eitaa logo
شیخ رضا عرب | نهج البلاغه
509 دنبال‌کننده
582 عکس
326 ویدیو
5 فایل
بیا اینجا با هم نهج البلاغه رو دور کنیم👏👏 متن های زیبا بخونیم😂 یه خورده دل نوشته🙂 مقداری تحلیل🧐 و کلی چیزای خوب💪🤲❤️ https://eitaa.com/joinchat/767754512C17e634e77e @sheikhRezaarab
مشاهده در ایتا
دانلود
اندر احوالاتمان یکی از چیزهایی که بسیار در ذهنم مرور شده است این جمله بسیار دردناک است ( ما متخصصین خراب کردن بهترین طرح ها هستیم ) آن زمان که طلبه پایه دو بودم و نمی توانستم قبول کنم که با وجود چهار پنج مسجد در نزدیکی حوزه علمیه نمازهایمان را داخل حوزه بخوانیم، در جمعی که مثلا به صورت صمیمی با مدیر مدرسه برگزار شد و همه طلاب بودند ایستادم و با همین لهجه کاشمری اعتراض کردم، که این چه وضعی است، منِ طلبه مسجد نروم، از بقیه چه انتظار، مایی که حوزوی هستیم بگوییم کار داریم و مسجد را ترک کنیم از بقیه چه انتظار و خلاصه طرحی دادند بچه ها به مسجد بروند اما رفت و آمد بچه ها به این مسجد با آن قوانین ظلمی بود به مسجد و طلبه ها و همه ارزش هایی که قرار بود در این طرح ایجاد بشود. بعدش هم به غلط کردن افتادیم، که ای کاش اصلا مطرح نمی کردیم. و حالا از این طرح ها و از این اجراهای بدسلیقه کم نداریم، در دولت و در بین افرادی که در مجموعه های مختلف کار می کنند، هدف را می بینند و مسیر را ندانسته شروع می کنند و لطمه ای به آن هدف می زنند که بیا و ببین. هدف این است که مردم در انتخابات حضور پر شور داشته باشند، هدف خوبی است، حضرت آقا بارها و بارها فرموده اند و دستورش را داده اند اما مسیر اجرایش چیست؟ این است که مجری چادری ، بدون چادر در برنامه زنده با لباسی نا متعارف، که کت را بالای دامنی بپوشد و به حالتی خاص جلوی دوربین خودنمایی کند و بعد از انتخابات بگوید، مردم را درازگوش فرض کرده ایم؟؟؟ برنامه ای را راه بیندازیم که به مردم بفهمانیم چقدر ما خوبیم و باحال، و از مداحانی که فقط گریه دیده ایم طلب طنز و خنده کنیم، خیلی هم خوب است، هدفش هم هدف خوبی است، اما با کدام مهندسی دارد کار پیش میرود، رقص های محلی را بیاوریم در مکانی که اسمش را حسینیه گذاشته ایم، بعد آیا منِ طلبه می توانم به هیئت های شهرم بگویم ساز و دُهل را، پیانو و ساز را وارد این مکان نکنید، اینجا محترم است، اینجا حرمت دارد؟؟؟ این ها را هر کسی نمی تواند به این خوبی خراب کند، اگر کار بلد نیستیم کار نکردن بلد باشیم حواسمان هم هست که کارهایی که انجام می دهند برای رضای خداست، برای این است که قدمی برداریم و کاری انجام بدهیم، اما نتیجه چه می شود. برای رای آوردن، دوستان نادان چه ها که نکردند مگر امام علی نمی توانستند با اندک سیاستی از جنس سیاهی، معاویه را دست به سر کنند و بعد پدرش را به دستش دهند؟؟؟ مگر امام علی نمی توانستند با اندک پولی بیشتر از بقیه دهان نا مبارک طلحه و زبیر را ببندند که این همه خون از مسلمین ریخته نشود؟؟؟ اگر امام علی میزان نبودند و اصل ما بر پایه تفکرات امام علی نبود، خود ایشان را متهم می کردیم، به کار نابلدی، به اینکه بازی روزگار را بلد نیستند. https://eitaa.com/sheikhrezaarabkashmari
سلام اقای من مولای من بابا جان من🌻 اقا جان منتظر تونیم تا بیاین تنها امیدمون شما هستین بابای قشنگم 🌸 باباجان هرموقع تصور میکنم روز های بعد ظهور رو و در خیابان های شهر راه میرین و برایتان دست تکان میدهیم و شما بالخند نگاهمان میکنید و سلام میکنید قند در دلم اب میشود دلم میخواهد به همان زمانی بروم که شما ظهور کردین 🌸 اقا جانم بابای مهربونم ممنونم ازتون که از همون بچگی که من شمارو نمیشناختم دست من را گرفتین و از اتفاقات دنیا از من حقیر با دعای خیرتون مراقبت کردین اگر شما نبودید من این نبودم و یک تشکر دیگه ،بابای قشنگم ممنونم که مهرتون رو تو دلم گذاشتین 🌸 اقاجان میخوام اینقدر ادم خوبی بشم که لحظه مرگ که اخرین نفس هامو داشتم میکشیدم سرم رو پاهای شما باشه و ان دنیا با جد غریب تون مولای متقیان امام علی محشور بشم🌼 🌱بابا جانم دوستتون دارم🌱 نوکر حقیر شما🌹 🌕https://eitaa.com/joinchat/767754512C17e634e77e🌕
