eitaa logo
شاعرانه
22.2هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
87 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر و ارسال اثر https://eitaayar.ir/anonymous/G246.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
saber.gif
حجم: 8.6K
شرف‌الادباء شهاب‌الدین ادیب صابر بن ‌اسماعیل ترمذی (کشته شده به سال ۵۴۶ هجری قمری) از شعرای عهد سلجوقی و خوارزمشاهی بود. اصل وی از ترمذ بود و شاعری او هم در آن شهر شروع شد. ولی بعدها در نواحی دیگر مانند مرو، بلخ و خوارزم روزگار گذرانید و به مدّاحی سنجر پرداخت. سنجر او را به رسالت نزد اتسز خوارزمشاه فرستاد. او چندی در خوارزم ماند و اتسز را مدح گفت. اتسز توطئه‌ای برای قتل سنجر ترتیب داده بود. ادیب صابر از آن آگاه شد و سنجر را مطلع کرد و نقشهٔ اتسز باطل گردید. به همین دلیل اتسز دستور داد او را در رود جیحون غرق کردند. 📜 @sheraneh_eitaa
نوبهار بدیع بی همتا همتی بذل کرد بر صحرا تا به تاثیر بذل و همت او گشت صحرا بدیع و بی همتا هر کجا گشت همتی مبذول بی گمان نعمتی شود پیدا باد چون زایران به بستان تاخت آنگه از بوی خوش گرفت نوا هرکه حاجت به اهل بردارد زود بیند مراد خویش روا نعمت عشق عاشقان بفزود نغمه بلبل بدیع نوا ابر بر باغ عاشق است ولیک هست معشوق او قرین جفا کاین بگرید چو دیده وامق وان بخندد چو چهره عذرا گر وفا داشتی نخندیدی هیچ معشوق را نماند وفا دهن لاله را سرشک سحر کرد پر تازه لولو لالا گر نوا بلبل نوآیین یافت لولو اندر دهان لاله چرا راست گویی که از کمان نرود تیر حکم زمانه جز به خطا کارها گر به راستی بودی راست بودی بنفشه را بالا قامت پیر اگر دو تا باشد راست بر رفته قامت برنا عمر سو از بنفشه بیشتر است از چه شد قامت بنفشه دو تا نرگس آن حال کی پسندیدی گر نبودیش دیده نابینا آن گل سرخ بر کران چمن زرد گل را همی کند رسوا که من ار لعل گشته ام بی می زرد چون مانده ای تو بی صفرا یا بداندیش خواجه ای که همی زرد رویی نگردد از تو جدا من چو رخسار نیکخواهانش هر زمان لعل تر کنم سیما جایگاه امان امین الملک والی رای و همت والا شرف الحضره آنکه حضرت اوست کعبه حاجت همه فضلا سبب عمر عدل و فضل عمر چون عمر عامل خلا به ملا آسمانی که آسمان برین جوید از قدر او همیشه علا آفتابی که آفتاب فلک خواهد از رای او همیشه ضیا آن بود با علو این چو زمین وین بود با ضیای آن چو سها رادی از طبع او قوی گردد همچو دعوی مدعی به گوا زفتی از دست او ضعیف شود همچو طاعات بندگان ز ریا از حساب عطاش درماند آنکه احصا کند حساب حصا گرچه سصید چو میرک سیناست اوست مقلوب میرک سینا جود عفرا و طبع او عروه است بس به غایت رسید عشق و هوا گر به جانش طمع کنی گوید هان هلا باژگونه کن عفرا لیکن ایزد نیافرید دلی کاین طمع دارد اندر او ماوا آسمان وسعود وی شده است فتنه بر وی چو سعد بر اسما تا چو باران براو همی بارد هر زمان نو سعادتی ز سما برج جوزا جواز او دارد اوج خورشید از آن بود جوزا فضل او بی کرانه چون دریاست لفظ او گوهر بلند بها سایل از لفظ او گهر یابد نه بدیع است گوهر از دریا هر کجا رفق او پدید آید بدماند ز سنگ خاره گیا هر کجا باس او نماید روی موم گردد ز بیم او خارا خلق او را صفت همی گفتم خاک بوسید عنبر سارا همتش را ثنا همی گفتم سر فروبرد گنبد خضرا خدمت بزم او کند شب و روز طرب انگیز از آن بود صهبا عنبر خلق او برد به دماغ زان سبب خوش بود نسیم صبا از جهان حصه مخالف اوست رنج بی ناز و خار بی خرما تا بود بهره موافق او شب بی روز و صبح بی فردا ای به هر خوبی از فلک در خور ای به هر نیکی از زمانه سزا که تواند سزا و در خور تو گفتن از بندگان دعا و ثنا تا بقا و فناست در گیتی از بقای تو دور باد فنا کمترین نعمت ولیت نشاط بهترین راحت عدوت بلا دیده دولت تو نادیده هیچ روی شماتت اعدا بر سر نامه سعادت تو زده توقیع جاودانه بقا 📜 @sheraneh_eitaa
چنین یاری که من دارم به حُسنش یار کی باشد همی بت خوانمش در حسن و بت عیار کی باشد ز بسیاری که حسن اوست دادم دل به عشق او به چونین یار دل دادن ز من بسیار کی باشد ز یار آرام دل خیزد ز می نیروی تن زاید تنم بر می کی آرامد دلم بی یار کی باشد به تیمارم که دستم نیست نه بر دل نه بر دلبر گرم دلبر به دست آید ز دل تیمار کی باشد اگر وصل لبش یابم مرا تیمار کی ماند کجا عیسی طبیب آمد کسی بیمار کی باشد چو دل با من نمی باشد چرا در بند دل باشم چو دل در بند دلدارست بی دلدار کی باشد عجب دارد ز من دلبر که دل با او رها کردم دلی را با جمال دوست چندین کار کی باشد به رنگ روی او بارم همی از دیده خون دل در آن سودا که بارویش مرا دیدار کی باشد ز در اشک و موج خون به دریا ماندم دیده چنین دیده که من دارم به جز بیدار کی باشد پری رخسار من بر من همی خوی پری دارد دل از دیدار آن رخسار برخور دار کی باشد معاذالله معاذالله پری را با همه خوبی چنان زلف از کجا ‌آید چنان رخسار کی باشد مرا از دیده خونخوار او خواری همی خیزد پری در دلبری با دیده خونخوار کی باشد اگر نه حرز جان من ثنای مجد دین گردد مرا از دیده خونخوار او زنهار کی باشد رئیس شرق بوالقاسم علی کز عدل در عالم چنین منصف کجا یابی چنو معمارکی باشد خداوندی که بازار سخن تیزی گرفت از وی سخن را تا سخا نبود چنین بازار کی باشد برابر کی بود با او هر آن کو نسبتی دارد همه انگشت ما بر دست ما هموار کی باشد به قدر و مرتبت هر حیدری کرار کی گردد به جاه و مرتبت هر جعفری طیار کی باشد اگر با یار خود وقتی به غار اندر شود مردی به قدر و منزلت هرگز چو یار غارکی باشد 📜 @sheraneh_eitaa
دلم عاشق شدن فرمود و من برحسب فرمانش در افتادم بدان دردی که پیدا نیست درمانش پریشان زلف دلبندی دلم بربود و هر ساعت پریشان کرد حالم را سر زلف پریشانش قرار و خواب و شیرینی ز جان و چشم و عیش من ببردند از بن دندان لب شیرین و دندانش لبش یاقوت خندان است و گریانم نبیند کس اگر وقتی ظفر یابم بدان یاقوت خندانش جمال حور عین دارد مگر کز روضه جنت به دنیا از پی فتنه فرستادده است رضوانش گر از مشرق برآید چشمه خورشید هر روزی رخش خورشید درخشان گشت و مشرق شد گریبانش همی جستم به عمر اندر درازی در شب وصلش نبود آن راکه می جستم مگر در روز هجرانش شکست زلف آن دلبر دلم بربود هر لحظه که در زلفش همی دیدم نشان عهد و پیمانش به پیرایش اگر در زلف او ره یافت نقصانی جمال او و عشق من زیادت شد ز نقصانش به قصد گوی با چوگان به میدان دیدمش روزی ز زلف او و پشت من حسد می برد چوگانش خم چوگان او با گوی هر ساعت به میدان در همان کردی که روز باد زلفش با زنخندانش ز رشک آنکه تا با زلف مشکینش نیامیزد به آب دیده بنشاندم سراسر گرد میدانش دلم را در خم زلفش به زندان کرد عشق او چو مداح خداوند ست نگذارم به زندانش رئیس شرق مجدالدین، ابوالقاسم علی کایزد مزین کردعالم را به عدل و حلم و احسانش خداوندی که در انواع دعوی خداوندی ز اعداد نجوم آسمان بیش از برهانش سلیمان قدر و اصف دل محمد خلق و حیدرکف که مثل خویش خواندندی اگر دیدندی ایشانش نه خورشید و نه کیوان است و هم خورشید و هم کیوان همی خوانند در قدر و محل خورشید و کیوانش چو در ایوان بود بزمش به ایوان آی تا بینی که هم خورشید و هم کیوان همی تابد زایوانش کفش چون آب حیوان است عمر شکر مدحت را که جستی خضر پیغمبر