شناخت رهبری
🔆 #مبشر_صبح
♨️ #دیدیم_که_میشناسیمش…و تصویرش را از پیش در خاطر داشته ایم. #دیدیم_که_میشناسیمش، نه آن سان که دیگران را.... و نه حتی آن سان که خود را. چه کسی از خود آشناتر ؟ دیده ای هرگز که نقش غربت در چهره خویش بیند و خود را نشناسد؟
♨️ #دیدیم_که_میشناسیمش، بیش تر از خود … تا آنجا که خود را در او یافتیم، چونان نقشی سرگردان در آبگینه که صاحب خویش را باز یابد و یا چونان سایه ای که صاحب سایه را …… و از آن پس با آفتاب خود را بر قدمگاهش می گستردیم و شب که می رسید به او می پیوستیم.
♨️آن صورت ازلی را چه کسی بر این لوح قدیم نقش کرده بود؟ می دیدیم که چشمانش فانی است ، اما نگاهش باقی، می دیدیم که لبانش فانی است ، اما کلامش باقی. چشمانش منزل عنایتی ازلی و دهانش معبر فیضی ازلی و دستانش... چه بگویم ؟ کاش گوش نامحرمان نمی شنید .
♨️پهن دشت «حدوث» افقی بود تا «طلعت ازلی» او را اظهار کند و «زمان فانی»، آینه ای که آن «صورت سرمدی را دیدیم که می شناسیمش، و او همان است ، که از این پیش طلعتش را در آب و خاک و باد و آتش دیده ایم، در خورشید آنگاه می تابد، در ابر آنگاه که می بارد،در آب باران آنگاه که در جست و جوی گودال ها و دره ها برمی آید ،در شفقت صبح ،در صراحت ظهر درحجب شب در رقّت مه و در حزن غروب نخلستان، در شکافتن دانه ها و در شکفتن غنچه ها ... در عشق پروانه و در سوختن شمع.
♨️ #دیدیم_که_میشناسیمش و آن «عهد» تازه شد. شمع می میرد و پروانه میسوزد تا آن عهد جاودانه شود، عهدی که آتش او با بال های ما بسته است . #دیدیم_که_میشناسیمش و دوستش داریم ،آن همه که آفتابگردان آفتاب را ، آن همه که دریا ماه را... و او نیز ما را دوست میدارد ، آن همه که معنا لفظ را.
♨️ #دیدیم_که_میشناسیمش، از آن جاذبه ای که بالها را بسوی او می گشود ،از آن قبای اشک که بر اندامش دوخته بود، از آنکه می سوخت و با اشک از چشمان خویش فرو میریخت و فانی می شد در نوری سرمدی ، همان نوری که مبدآ ازلی ادم و عالم است و مقصد ابدی آن. آب میگذرد، اما این نقش سرمدی فراتر از گذشتن بر نشسته است . چشمانش بسته شد،اما نگاهش باقی ماند ، دهانش بسته شد ،اما کلامش باقی ماند.
♨️زمین مهبط است، نه خانه وصل. در این جا نور از نار می زاید و بقا در فنا است و قرار در بی قراری. زمین معبر است و نه مقر... و ما می دانستیم .پروانه ای دوران دگردیسی اش رابه پایان برد و بال گشود و پیله اش چون لفضی تهی از معنا ، از شاخه درخت فرو افتاد . رشته وحی گسست و ما ماندیم و عقلمان. عصر بینات به پایان رسید و ان اخرین شب ، دیگر به صبح نینجامید .در تاریکی شب ، سیر سیرکی نوحه غربت را زمزمه میکرد. خانه، چشم بر زمین و اسمان بست و در ظلمت پشت پلک ها یش پنهان شد. پرده ها را آویختیم تا چشمانمان به لاشه سرد و بی روح زمین نیفتد و درخود ماندیم و یتیمانه گریستیم.
♨️دیری نپایید که ماه بر آمد و در آینه خود را نگریست و شب پرک ها بال به شیشه کوفتند تا راهی به دشت شناور در ماهتاب بیابند.
♨️عزیز ما ، ای #وصی_امام_عشق ! آنان که معنای «ولایت» را نمی دانند در کار ما سخت درمانده اند ، اما شما خوب می دانید که سر چشمه این تسلیم و اطاعت و محبت در کجاست. خودتان خوب می دانید که چقدر شما را دوست می داریم و چقدر دلمان می خواست آن روز که به دیدار شما آمدیم ، سر در بغل شما پنهان کنیم و بگرییم .
♨️ما طلعت آن عنایت ازلی را در نگاه شما باز یافتیم . لبخند شما شفقت صبح را داشت و شب انزوای ما را شکست . سر ما و قدمتان ، که #وصی_امام_عشق هستید و نایب #امام_زمان (ع).
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
#خامنه_ای_جان_من_است
#مثل_آقای_خامنه_ای_پیدا_نمیکنید
💢 @shenakhte_rahbari