انسان ها به اندازه نیازهاشون بزرگ شدند اومدم حرم امام رضا علیه السلام علیرضا با من اومده طرف آقایون بهش میگم از امام رضا یه چیزی بخواه، میگه بستنی، میگم بستنی رو خودم برات میخرم از امام رضا یه چیز بهتر بخواه .... باز میگه بستنی قشنگ مشخصه این بچه خونه و ماشین و لباس و پول رو نمیفهمه مثل من که حد فهمم، همون خونه و ماشینه، در همین حد نیاز دارم، ادا در آوردن هم فایده نداره، هرچی نیاز داری، همون حدی هست که بهش رسیدی هر چیز که در جستن آنی، آنی من اصلا نمی‌فهمم شهادت خواستن یعنی چی، بهش نیازمند نشدم، ادای شهید حججی رو در آوردن هم جواب نیست که نیست..... خدایا ببخش که انقدر کوچیک موندیم
سو سوی نور ستاره ها چشم را قلقلک می دهد، آنقدر که آدم حیفش می آید بخوابد و این صحنه را نبیند. صدای شُر شُر آب با آن همه تنوع شده بهترین زیر صدا برای این تصویر. یکی از همین حوض بغل دستیمان می آید و گه گاهی زیاد و کم می شود، انگار فشار آب زیر زمین که خدا می داند از چه عمقی به روی زمین سر کشی کرده متغیر است و گوش همین دوازده شنونده را طوری نوازش می دهد که خسته نشویم. هرچند همه خوابیده اند و بیدارشان من هستم! البته شاید. آن صدای دیگر از چند متر دورتر می آید آنقدر یکنواخت و بدون تغییر است که خودش را از چشمِ گوشم انداخته. یک صدا هم از جوش و خروشی در پایین دره خبر می دهد که رود، آب را روی آب می ریزد و جلو می رود، می خواهد خودش را به آن حوضچه های آبی برساند که قرار است فردا وقتی آفتاب گرمایش را به رخمان کشید محلی بشود برای آب تنی و خاطره اندوزیمان. صدای قورباغه هایی که برای هم کُری می خواندند خبر از دنیایی دیگر می دهد که در آن هیاهو جریان دارد. انگار فرشته ای آمده و بالای این دره ایستاده، چشمانش را بسته و چوبی به دست گرفته و هر دو دستش را آنقدر با احساس بالا و پایین می کند تا بهتر رهبری کند این سمفونی بی نظیر را. یک جا به قورباغه ها اشاره می کند و می فهماند که کمی ملایمتر و یک جا به آن سگ گله ای که در آن دور ایستاده با اشاره می گوید تک خوانیش را شروع کند. با خود می اندیشم، الان این ساعت اینجا چه میکنی، چیزی نزدیک به سه ساعت راه را در تاریکی آمده ای، خدا یکی از عقرب هایش را به تو نشان داد که از بغل دستت گذشته بود و تو را نزده بود تا باز یادآور بشود برایت که تحت حفاظت او هستی، شهر و کوه هم ندارد، خدا خواسته به تو ضرری نرسد؛ تا زمانی معیّن!!! مگر یادت نیست در همین حوض، مثل همچین شبی که از مهتاب خبری نبود و در حال آبتنی و گفت و شنود بودی و غافل از همه جا آن دو کفتار رسیدند بالای سر تو و رفیقت، دستتان از آنچه برای محافظت آورده بودید دور بود، تا آنجا که رسیدن به کوله ها یعنی گرفتار شدن به دندان های تیز و فک قوی آن دو کفتار... . اما خدا محافظت کرد، که فَاللّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ. اصلا می آیم به کوه تا این تذکر ها را بهتر لمس کنم، تذکرهای داخل شهر برایم خیلی تکراری شده، گاهی اوقات فهمشان سخت است و گرفتار غفلت می شوم. صدا هنوز همان صدا و تصویر همچنان همان تصویر، ستاره هایی را می بینم که از بین ستاره های دیگر در حال حرکتند، قبلا یکی گفته بود آنها ستاره نیستند و ماهواره هایی اند که دور زمین می چرخند، این ستاره متحرک یا همان ماهواره پنجمین ماهواره ای است که دیده ام یا ششمین؟؟؟ بوی علف ها و سبزه های دور آبگرم و هوای تازه ای که می وزد من را به فکر فرو می برد! کدام دوربین می تواند بیاید که همه آنچه اینجا هست را به تصویر بکشد؟ بهترینش، تصویر را بردارد و صدایی روایت کند، هوا را که نمی تواند به تصویر بکشد؛بوی علف ها را می خواهد چطور روایت کند؟ قلم، همان چیزی است که قبل از این دوربین ها جایگاه خودش را داشته و هنوز هم همان بوده که هست، دوربین ها و ضبط صوت ها بی فروغش نکرده، ما بی وفایی می کنیم. قلمی و کاغذی و ذهنی که از یک گوشه کنار شروع کند و روایت کند. در ذهنم، کلمات کنار هم می آمدند و جملات شکل می گرفتند، تا اینکه خواب چشمانم را با خودش برد، با همان صدای شُرشر و هوایی که تازه بود و تصویری که دیگر نمی دیدمش. ساعتی نگذشت که صدای اذان غلبه پیدا کرد به آن همه صدا، خوابم مانند میوه ای که هنوز وقت چیدنش نشده باشد، کال از درخت شب چیده شد. آستین ها را بالا زدم و دستم را بردم زیر همان شُرشر آب. داغی آب با استحباب وضو منافات داشت اما با سردی و طراوت آن لحظه تزاحمی دلپذیر را مهیا کرد. اذانی گفتم و بچه ها بیدار شدند، بزرگترمان جلو ایستاد و نمازی به جماعت خواندیم. تسبیحاتم را در همان جایی که نماز خوانده بودم شروع کردم و وقتی تمام شده بود که دیگر داخل آب بودم و گرمی دلچسب آب با سردی آن لحظه از صبح دست به دست هم داده بودند تا عیشمان کامل شود. https://eitaa.com/sheikhrezaarabkashmari
در جمعی بودم که همه صاحب عمامه بودند بعد از آن به یکی از آنها که استاد بنده هستند گفتم چقدر طلبگی خوب است ایشان گفتند اگر قدرش را بدانیم ادامه دادند: این جمعی که بودیم هیچ کس نمی خواست خودش را به دیگری اثبات بکند، هیچ کس نمی خواست فخر بفروشد، هیچ کس نمی خواست بزرگتر دیگران باشد یک عده نوکر (نوکر امام زمان) دور هم جمع شده اند و در این دو ساعت از این که در کنار هم هستند لذت بردند، این است خاصیت این جماعت ها.
بسم الله الرحمن الرحیم شرح یک ساعت..... قبل از ورود به مجلس باید شوخی ها را همان دم در جایی کنار جا کفشی کنار می گذاشتی و داخل مجلس نمی آوردی. فضای نمازخانه مدرسه سنگین تر از هر زمانی بود، تا آنجا که حتی تُن صدایمان هم از خودش نشاطی نشان نمی داد. چهره استاد خودش از روضه ای خبر می داد که قرار بود جانمان را به لبمان برساند. جمعمان به تعدادی رسید که مجلس سر و شکلی گرفته بود، استاد بلند شدند و ما هم به احترامشان ایستادیم.... وقتی به منبر رسیدند، عبایشان را در آوردند و روی منبر گذاشتند، قبا را هم در آوردند و روی منبر گذاشتند، عمامه را هم گذاشتند روی آن لباس ها و فقط دشداشه ای سیاه به تنشان ماند، رو کردند به ما گفتند عمامه ها را کنار بگذارید، نیمی از جمع معمم بودیم، همه عمامه ها را در آوردیم، دو سه دکمه هم از دشداشه ها باز کردیم تا به خودمان یادآوری کنیم ما عزاداریم هنوز روضه را شروع نکرده بودند صدای هق هق بعضی بلند شد. از شرمندگی ها گفتند و از اینکه اگر نبود کرامت امام حسین اصلا امثال ما را راهمان نمی دادند برای نوکری همین جمله ها گریه همه را در آورده بود. از آنجایی که استادمان سوریه رفته بودند و در جنگ با داعش رفقای زیادی را از دست داده بودند و بهتر است بگویم شهید دیده بودند وقتی می خواستند از وقایع عاشورا چیزی بگویند اول از شهدا می گفتند و از آنچه که با چشمانشان دیده اند از آن جوانهایی که علی اکبر وار فدای مکتب امام حسین شدند و از آن همه مظلومیت از اینکه برای بی ادبی به بدن ها گاهی اوقات تانک ها را روی بدن شهدا می بردند و دل بچه شیعه ها را خون می کردند از اینکه چطور باید دنبال تکه های بدن رفقایشان می گشتند و اینها خودش خط ربطش را به کربلا پیدا می کرد و دادها را در می آورد، گریه های اینگونه همان سالی یکبار خوب است، همان عاشورا به عاشورا اصلا بدن ما کشش این همه گریه را ندارد قلبمان هم از این فضای سنگین اذیت می شود فقط خدا می داند که امام سجاد از دیدن این مصیبت ها چه کشیدند. روضه ها گاهی آنقدر بالا می رفت که مداح به دادمان می رسید و به خواندن چند خط شعر روضه آراممان می کرد، و باز دوباره شرحی دیگر از گوشه ای از کربلا ..... در آن جلسه یاد چندسال قبل تر افتادم، یاد آن ایام که از شهادت یاد میکردیم و حداقل به آن فکر می کردیم، چند سالی شده دیگر حتی شوخیش هم به زبانمان نمی آید دنیای بی ارزش را خیلی جدی گرفتیم. این همه فاصله از شهدا شرمنده ام می کرد، نه از شهدا، نه..... از خودم شرمنده می شدم، که قرار ما این نبود. علیه السلام https://eitaa.com/sheikhrezaarabkashmari
گاهی اوقات با خود می اندیشم چه از امام مهربانی ها بخواهم بهتر است..... نیازها زیاد است اما....... یا امام رضا ..... ما از تو به غیر تو نداریم تمنّا حلوا به کسی دِه که محبت نچشیده علیه السلام
بسم الله الرحمن الرحیم بالاترین نعمت سلامتی است، اما بالاتر از نعمت سلامتی تن سلامتی روح است. روح سالم همان روحی است که خوب ها و خوبی ها را دوست دارد و از هرآنچه بدی است حالش بهم میخورد. دوستانت را بنگر.... نسبت به حرام ها چطور برخورد می‌کنند؟ اگر خطوط قرمز زندگیت همان خطوط قرمزی است که دین تعیین کرده روحت سالم است و الا خدا شفایت بدهد.
بسم الله الرحمن الرحیم بعد از پنج روزی که خانه نبودم و دلِ گرفته ام را با دیدن عکس بچه ها التیام می بخشیدم، آمدم خانه و منتظر بودم تا بچه ها را بیاورند. وقت دیدن بچه ها عباس که دیگر هشت ماهش شده بود با تعجب من را نگاه می کرد و انگار که در همین پنج روز من را فراموش کرده باشد محمد هم انتظار داشت برایش سوغاتی بیاورم، اما دست خالی رفته بودم آنقدر شلوغ بودم که از خریدن سوغاتی برای بچه ها غفلت کرده بودم. انتظار محمد برای سوغاتی باعث شد که ناراحت شود و همان اول به جای اینکه بیاید و مثل همیشه خودش را برایم عزیز کند، گریه کند و حتی اجازه ندهد بغلش کنم. همان موقع رفتم بیرون برایشان چیزی خریدم. اما از حق نگذریم دلم گرفت به یاد رابطه ای که با ائمه داریم افتادم اینکه آنها حتی از پدر و مادر هم به ما مهربانتر و مشتاق تر هستند خودشان هم گاهی دعوتمان می کنند و میرویم خدمتشان بعد گریه و زاری ما برای چیست، آیا ما خودمان را برای امام عزیز می کنیم یا به بهانه نداشتن ها و ندادن ها حرف هایی میزنیم که نباید. فقط از باب یاد آوری اگر سفر زیارتی قسمتمان می شود و می رویم، اول امام شروع کرده این خواستن ها را نه ما..... برای محبت بین خودمان و امام منّت سر امام نگذاریم وقتی هم رفتیم و خدمتشان رسیدیم باز یادمان باشد، اصل خواسته های ما باید مربوط به همان رابطه امام و امتی باشد، نه دنیای بی ارزش زودگذر، که ذهنمان را مشغول کرده نگذاریم اینطور احساس شود که آن خواسته دنیایی ما از آن امام مهمتر است. علیه السلام https://eitaa.com/sheikhrezaarabkashmari
بعضی دست از امر به معروف ها و نهی از منکر ها کشیده اند برای جذب برای دعوا نشدن برای اینکه حرفی بین مردم زده نشود که عده ای را ناراحت کند حتی وقتی کوچکترین حرفی از سیاست گفته می شود روی منبر باز عده ای می آیند و اعتراض می کنند که اینجا جای این حرفها نیست اینجا مجلس عزای امام حسین است. در مورد یکی از منبرهایم از میزبان سوال کردم، اگر انتقادی یا پیشنهادی یا نکته ای هست بفرمایید استفاده کنم گفت خیر همه راضی بودند، و حرف و حدیثی هم نبوده فقط یک شب یکی گفته چرا بحث سیاسی می کنید؟ بحث سیاسی بنده در این سیزده شبی که در دهه اول و سه شب از دهه دوم رفتم آنقدر کم بوده و اصلا بهتر است بگویم نبوده که حتی خودم هم یادم نمی آید بحث سیاسی کرده باشم. اما نکته ای که مهم است بحث سیاسی لازمه منبر است، اصلا امام حسین شهید راه سیاست است، در مورد نوع سیاست اینجا گفته ام. سیاستی که عین دیانت است و دیانتی که عین سیاست است اما ما محرومیم از گفتن اینها روی منبر، چرا چون به مخاطب گفته اند گریه ات را بکن و برو چکار به این کارها داری تو عزادار امام حسینی، خدا شمر را هم لعنت کند اما دیگر به بقیه اش کار نگیر این که نشد حسینی شدن مبلغین تفکر معاویه در مجالسشان از صفر تا صدش سیاسی صحبت می کنند، اما ما باید اخلاق بگوئیم فقط البته نه اخلاق سیاسی این است که عده ای از مردم سیاست را نمی دانند و تلاش هم می کنند که ندانند. https://eitaa.com/sheikhrezaarabkashmari
