی که زمینه ازدواج برادر مسلمانش را آماده نماید.
2- مردی که به برادر مسلمانش خدمت کند.
3-کسی که سر برادر مسلمانش را بپوشاند.
#خصال_ص١٤١
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk