کس عهد وفا، چنان که پروانهیخُرد
با دوست، به پایان نشنیدیم که بُرد
مِقراض، به دشمنی سرش برمیداشت
پروانه، به دوستیش در پا میمُرد
مقراض: قیچی. اشاره به بریدن و کوتاه کردن سر شمع با قیچی دارد.
کلیات سعدی، رباعیات
#سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
حکایتی از گلستان سعدی
یافتن مروارید در بیابان
اَعرابی را دیدم در حلقهی جوهریان بصره که حکایت همیکرد که: وقتی، در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنی چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده که همی ناگاه، کیسهای یافتم پر مروارید. هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندمِ بِریان است؛ باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردن که مروارید است.
در بیابانِ خشک و ریگِ روان
تشنه را در دهان، چه دُر، چه صدف
مردِ بیتوشه کاوفتاد از پای
بر کمربند او، چه زر چه خَزَف
لغات:
اعرابی: عرب
حلقه: گروه، دسته
جوهریان: جواهرفروشان
زاد: توشه، آذوقه
دل بر هلاک نهادن: مرگ خود را نزدیک دیدن
بریان: برشته
دُر: مروارید
خزف: مهرهی بیارزش
کلیات سعدی، گلستان، در باب فضیلتِ قناعت.
#سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
حکایتی از بوستان سعدی
تواضع نیکمردان
شنیدم که فرزانهای حقپرست
گریبان گرفتش یکی رندِ مست
از آن تیرهدل، مردِ صافیدرون
قَفا خورد و سر بر نکرد از سُکون
یکی گفتش: آخر نه مردی تو نیز؟
تحمل ، دریغ است ازین بیتمیز
شنید این سخن، مردِ پاکیزهخوی
بدو گفت: ازین نوع، با من مگوی
دَرَد مستِ نادان، گریبانِ مرد
که با شیر جنگی، سِگالَد نبرد
ز هشیارِ عاقل، نزیبَد که دست
زند در گریبانِ نادانِ مست
هُنروَر، چُنین زندگانی کند
جفا بیند و مهربانی کند
لغات:
رند: بیقید، لااُبالی
قفا: پسگردنی
سر بر نکرد: سر بلند نکرد، اعتراض نکرد
سکون: آرامش
بیتمیز: بیتشخیص، نادان
سگالیدن: اندیشیدن
نزیبد: زیبنده و شایسته نیست
کلیات سعدی، بوستان، باب چهارم در تواضع
#سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
حکایتی از گلستان سعدی
تربیت
پادشاهی، پسری را به ادیبی داد و گفت: این، فرزند توست؛ تربیتش همچنان کن که یکی از فرزندان خویش. ادیب، خدمت کرد و مُتقبّل شد و چند سالی بر او سعی کرد و به جایی نرسید. و پسرانِ ادیب، در فضل و بلاغت، مُنتهی شدند.
مَلِک، دانشمند را مؤاخذت کرد و معاتبت فرمود که: وعده، خلاف کردی و وفا، به جا نیاوردی. گفت: بر رایِ خداوندِ روی زمین، پوشیده نمانَد که تربیت، یکسان است و طِباع، مختلف.