در مسیر مشایه، تا توانسته بودند موکب زده بودند، بهتر است بگویم تا جا پیدا می شده موکب زده بودند نگرانی من از این نبود که نکند به کسی غذایی نرسد، نخیر به همه غذا می رسید، نگرانی از این بود که نکند بنده خدایی غذایی درست کرده باشد و نتواند آنها را به زائر ها بدهد، نگرانی خودشان هم همین بود، بخاطر همین وقتی از بچه هایشان غذایی می گرفتی یا یک لیوان شربت را قبول می کردی ذوق می کردند مثل فروشنده ها، از جنسشان تعریف می کردند تا روی دستشان نماند این مسیر، عادی نیست. هر چه هم بیشتر می روی به جای اینکه برایت تکراری شود بیشتر غیر عادی جلوه می کند. پسرکی با عمویش و پسر عمویش و پدرش در موکبی که برای استراحت نیم ساعته ام ایستاده بودم، کنار من نشسته بود اسمش را پرسیدم و ارتباطی گرفتم شهر زندگیشان را پرسیدم و ... وقتی فهمید روحانی هستم، ذوق کرد، عمامه ام را ندیده بود، چون عمامه را برای محافظت از کثیف شدن گذاشته بودم داخل چفیه ام و در کنارم بود. یک دفعه یک چیز زد به ذهنش، بدون فکر اضافی با همان اشاره سر و دستش فهماند اجازه می دهم که عمامه را روی سرش بگذارد؟ من گفتم می گذارم، اما شرط دارد!!!! گفتم اگر عمامه را روی سرت بگذاری باید قول بدهی بروی و شیخ بشوی. کلی ذوقش بیشتر شد، به قول خودشان عهد بست برای این کار من هم عمامه را گذاشتم روی سرش و با گوشی خودش عکس گرفتم، عکس خوبی شد. عکس را با هزار ذوق برد پیش پدرش و نشان داد، یه وقت دیدم پدرش گوشی را گرفت و عکس را برای تمام مخاطبینش دارد ارسال می کند بعد که برگشت گفتم عهدی که بستی پایش باشی. اما طلبه در نجف هم بسیار نیاز است، اصلا طلبه که منظورم طلبه ملبس به لباس مقدس روحانیت است، بودنش از اوجب واجبات است، چرا چون در همین مسیر جوانی را دیدم که وضو می گرفت و بعد از اینکه مسح پایش تمام شد، مسح سر را کشید، تازه همان مسح پا را که کشیده بود اشتباه بود بقیه اش که جای خودش. اما نه اینکه طلبه باید برای همین احکام باشد و تمام خیر طلبه نیاز است که دین را بفهمد و بفهماند دست بگیرد و دعوت کند تبلیغ کند و مردم را به بلوغ دینی برساند این طلبه در همه جوامع نیاز است، از همان نجف و قم و مشهدش بگیر، تا جامعه ای که تازه دارند مسلمان می شوند. https://eitaa.com/sheikhrezaarabkashmari
هیچ وقت فکر نمی‌کردیم با دیدن یک عکس انقدر دلم بگیره و حالم عوض بشه خدا رحمتت کنه شهید رئیسی https://eitaa.com/sheikhrezaarabkashmari
دعوت شده بودم به هیئتی برای سخنرانی قرار بر این بود خودشان بیایند دنبالم. وقتی وارد مجلس شدم، تازه زیارت عاشورای اول مجلس تمام شده بود و نوبت من هم رسیده بود که سخنرانی کنم. جلوی منبر ده دوازده بچه را نشانده بودند که متوسط سنشان هشت سال بود. گفتند روی منبر بنشین با حالتی خاص گفتم منبر نمی خواهد، همان پای منبر نشستم و بچه ها دورم جمع شدند، شروع کردم به صحبت هایی که به درد آن بچه ها با آن سن کمشان بخورد. مجلس را همان طور اداره کردم و مثل حلقه صالحین ادامه دادم و کار را تمام کردم. وقتی مداح آمد مجلس را به دست گرفت، تازه متوسط سن مجلس بالا و بالاتر آمد، آنقدر که بیشتر جمعیت را بیست ساله ها به بالا پر کرده بودند جمعیت هم زیادتر شده بودند. مداح شروع کرد روضه ای خواند و سینه زنی را شروع کرد، ذاکر هم آن کنار طوری ذکر می گفت که بتواند شور بیشتری به مجلس بدهد. هم مداح و هم ذاکری که کنارش ذکر می گفت در هدفشان که یک مجلس پُر شور بود موفق عمل کرده بودند، آنقدر که جمعیت بیش از این که روی زمین باشند روی هوا بودند و سینه می زدند. اما نگران شدم، البته این نگرانی هم تازگی نداشت، بچه هایی که محبت اهل بیت داشتند، حتی در ایجاد شور برای مجالس هم جایگاهی خاص برایشان قائلم، اما در فهم دین بسیار فقیر هستند، و از همه این ها بدتر متوجه این فقر نیستند. باید چه بکنیم با اینها؟؟؟ مداحی جذابیتش بیشتر است از سخنرانی، البته این موضوع صرفا مربوط به این مجلس کوچک در یک شهر کوچک نیست، مربوط به کل کشور است حتی مجالس شهرهای بزرگ هم متاسفانه همین است، مجلسی را در تهران و مشهد می روی، همه می گویند برویم مجلس کریمی، حتی سه ساعت قبل مجلس هم باید بروی جا بگیری که درب آن هیئت بسته نشود و بتوانی در آن جلوهای مجلس مکانی را پیدا کنی که بهترین استفاده را از مجلس ببری، بعد از کلی انتظار سخنران که می آید، شیخ حسین انصاریان است، آن عالم بزرگوار با آن همه علم، در حاشیه قرار میگیرد، خیلی ها هم به حرفش گوش نمی دهند و با خودشان می گویند کاش زودتر تمام کند، تا برسند به آن شور کذایی محمود کریمی، اما همین نقطه آغاز انحراف است. این مجالس به این شکل شاید خطرناک هم باشد، چرا ؟ به این علت که این مجلس شیعه تربیت نمی کند، بلکه محبِ متعصب تربیت می کند. شما از این جلسه ای که مداح محور است نمی تواند متفکر در بیاوری، چون مداح کارش بر پایه شعر است و در منطق خوانده ایم که بهترین و جذاب ترین شعر دروغترینش است. از همین هیئت ها شعرهایی شنیده می شود که با هیچ کدام از عقاید شیعه تناسب ندارد، اما به عنوان عقاید شیعه معرفی می شود و عجیبتر از اینها، این است که عده ای هم می شوند معتقد به همین اعتقادهایی که پایه ای جز شعر ندارد. در همین شعرها ما معتقد شدیم به کلُ یوم عاشورا و کل عرض کربلا، و یادمان رفت از حدیث لا یوم کیومک یا اباعبدالله، و این است انحراف های خطرناکی که بعضی جاها خودش را نشان می دهد. البته این را هم بگویم که شعرهای درست و حسابی هم اثر مثبت خودش را دارد، که گاهی اوقات میشود یک فرهنگ غنی.... که البته از این شعرها کم نداریم. دلم می سوزد برای این هیئت های کذایی، که با اسم حسین علیه السلام گاهی اوقات از رسم حسین علیه السلام دور می شوند و در جهل مرکب اند. خدایا به ما علم دین عنایت کن، به همراه عملش.... خدایا ما را از جهل مرکب نجات بده
بسم الله الرحمن الرحیم مسیری را باید طی می کردم که نیاز به گرفتن تاکسی بود تاکسی را زنگش زدم، آدرس دقیق را دادم که وقتمان گرفته نشود. آمد و سلام و احوال پرسی گرمی کردیم. مقداری از راه را به خوش و بش گذراندیم، که گفت یک سوال دارم. گفتم در خدمتم. گفت آیا این طلسم و دعایی کردنی که می گویند وجود دارد؟ گفتم بله، امکان این کار هست. گفت خب این که با عدالت خدا منافات دارد، که یک نفر بتواند دیگران را اذیت کند. گفتم اگر اذیت کردن دیگران بشود دلیل بر عدم عدالت خدا خب کسی هم که چاقو زیر گلوی دیگری می گذارد این عدالت را نقض می کند، در صورتی که اینطور نیست طلسم هم مثل چاقو یک وسیله است. گفت راه حلش چیست؟ گفتم، معنویات و نماز اول وقت و قرآن و .... پرید وسط حرفم و با یک حالت معترضانه گفت من همه اینها را داشته ام البته الان دیگر دارم از همه چیز بر می گردم. من همه چیز داشتم، وضعیت مالی خوبی داشتم اما از عرش به فرش آمدم، بعضی می گویند طلسم شده ایم، بعضی می گویند شما را چشم کرده اند و ... نمی دانم. گفتم، از کجا معلوم فقر به صلاح تو نباشد؟ دیگر به مقصد رسیده بودیم وقتی ماشینش را خاموش کرد، فهمیدم می خواهد بیشتر بشنود، گفتم بگذار داستانی را برایت بگویم دختری بخاطر مشکلاتی فلج شد، و می رفت حرم امام رضا علیه السلام که شفا بگیرد اما خبری از شفا نبود. روزی با خانواده خداحافظی کرد و گفت می روم حرم تا شفایم را نگیرم بر نمی گردم، اما فردای آن روز با همان حالت برگشت خانه. مادرش گفت، تو که قرارت چیز دیگری بود، قرار بود شفایت را از امام رضا علیه السلام بگیری؟ دخترک فلج گفت نمی خواهم، همین طور خوب است.... وقتی دخیل بسته بودم به پنجره فولاد خوابم برد، امام رضا علیه السلام را در خواب دیدم، آقا فرمودند می توانیم شفایت بدهیم اما اگر شفایت بدهیم دیگر ما را دوست نخواهی داشت، شفا می خواهی؟ گفتم نه. ———————- به این آقای راننده گفتم قصه همین است، آیه قرآن هم همین را می گوید فَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا چه بسا چیزی خوشایند شما نیست و خدا در آن خیر فراوانی قرار می دهد. شاید این فقر به نفع تو باشد، همان نفعی که نمی دانی.... با تاکید گفتم به خدا خوش بین باش حرف هایم را زدم خداحافظی کردیم از ماشین پایین آمدم گفتم راستی برادر شما کیست؟ نام استادم را گفت. استادی که بسیار قابل استفاده است تعجب کردم، با همان روی باز خداحافظی را تکمیل کردیم و .... . https://eitaa.com/sheikhrezaarabkashmari
بسم الله الرحمن الرحیم امروز صبح وقت اذان از خواب بیدار شدم و با همان بی حالی سر صبحی نمازی خواندم و بعدش مقداری مطلب داخل گوشی نگاه کردم و گفتم تا وقت رفتن سر کار، یک استراحتی بکنم... . وقتش که رسید از خواب بیدار شدم و وضویی ساختم و بچه ها را برداشتم بردم به مهدکودک تحویلشان دادم. می خواستم با تاکسی بیایم یکی از رفقا من را دید و با موتور تا مقصد رساندم، آمدم وارد محل کار شدم صبحانه ای دعوت دوستان شدیم. آمدم نشستم در محل کارم و خودم را برای کارهایی که باید آماده می کردم که در این حین خبر ها را می خواندم که دیروز بیش از 500 آدم، آنهم مسلمان، در لبنان به شهادت رسیده اند. بدتر از هر چیزی این است این تعداد آدم برای ما طبیعی شده است، اگر همین بشود 1000 نفر باز هم طبیعی جلوه می کند، و این از هر چیزی بدتر است. بین اینها همه جوره داشته ایم، زن و بچه و پیرمرد و جوان رعنا و ... از خودم خجالت می کشم. با این همه امکانات و امنیت و احترام بین مردم و جایگاهی که خدا داده است که از پس شکرش بر نمی آیم چه کرده ام. اگر آنها که در لبنان دارند شیعه گری می کنند شیعه هستند، خدا به حال امثال بنده رحم کند. https://eitaa.com/sheikhrezaarabkashmari
عالم اسلام غرق آه شد کشور لبنان بدون ماه شد سید خوش روی حزب الله رفت شیعه در اندوه نصرالله شد https://eitaa.com/sheikhrezaarabkashmari
در پی شهادت سردار شهید قاسم سلیمانی سه روز عزای عمومی اعلام شد اما برای شهید سید حسن نصرالله پنج روز..... چون سید حسن نصرالله یک رهبر بود. https://eitaa.com/sheikhrezaarabkashmari
عقل هم همین را میگوید که آخر راه سردار سلیمانی و آیت الله رئیسی و سید حسن نصرالله و اسماعیل هنیئه باید شهادت می‌بود اما دل حاضر نیست نبودشان را باور کند😔😔 https://eitaa.com/sheikhrezaarabkashmari
ما مشتاق جنگیم اما در تل‌آویو دفاع از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد زمین کارزار ما تل آویو است تهران نه. https://eitaa.com/sheikhrezaarabkashmari
خودمان را آماده کنیم. دِین هایمان را ادا کنیم نمازها و روزه های قضا شده را بگیریم هر کسی نمی‌تواند در رکاب امامش شمشیر بزند https://eitaa.com/sheikhrezaarabkashmari
