🔰 سوالی که از #شهید_بهشتی پرسیده شد :
" شما چگونه حضرت رضا را زیارت میکنید ؟ "
یک شب در طی مسیر به حرم فرصت را غنیمت شمرده و پرسیدم آقای بهشتی ، هرکس به زیارت امام رضا(ع) میآید یک جور خاص خود ، امام را زیارت میکند ، یکی قرض دارد ، دیگری شفای بیمارش را میخواهد ، یکی زن میخواهد ، دیگری قبولی درسش را میخواهد یا شغلی میخواهد یا بعضی برای کسب ثواب زیارت میکنند .
شما حضرت رضا(ع) را چگونه زیارت میکنید ؟
ایشان طبق معمول که اینگونه سوالات را سریعاً جواب نمیدهند . سرشان را اندکی پایین انداختند و بعد از مکثی چند دقیقهای فرمودند : زیارت یک دیدار است و یک تجدید عهد ، شما برای دیدن کسی که به عنوان الگوی زندگیتان پذیرفتهاید از شهر و دیارتان بلند میشوید و حرکت میکنید .
باید ببینید در این دیدار چه چیزی را میخواهید بگیرید و اصلاً چرا به چه دلیل او را الگوی خودتان گرفتهاید ؟ به این دلیل که او یک شیوه متعالی در زندگی خود داشته است که شما به عنوان زیارت میآیید تا به او بگویید من شیوه و راه و روش و منش شما را قبول دارم و آمدهام تا یک بار دیگر با شما تجدید بیعت و پیمان بکنم که در ادامه زندگی این شیوه را تا آنجایی که میتوانم پیاده کنم .
زیارت مقبول آن است که این شیوه زندگی و رفتار امام (ع) در رفتار زائر او واقعاً وجود داشته باشد یا به وجود آید . یعنی اگر حضرت رضا را قبول دارد، عشق به محرومان ، عشق به طاعت و عبادت پروردگار و ... را در حد توان خود داشته باشد .
💢 خاطره از : حجتالاسلام جواد اژهای
📚 سیره شهید بهشتی ، ص ۲۴۸-۲۴۹
’’ الهی عاملنا بفضلک ،
و لا تعاملنا بعدلک ،
وافعل بنا ما انت اهله ،
و لا تفعل بنا ما نحن اهله .
خدایا ! 🌱
با مهربونیت با ما رفتار کن
نه با عدالتت ،
و با ما اونجوری رفتار کن که تو شایستهاش هستی !
نه اونطور که ما شایستهاش هستیم . . . ‘‘
- تو قنوتا بخونیم :)
7.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی ذهنت داره از فکر و خیال میمیره ،
#عین_صاد با صحبتاش از باتلاق فکری نجاتت میده:)))
-شـڪـوِة-
ــــــ
- زشت است آدم جلوی امامش کم بیاورد و بگوید
" ازم بر نمیآید ! "
آن وقت امام زمان نمیگوید این همه سال ،
صبح تا شب داشتی دعای فرج میخواندی ،
بهتر نبود کنارش میرفتی کار هم یاد میگرفتی
که وقتی آمدم عصای دستم باشی ؟!! -
🔻🔻🔻
.
گوشهلباسم را گرفت ،
پیراهنم را دورِ گردنم پیچید و مرا روی زمین تا جلوی درِ حیاط کشاند .
دست و پا میزدم ، نفسم بالا نمیآمد ،
کم مانده بود خفه شوم .
از زمین بلندم کرد و با پای برهنه هُلم داد بیرونِ خانه و در را پشت سرم بست .
بلند شدم ، آرام چند ضربه به در زدم و گفتم : « رجب ! باز کن . شبه بی انصاف ! یه چادر بده سرم کنم . »
زنجیر پشت در را انداخت و چراغهای خانه را خاموش کرد .
پشت در نشستم . از خجالت سرم را پایین میانداختم تا رهگذری صورتم را نبیند . پیش خودم گفتم : « اینم عاقبتِ تو زهرا ! مردم با این سر و وضع ببیننت چه فکری میکنن ؟! »
.
🔺🔺🔺
- 🌿 از #کتاب | قصہ ننہ علے | -
- 🌿 خاطرات مادر شهیدان علے و امیرِ شاه آبادے -
- 🌿 به قلم مرتضی اسدی -
@shekveh1|شڪوِة
همیشه یک سفارش به ما می کرد ؛
میگفت :
اگه در معرض گناه قرار گرفتید و خواستید دچار لغزش نشید و از اون گناه فرار کنید ،
خودتون رو با خوندن قرآن و نماز یا مطالعه
و ورزش مشغول کنید تا حواستون از اون محل و از اون گناه پرت بشه . . !
-شهید حمید باکری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا