-
مادَر بود .
اما نه ۱۸ ساله ،
بلکه ۵۴ ساله ؛
پسر هم داشت ،
اما نه به قَد حَسَن .
راهی ِمیدانشان میکرد ،
زره به تنشان داد .
- بروید از دایی تان اذن ِجنگ بگیرید .
وقتی شنید حسین اجازه نداده ،
خودش را به برادر رساند .
یک جمله گفت :
- حسینم !
جانِ مادر !!!
نروند ،
دِق میکنند ...
-
#شب_چهارم
@shekveh1|شِڪوة
-
عمه دستش را سِفت چسبیده بود .
به فکر فرار بود ،
هر طور شده باید خودش را به عمویش میرساند .
حرف های پدرش را در ذهن مرور میکرد ،
سفارش کرده بود مبادا عمو را تنها بگذارد .
برایش داستان کودکی هایش را تعریف کرده بود .
عبدالله از پدر شنیده بود وقتی بچه بوده ،
عده ای نامرد ریختند توی ِکوچه و مادر را کُتَک زدند .
اما او نتوانسته بود مراقب مادرش باشد ،
قَدَش نرسیده بود ..
-
طاقتش طاق شد ،
لحظه ای جَست .
گوشه ی خیمه را زد بالا و رفت وسط میدان ،
تا شُد ،
تا نفس داشت جَنگید ،
ناگاه ،
یکی از همان نامَرد های مثل توی ِکوچه ، شمشیر بالا برد تا عمویش را بِزَنَد !
«ولله لا افارق عمی!»
محال بود عمویش را رَها کند ،
حتی توی گودال ..
خودش را انداخت روی عمو ،
-
و حالا
با دلی راضی ُ
لبی خندان ،
میرفت به آغوش بابا حَسَن ..
آمده بود استقبالش ...
#شب_پنجم
@shekveh1|شِڪوة
-شـڪـوِة-
همیشه عاشقها ، باادب بودهاند. اگر خواستی به عشق برسی، باید از " اَدَب " شروع کنی. در
_Azizam_Abalfazl_F4(1).mp3
4.93M
تو تاریڪے ِدنیا ،
من
رو به مــ🌙ــاه آوردم ..
@shekveh1|شِڪوة
May 11
حسین جان!
پُر از تو اَم
به تهیدستے ام نگاه مڪن ،
مگو ڪہ هیچ ندارے
ببین تو را دارم !❤️
#آقاے_عزیز_ما
#شش_محرم
@shekveh1|شِڪوة
4_5920427617978157302.mp3
10.37M
عموتُ ڪہ میشناسے مادر ،
مطمئنم ڪہ آب نخورده ..
@shekveh1|شِڪوة
گرچہ به جان حنجرش افتاد خنجرے ،
قتلش ولے ز قتل علے اڪبر آب خورد ...
#رعناے_حسین
#شب_هشتم
@shekveh1|شِڪوة
Haaj_Hossein_Sibsorkhi_-_upahang.mp3
8.64M
ڪے زده نیزه بہ پهلوےِ تو بابا ..
@shekveh1|شِڪوة