از گفتن دو جمله پرهیز کنید!
جمله ی نخست (فرقی نمی کنه...) است.
اوقاتی که نظرمان را در مورد موضوعی جویا می شوند مگر می شود فرقی نکند؟ این جمله نشانِ منفعل بودن مخاطب یا بی تفاوتی اوست و از نظر آداب اجتماعی جمله مودبانه ایی نیست.
جمله ی دوم (بد نیستم...) است!
وقتی که کسی حالمان را جویا می شود، به جای «بد نیستم»، چرا نمی گوییم خوبم؟
این جمله موجب می شود گمان کنیم مخاطب در ابراز احساسات مثبتش، بخل می ورزد یا انسان شاکری نیست. از همه مهمتر به خودِ ما تلقینِ احساسِ ناخوشی می کند.
لطفا حساس باشیم، نظر بدهیم، ابرازِ وجود کنیم و مثبت بیاندیشیم. نگوییم به من چه، فرقی نمی کنه، بد نیستم، من این مدلی ام، حوصله ندارم، نظری ندارم!
این جملات فاقد شعور عاطفی هستند!
دیده اید که در مجلس شورای اسلامی هم افرادی هستند که «رأی ممتنع» می دهند؟! و یا در پرسشنامه ها یک قسمتی گذاشته اند به نام «نظری ندارم»؟!
جسارتا با هر دوی این ها هم مشکل دارم. به نظرم آدم عاقل رأی ممتنع ندارد! این می تواند از تردید افراطی آدم ها نشأت بگیره...
چیزی که آدمیزاد رو میکُشه، حسرته.
حسرتِ جاهایی که نرفته،
کارایی که نکرده،
حرفایی که نگفته.
حسرتِ آدمی که دیگه تکرار نمیشه و هیچکاری واسه نِگهداشتنش نکرده... 💔
غیبت (نبودن) پدر، پدیده جبران ناپذیر!
ما در این سال ها بارها چنین گفته ایم که مادرها نقش اصلی تربیت را بر عهده دارند و به نوعی خیال پدرها را راحت کردیم. ولی هر چه بیشتر مطالعه می کنیم در می یابیم که اگر اغراق نکنیم چنین بیان کنیم که «اصل تربیت به پدرها برمی گردد»!
هر چه مقالات علمی بیشتری منتشر می شود بر این نکته تأکید می کنند که بعد از دو سالگی (که تا دو سالگی سمبل تربیت مادر است)، هیچ عاملی به اندازه «حضور فیزیکی و عاطفی پدر» در تربیت نقش ندارد!
تأثیر پدر تا جایی است که حتی تأثیر همسالان بد را نیز خنثی می کند!
اول به خودم، بعد هم به همه پدران توصیه می کنم که در نقش پدری خودمان تجدید نظر کنیم. درست است که شرایط اقتصادی مملکت ایجاب می کند که پدران چندشغله زندگی را پیش ببرند، ولی چه کنیم که خانواده ما فقط نیاز مادی ندارند، نیاز روانی و معنوی هم دارند که جز با حضور پدر تأمین نمی شود!
دقت کرده اید که پسرهای نسل حاضر هم خلق زنانه دارند؟ چرا که فقط دارند با مادرها بزرگ می شوند!
در داستان حضرت مریم، وقتی بدون ازدواج صاحب اولاد شد، مردم از او پرسیدند: مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا؛
اول به پدر اشاره کردند، بعد به مادر!
پدرت آدم بدی نبود؟! مادرت هم زناکار نبود؟!
یعنی وقتی تصور بشود کسی بد شده است( البته مریم که از بدی ها به دور بود) اول اشاره ها به سمت پدر می رود، بعد مادر!
خلاصه امر اینکه غیبت پدر آسیبی جبران ناپذیر در تربیت است.
چرا ما اینطور نیستیم؟!
دیروز، یکی از آقایون با پسربچه ۴ یا ۵ ساله اش اومد سر کلاس کارشناسی ارشد. واقعاً طرواتی به کلاس داد. پدرش نشست سر کلاس ولی پسربچه، گاهی بلند می شد تا لب پنجره می رفت، گاهی از کلاس می رفت بیرون، گاهی می نشست و تابلو رو نگاه می کرد که من می نوشتم و پاک میکردم... اما توی این احوالاتش ندیدم که خنده از روی لب هاش بیفته...
یکی از بچه های کلاس پرسید: استاد چرا بچه ها اینقدر شادن ولی ما نیستیم؟!
گفتم به خاطر اینکه بچه ها «گذشته» ای ندارند! بخشی از شادی ما بزرگ ترها به خاطر گذشته مون نابود میشه. خیلی از ماها توی گذشته موندیم! ضمن اینکه این بچه ها، «اضطراب آینده» ندارند!
بخشی از شادی ما بزرگ ترها را اضطراب آینده گرفته.
گفت: چه کنیم که حسرت گذشته و اضطراب آینده ما رو از پا درنیاره؟
گفتم: توی روانشناسی یک رویکردی وجود داره به نام act (اکت)، دقیقا می خواد به آدم ها کمک کنه که در حال زندگی کنند، بشن مثل این بچه...