آنها که مرا می شناسند می دانند در این ایام ذهنم درگیر چه بوده، درگیر تحیری بین دو کار که حق انتخاب یکی از آن دو را داشته ام، هر دو فرصت بوده و هر دو خوبی هایی را به همراه داشته و محدودیت هایی را.... اما برای اولین بار است تحیر را اینچنین میچشم، دو ماه ذهنم را مشغول کرده است هر کدام دنیای را جلوی روی من می گذارد که با دیگری متفاوت است امان از این تحیر. تحیر مال چه کسانی است؟ مال کسانی که وظیفه را نمی دانند، مال کسانی که در سنجش اولویت ها خط کش و مبنایی دستشان نیست، بهتر بگویم..... مال آنها که ارتباطی با امامشان ندارند. در کربلا حبیب می داند چه می خواهد، راه جلوی چشمش آنقدر روشن است که تردید نمی کند، پا پس نمی کشد، می تازد به سمت هدفش، اما حُرّ متحیر است، خدا از تحیر که نجاتش می دهد، هدایتش که می کند حُر می تازد تا به آنجا که باید برسد. اما بی امام ها متحیرند...... من فکر می کنم خود عمر سعد هم که در راس این جنایت بزرگ تاریخ بوده مقداری تحیر در او وجود داشته است، چرا که وقتی امام حسین نصیحتش می کنند قبول می کند و می گوید گندم ری چشمش را کور کرده است. ارتباط با امام زمان، قلب را روشن می کند. یادم هست یک بار در منبر مسجد گفته بودم با خود و امام زمان یک قرار بگذاریم که هر روز کمی با ایشان خلوت کنیم، قرار بگذاریم و به قرار خود پایبند باشیم. این را که گفته بودم عده ای از نمازگذارها آمدند و تشکر کردند، عده ای آمدند و گفتند چقدر خوب شد که این را گفتی ان شاء الله که عمل کرده باشند. اما امان از وقتی که بخاطر حرف های این کمترین عده ای به امام نزدیک شده باشند و خود من همچنان در تحیر باشم. خدایا ما را از تحیر نجات بده https://eitaa.com/sheikhrezaarabkashmari
امروز یکی از دوستانم در مسجد که البته حق برادر بزرگتر به گردن بنده دارند، آمدند و گفتند نکته ای دارم که باید بگویم به شما. آمدیم گوشه ای و ایشان فرمودند مردم از امام جماعتشان فلان انتظار و فلان انتظار را دارند. آن روز این انتظار ها را فراهم نکرده بودم و ایشان انتقادی کردند سازنده..... تشکری کردم و خوشحال از اینکه دوستانی دارم که به فکر اصلاح من هستند. امام علی (ع) فرمودند: «برگزیده ترین مردم در نظر تو باید کسی باشد که عیبهای زندگی ات را به تو هدیه کند و در تکامل نفس کمک تو باشد.» https://eitaa.com/sheikhrezaarabkashmari
بسم الله الرحمن الرحیم شنیده شد پیرمردی از دِهی دور افتاده خودش را رساند به مرجع تقلیدش، طی مسیر طولانی و رساندن وجوهات به دست خود مرجع از تقید زیاد پیرمرد خبر می دهد. مرجع عالی قدر زمانی که پیرمرد را دید احترامش کرد و فرمود از کجا آمدی مسلمان، پیرمرد عرض کرد از فلان روستا آمده ام، مرجع عالی قدر فرمود در روستایتان شیخ داریم یا نه؟ پیرمرد گفت بله یکی از این ملاهای قدیمی داریم به نام شیخ حسین (از باب مثال) تا اسمش را گفت مرجع گل از گلش شکفت و فرمود شیخ حسین خودمان را می گوئی حتما سلام من را به ایشان برسان ایشان آنجا چه می کند؟ پیرمرد جواب داد، نمازها را پیشنمازی می کند و اگر کسی بمیرد غسل و کفن و نمازش را بر عهده دارد و دختر و پسرها را به عقد هم در می آورد. مرجع عالی قدر گفت، از این به بعد دست شیخ حسین دست ماست، هر چه وجوهات داشتید به همان شیخ حسین بدهید او به دست ما می رساند، در روستای شما نماینده من مرجع همان آقای شیخ حسین خودتان است. پیرمرد با کوله باری از شوق و تعجب بخاطر این برخورد گرم مرجع عالی قدر راه روستا را پیش گرفت... . —————————— پیر مرد که رفت، یکی از نزدیکان مرجع سوال کرد مگر شیخ روستای این پیرمرد را می شناختید جواب گرفت نه. پس چطور اینهمه اظهار دوستی و آشنایی کردید جواب گرفت: وقتی این پیرمرد برگردد روستا و این جلسه را روایت کند مردم به روحانی روستایشان بیش از پیش نزدیک می شوند و جایگاه او تثبیت می شود، جایگاه آن روحانی که تثبیت شد وجوهات را به او می دهند و او برای ما می آورد، وقتی به اینجا بیاید خوراک فکری که لازم دارد را از اینجا با خود می برد، دینداری مردم در آن روستا به آن روحانی بستگی دارد و اگر او تثبیت شود ما تثبیت شدیم. مطلب ادامه دارد............ https://eitaa.com/sheikhrezaarabkashmari