گر چه سیم و زر، ز سنگ آیدهمی
در همه سنگی، نباشد زرّ و سیم
بر همه عالَم همیتابد سُهیل
جایی اَنبان میکند، جایی اَدیم
لغات:
خدمت کرد: تعظیم کرد و احترام گذاشت
منتهی شدند: به انتها و پایان رسیدند، در تربیت کامل شدند
معاتبت: سرزنش
خداوند: مالک، صاحب. خداوند روی زمین: پادشاه
طباع: جمع طبع: سرشت، طبیعت
سیم و زر: نقره و طلا
سهیل: ستارهای در صورت فلکی کشتی یا سفینه
انبان: کیسه، کیسهای از پوست گوسفند
«یکی از باورهای عامیانه دربارة ستاره سهیل این است که از تابش این کوکب، چرم یا ادیم و کیمخت رنگ مییابد. بدینمنظور چرم را در زیر آسمان میگسترانند تا رنگ بگیرد. چرم بلغاری یا ادیم بلغاری و ادیم شامی از آن جمله است.» (مصفی، 1381: 422)
ادیم: پوست دَبّاغی شده، چرم
کلیات سعدی، گلستان، باب هفتم در تأثیر تربیت
#سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
حکایتی از بوستان سعدی
تواضع
جوانی خردمند پاکیزهبوم
ز دریا برآمد به دربندِ روم
درو، فضل دیدند و فقر و تمیز
نهادند رختش به جایی عزیز
سرِ صالحان گفت روزی به مرد
که: خاشاک مسجد بیفشان و گَرد
همان کاین سخن، مردِ رهرو شنید،
برون رفت و بازش کس آن جا ندید
بر آن حمل کردند یاران و پیر
که پروای خدمت، نبودش فقیر
دگر روز، خادم گرفتش به راه
که: ناخوب کردی به رأی تباه
ندانستی ای کودک خودپسند
که مردان، ز خدمت به جایی رسند؟
گِرِستن گرفت از سرِ صِدق و سوز
که: ای یار جانپرورِ دلفروز
نه گَرد اندر آن بُقعه دیدم ، نه خاک
من آلوده بودم در آن جای پاک
گرفتم قدم لاجرم باز پس
که پاکیزه بِه، مسجد از خاک و خس
طریقت، جز این نیست درویش را
که افکنده دارد تنِ خویش را
بلندیت باید، تواضع گزین
که آن بام را، نیست سُلَّم جز این
لغات:
پاکیزهبوم: پاکسرشت
دربند: دروازه
رخت: وسایل
پروا: قصد، میل
گرستن: گریستن، گریه کردن
لاجرم: ناچار
افکنده: حقیر، فروتن
سُلّم: نردبان
کلیات سعدی، بوستان، باب چهارم در تواضع
#سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
شرط عشق
بیتهایی از یک غزل سعدی
آن نه عشق است که از دل به دهان میآید
وان نه عاشق که ز معشوق، به جان میآید
گو: برو در پسِ زانوی سلامت بنشین
آن که از دستِ ملامت، به فغان میآید...
اندرون با تو چنان اُنس گرفتهست مرا
که ملالم ز همه خلقِ جهان میآید
شرط عشق است که از دوست شکایت نکنند
لیکن از شوق، حکایت به زبان میآید
سعدیا، این همه فریاد تو، بیدردی نیست
آتشی هست که دود از سرِ آن میآید
شرح غزلهای سعدی، دکتر برزگر خالقی و دکتر عَقدایی
#سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
#سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
سخنی از گلستان سعدی
به دوستی پادشاهان، اعتماد نتوان کرد و بر آواز خوش کودکان؛ که آن، به خیالی مُبَدّل شود و این، به خوابی متغیّر گردد.
معشوقِ هزاردوست را دل ندهی
ور میدهی، آن دل به جدایی بنهی
کلیات سعدی، گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
#سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
حکایتی از بوستان سعدی
شنیدم که پیری به راه حجاز
به هر خُطوه کردی دو رکعت نماز
چنان گرمرو در طریق خدای
که خار مُغیلان نکندی ز پای
به آخر، ز وسواسِ خاطرپریش
پسند آمدش در نظر، کار خویش
به تَلبیس ابلیس، در چاه رفت
که: نتوان ازین خوبتر، راه رفت
گرش رحمت حق، نه دریافتی،
غرورش، سر از جاده برتافتی
یکی هاتِف از غیبش آواز داد
که: ای نیکبختِ مبارکنهاد
مپندار اگر طاعتی کردهای
که نُزلی بدین حضرت آوردهای
به احسانی آسوده کردن دلی
بِه از اَلف رکعت، به هر منزلی
لغات:
خطوه: گام، قدم
گرمرو: تندرو
مغیلان: درختچهای با خارهای فراوان
خاطرپریش: پریشانکنندهی فکر
تلبیس: مکر و حیله
سر برتافتن: منحرف کردن
هاتف: ندادهندهی غیبی
نُزل: احسان، تحفه
حضرت: درگاه
الف رکعت: هزار رکعت نماز
کلیات سعدی، بوستان، باب دوم در احسان
#سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
#سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast