شما حساب کن یه بار تو خیابون با یه آقایی که خیلی قیافش مدل بچه حزب اللهی ها نبود داشتم صحبت می کردم...
یه پیرمردی بهم گفت حاج آقا در شان شما نیست تو خیابون با این آدما صحبت کنید😳🙈
من هم گفتم حق با شماست ( چون در غیر این صورت دیگه پشت سرم نماز نمیخوند 😁. البته بحث هم بی فایده بود، منظور من ان شا الله حضرت حق بوده)
حالا اگه اون تیپ آدما بدونن من چه رفیقایی دارم که دیگه حکم ارتداد صادر میکنن برام.
چه رفیقایی ؟؟
همه جوره دیگه، اما خیلی باحالند
یکیشون چندساله که معتاده، اما خیلی محترمه، قدیما مداح بوده اما حالا.... ریشاش سفید شده و هزار جور درد و مرض هم به جونش افتاده، اما خیلی دوست داشتنیه،.... یه بار دفتر روضش رو برام آورد، دلم میخواست گریه کنم روم نشد. دفترش رو با احترام نگه داشتم.
یه رفیق قدیمی دارم خیلی دوست داشتنیه، شاعره، با سواده و کلی کارای خوب بلده، اما کلا نظام رو قبول نداره 😜😂
یعنی در این موضوع نقطه مقابل من هستش، اما دستش رو میبوسم چون خیلی با شرفه.... چرا؟
از اینجاش خوب دقت کن....
اولا بر علیه نظام هیچ وقت کاری نکرده و نمیکنه
ثانیا کلی درس خونده و الان مثل نبات هر جا بره استخدامش میکنند اما چون نظام رو قبول نداره میگه درست نیست برم. حتی قضاوت قبول شد اما نرفت...
من جون خودم رو برا نظام میدم، اما این رفیقم کار خوبش اینه که تکلیفش با خودش مشخصه
این رفیق من خیلی شرف داره به یه عده که راه و بی راه هر جور میرسه به نظام لگد میزنند و آخرش هم نون نظام رو میخورند
طرف با بی ادبی تمام میگه این حکومت همون حکومت معاویست...😳😡 بعد پول شغل دولتی رو هم نوش جان میکنه
اون یکی کارشناس فلان اداره دولتی هست اما دلداده آمریکا
اون کم شرف دیگه نون دانشگاه جمهوری اسلامی رو میریزه تو شکمش و باهاش حال میکنه اما در بهترین دانشگاه های کشور زیر آب نظام رو برا بچه های مردم میزنه
یعنی 🐱 بی صفت، 🐶 کی باشه جلو بعضی ها.
https://eitaa.com/sheikhrezaarabkashmari
قیافش طوری بود که حداقل باید یه لاماری کله غازی زیر پاش می بود، ریشاش رو بلند کرده بود، اما مدل بچه های پیروزی مشهد، از جهت انرژی هم که شبیه باطری گوشیم بود، اون زمانی که خواب افتادم و تا صبح تو شارژ بوده
وارد کتابفروشی شد
سلام آقا کتاب باشگاه پنج صبحی ها رو داری؟
فروشنده بدون اینکه مثل همیشه بره سراغ صفحه کلید کامپیوتر که اسمش رو بزنه ببینه از این کتابا داره یا نه، گفت بله که داریم
اونجا، با دست اشاره کرد
طرف یه نگاهی کرد و دنبال کتاب می گشت، گفت آقا قفسه سوم از اینور، او همچنان در بین صدها کتاب مشغول چرخیدن بود
رفیق ما گفت دست من رو نگاه کن بعد دنبال کتاب بگرد، دیگه خودم به دادشون رسیدم و با دست زدم به جلد کتاب، گفتم اینجاست
با یه ذوق و شوقی برداشت نگاه کرد کتاب رو، چشمش خورد به قیمت کتاب
بیش از دویست هزارتومن .....
با لحنی که تمام ابهت اون قیافه بچه پولداریش برام ریخت، گفت چه گرون
ولش کن آقا خیلی گرونه
گفتم خب خودت پنج صبح بیدار شو چرا پول به کتاب بدی😂😂😂
گفت پی دی افش رو می خونم آقا خیلی گرونه
😂😂😂
خلاصه خیلی فرق هست بین کتاب خون و کتاب نخون
اما کتابا گرونه
من یه فکری کردم دیدم حداقل دویست سیصد تا کتاب تو خونه و جاهای مختلف دارم
برا خودش کتابخونه ای هست رسما
کتابای جذابی هم هست
یه کاری باهاش بکنم که خمس بهش تعلق نگیره😊
یه چیز به ذهنم زده
نظرتون رو در موردش بدید خوشحال میشم
یه کتاب خونه راه بندازیم با این بر و بچه های فعال مسجدی
که چنتا ویژگی داشته باشه
1) کتاب رو در مجازی معرفی کنیم و بعدش هم امانت بدیم
2) روزها و برنامه کتابخونی رو برای هر کتاب و برای هر خوننده مشخص کنیم
3) کتاب رو سالم بدیدم و سالم هم تحویل بگیریم.
و یه عده نوجوون رو هم درگیر کتابخونی کنیم
کار مهمی هم هست
البته اگه خدا بخواد و لطفش رو شامل حال ما بکنه
به دیگر سخن همون ان شاء الله خودمون
چی گفتی؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه عده ای هر آنچه که فحشه رو برای خودشون افتخار می دونند
مثلا اینجا اگه یه پسری لاک بزنه، چیزهای خوبی بهش نسبت نمی دن
البته این بدبخت به این چیزها افتخار می کنه
همین ها هستند که از آزادی بیان و تفکر حرف می زنند و بعد ....
خلاصه که در این راه اونی که از همه بیشتر شهید داد در همین قضیه کرمان سر قبر نُه عزیزش داد میزد و می گفت
ما رایت الا جمیلا
عوعوی سگهای کثیف آمریکا از جمله همین مردک پست هم روزی تمام خواهد شد
البته اینها از سگ هم پست تر هستند، چیز عجیبی نیست
#میگما
اگه از اونایی باشی که فقط ده تا از منبرهام رو شرکت کرده باشی، بعیده این خاطره رو نشنیده باشی.
کدوم خاطره ؟؟🤨
پیام بعدی رو با حوصله بخون گلم😃
روی لب بالاییش باید برای مورچه ها تابلوی (جاده لغزنده است) رو میذاشتند
زیر لب پایینیش هم اخطار از گم شدن در جنگل
با اون لباسهای بلوچی، اون پارچه روی سرش اون سبیلهای تیغیده اون ریش های ورپریده 😆 که تا نرسیده به ناف امتداد داشت نشسته بود تو ایستگاه و منتظر اتوبوس بود.
رفتم پیشش
تو حال خودش بود، سلامش کردم، جواب داد، از قیافه من هم مشخص بود که طلبه سال های اول حوزه هستم
گفتم اهل کجایید؟
گفت سرخس، از روستاهای سرخسم
گفتم شما مولوی هستید، گفت نه جماعت تبلیغی هستم
خب جماعت تبلیغی یعنی چی؟؟؟🤨
گفت شغل من کشاورزی هست پنج روزه هفته رو کار می کنم و پولی به دست میارم
دو روز رو هم طبق یک برنامه میرم روستاهای دیگه جماعت تبلیغی
گفتم خب این جماعت تبلیغی یعنی چی
گفت هیچی، میریم در خونه ها در میزنیم میگیم نماز بیاین😳😳😳
هرچند این پیامها طوری است که حتما عده ای از من ناراحت خواهند شد،
اما خب بذار بگم دیگه، اینجا نگم کجا بگم
یه وقتی چند نفر دور همه جمع شده بودیم،
اونم تو یه جلسه رسمی، بچه و کوچیک جمع من بودم
در مورد امر به معروف هر کسی نظر خاص خودش رو داشت 😂
خلاصه نظرات رو که شنیدیم ما هم نظر خاص خودمون رو گفتیم
ظاهرا خیلی خاص بود هیچ کس بهش توجه نکرد