حیات از آب حیوانش معاذالله معاذالله اگر حیوان چنین بودی به عمر جاودان بودی سکندر نیز مهمانش ندانم سوره ای در مکرمت کان نیست در ذکرش ندانم آیتی ازمحمدت کان نیست در شانش به فر و عدل او گشته است هم روشن هم آبادان هران موضع که روزی ظلم تاری کرد و ویرانش از آن عهدی که بر درگاه میمونش ملازم شد به گوش آواز یک مظلوم نشنیده است دربانش سخا را کار چون زرست با دست سخا ورزش سخن را لفظ پر درست با کلک سخندانش به دست او نگه کن چون قلم در دست او باشد اگر ابری همی خواهی که از علم است بارانش جهان را گرچه نعمت هاست در پیدا و در پنهان کم از یک جود او باشد همه پیدا و پنهانش اگر چه بهترین خلق عالم را پسر باشد بزرگی را پدر شد تا برادر خواند سلطانش اگر مردم به عقل و علم در عالم شرف یابد همی خدمت کند اینش همی مدحت کند آنش شنیدستم ز دانایان که دانش جان جان باشد بدان جان است در جانش که با جان ماند در جانش ثبات کوه در حلمش سخای ابر در دستش نسیم مشک در خلقش نعیم خلد در خوانش فری زان اسب میمونش که بر دریا و بر هامون بود چون باد رفتارش، بود چون چرخ جولانش به دریا فرق نتوانند کرد از کشتی نوحش به هامون باز نشناسند از تخت سلیمانش خداوند از بر او خضر و موسی را همی ماند از آن باشند دریاها و هامونها به فرمانش خداوندی که اندر نامهای رتبت و رفعت همیشه از خداوندان، خداوندست عنوانش ز عزم او همی گوید به جاه او همی نازد خرد ز آغاز و انجامش جهان مبدا و پایانش بدان معنی که در آفاق چون او نیست در ارکان دعا گویند آفاقش، ثنا خوانند ارکانش به از بنده نگوید خلق مدح مجلس عالی بدین معنی مسلم کرده اند اهل خراسانش ز شعر بنده پر در شد دهان لفظ هر روای که مدح مجلس عالی پر از در کرد دیوانش بدین حسن و طراوت شعر اگر مسعود را بودی هزاران آفرین کردی روان سعد سلمانش همیشه تاهمی خوانند در اخبار و درقرآن صفات یوسف و حسنش حدیث نوح و طوفانش جهان دل باد و او دانش خراسان مصر و او یوسف خداوند جهان داده بقای نوح و لقمانش چنان کوه است در گیتی پناه شاعر و زایر همیشه باد در عالم پناه الطاف یزدانش 📜 @sheraneh_eitaa
ذوق عشقت کاشکی جانا نمی دیدی دلم یا تن کاهیده من تاب هجران داشتی 📜 @sheraneh_eitaa
دلم بی روی تو خرم نباشد چو دلبر نیست دل بی غم نباشد اسیرم عشق را، غمگین ازآنم اسیر عشق را غم کم نباشد به بوسی مرهمی نه بر دل من شفای خسته جز مرهم نباشد مراگویی که دل در عشق خوش دار خوشی و عاشقی با هم نباشد گه از تو شاد باشم گاه غمگین جهان بی سور و بی ماتم نباشد 📜 @sheraneh_eitaa
ای شب تاری غلام موی تو روز روشن پیشکار روی تو چاکر روز و شبم تا روز و شب نایبند از روی تو وز موی تو بنده موی تو دلهای جهان بنده یک مویم از گیسوی تو از دو چشمم جوی خون انگیخته است عشق موی دلبر خوش بوی تو عشق گویی آب خورد از جوی من حسن گویی روی شست از جوی تو گوی خوبی می برند از دلبران غمزه چوگان و مشکین گوی تو گشت بیاع دل و دلال جان قاصد کوی من اندر کوی تو از نماز عشق فارغ نیستم تا مرا محراب گشت ابروی تو روزه شکرانه دارم گر ز من بد نگرداند دل بد خوی تو 📜 @sheraneh_eitaa
باد سحری طرب فزاید غم از دل غمکشان زداید بادی که به صبحدم برآید بی باده مرا طرب فزاید دل در بر من بدو شتابد جان در تن من بدو گراید گر جان برمش به هدیه زیبد ور دل دهمش به تحفه شاید زان باد بود مرا گشایش کز زلف بتم گره گشاید فارغ شود از زیارت او وانگه به زیارت من آید بی بوسهٔ او که جان فروزد بی چهره او که دل رباید دل در بر من همی نماند جان در تن من همی نپاید بادست به دست من که بی دوست طبعم همه باد را ستاید 📜 @sheraneh_eitaa