تا بچهها آماده شوند برای سوار شدن به اتوبوس به اتاق راویان و رفقای امنیتی میروم
آقای اسدی کلاشش را میدهد به دستم و میگوید حاجی بلدی باز و بستهاش کنی؟
میگویم در دبیرستان یک دور آموزش دفاعی دیده ایم ولی یادم رفته!
کلاش را میگیرد و یکی یکی قطعات را جدا میکند وقتی خوب شیرفهم شدم خودم میبندمش و سر آخر با فشنگها تاریخ مینویسیم و عکس میگیریم...
ساعت حدود ۸ و هوا هنوز سوز عجیبی دارد
اقای زینلی با یک دست چهار لیوان چایی را میگیرد جلوی رویمان و در این سرما چه کسیست که چای نطلیبده را قبول نکند؟
چای را میخوریم و پسر راننده هم که سیم برق را کنده تا گوشی خودش را شارژ کند دوباره برق بلندگو را وصل میکند...
تا کانال کمیل یکی دو ساعتی راه هست و راوی و خانم کربلایی که تازه به جمعمان اضافه شده اند با بچه ها صحبت میکنند...
تقریبا ساعت ۱۰:۳۰ میرسیم به کمیل و بچه ها میروند سمت سرویسها برای وضو و من که توی راه خواب نرفتم هنوز وضو دارم و میآیم ورودی یادمان ...
اینجا یک روحانی روی قاب گوشی زائرین با خط خوش جملات درخواستی را مینویسد، من گوشیام قاب ندارد و خودِ گوشی را میدهم و میگویم بنویس:"دلبر خوبان،سیدعلی"
بعد از اینکه کار نوشتن روی گوشی تمام میشود میایستم همانجا تا بقیه قابها را ببینم که میگوید عزیزان به ازای هر گوشی ۱۱۸۶ صلوات به تعداد سالهای غیبت بفرستید😊
بیخود نیست که گفته اند توقف بیجا مانع کسب است!
اگر رفته بودم و نفهمیده بودم صلواتی هم به گردنم نبود😅
#روایت_راهیان۲
#قسمت_پنجم
💠 دین و احکام رو با زبون طنز از «شیخِ شوخ » یاد بگیر✋
👉👉 @Sheikh_Shookh