eitaa logo
شاعرانه
22.2هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
87 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر و ارسال اثر https://eitaayar.ir/anonymous/G246.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
چه خوش است راز گفتن به حریف نکته سنجی، که سخن نگفته باشی، به سخن رسیده باشد.... 📜 @sheraneh_eitaa
جان هیچ و جسد هیچ و نفس هیچ و بقا هیچ ای هستی تو ننگ عدم تا به کجا هیچ دیدی عدم هستی و چیدی الم دهر با این همه عبرت ندمید از تو حیا هیچ مستقبل اوهام چه مقدار جنون داشت رفتیم و نکردیم نگاهی به قفا هیچ آیینهٔ امکان هوس‌آباد خیال ست تمثال جنون‌گر نکند زنگ و صفا هیچ زنهار حذر کن ز فسونکاری اقبال جز بستن دستت نگشاید ز حنا هیچ خلقی‌ست نمودار درین عرصهٔ موهوم مردی و زنی باخته چون خواجه‌سرا هیچ بر زلهٔ این مایده هرچند تنیدیم جز حرص نچیدیم چو کشکول‌ گدا هیچ تا چند کند چارهٔ عریانی ما را گردون که ندارد به جز این کهنه ردا هیچ منزل عدم و جاده نفس ما همه رهرو رنج عبثی می‌کشد این قافله با هیچ بیدل اگر این است سر و برگ کمالت تحقیق معانی غلط و فکر رسا هیچ 📜 @sheraneh_eitaa
شب به دل گفتم چه باشد آبروی زندگی؟ گفت چون پروانه در آغوش دلبر سوختن شبتون در پناه حق 📜 @sheraneh_eitaa
‍ شب محو انتظار تو بودم دمید صبح گشتم به یاد روی تو قربان آفتاب |صبحتون بخیر و پر برکت🌸🌱 📜 @sheraneh_eitaa
ای اثرهای خرامت چشم حیران درکمین هرکجا پا می‌نهی آیینه می‌بوسد زمین گرچه می‌دانیم دل هم منظر ناز تو نیست اندکی دیگر تنزل‌ کن به چشم ما نشین 📜 @sheraneh_eitaa
موج پوشید روی دریا را پردهٔ اسم شد مسما را نیست بی‌بال اسم پروازش کس ندید آشیان عنقا را عصمت حسن یوسفی زد چاک پردهٔ طاقت زلیخا را می‌کشد پنبه هرسحرخورشید تا دهد جلوه داغ دلها را جاده هرسوگشاده است آغوش که دریده‌ست جیب صحرا را شعلهٔ دل ز چشم تر ننشست ابر ننشاند جوش دریا را آگهی می‌زند چوآیینه مُهر بر لب زبان‌گویا را قفل‌گنج زر است خاموشی از صدف پرس این معما را بیدل ار واقفی ز سرّ یقین ترک‌کن قصهٔ من وما را 📜 @sheraneh_eitaa
هستی و نیستی چو شمع، پرتویی از خیالِ توست با شبِ من تو آمدی، با سحرم تو می‌روی... شبتون در پناه حق 📜 @sheraneh_eitaa
نگاه وحشی لیلی چه افسون کرد صحرا را که‌ نقش پای آهو چشم مجنون کرد صحرا را دل از داغ محبت‌ گر به این دیوانگی بالد همان‌ یک‌ لاله‌ خواهد طشت‌ پرخون‌ کرد‌ صحرا را بهار تازه‌رویی حسن فردوسی دگر دارد گشاد جبهه رشک ربع مسکون‌ کرد صحرا را به پستی درنمانی‌ گر به آسودن نپردازی غبار پرفشان هم دوش‌ گردون‌ کرد صحرا را دماغ اهل مشرب با فضولی برنمی‌آید هجوم این عمارتها دگرگون‌ کرد صحرا را ز خودداری ندانستیم قدر عیش آزادی دل غافل به‌کنج خانه مدفون‌ کرد صحرا را ندانم گردباد از مکتب فکر که می‌آید که‌ این یک مصرع پیچیده موزون‌ کرد صحرا را به قدر وسعت است آماده استعداد ننگی هم بلندی ننگ چین بر دامن افزون‌ کرد صحرا را غبارم را ندانم در چه عالم افکند یارب غم آزادی‌ای کز شهر بیرون‌ کرد صحرا را به‌کشتی از دل مأیوس باید بگذرم بیدل شکست‌ این‌ آبله‌ چندان‌ که‌ جیحون‌ کرد صحرا را 📜 @sheraneh_eitaa
در عالمی‌ که با خود رنگی نبود ما را بودیم هرچه بودیم او وانمود ما را مرآت معنی ما چون سایه داشت زنگی خورشید التفاتش از ما زدود ما را پرواز فطرت ما در دام بال می‌زد آزاد کرد فضلش از هر قیود ما را اعداد ما تهی‌ کرد چندان‌که صفر گشتیم از خویش‌ کاست اما بر ما فزود ما را 📜 @sheraneh_eitaa
حسابی نیست با وحشت جنون‌ کامل ما را مگر لیلی به دوش جلوه بندد محمل ما را محبت بس‌که بود از جلوه‌مشتاقان این محفل به‌ تعمیر نگه چون شمع برد آب و گل ما را ندارد گردن تسلیم بیش از سایهٔ مویی عبث بر ما تنک‌ کردند تیغ قاتل ما را غبار احتیاج امواج دریا خشک می‌سازد عیار کم مگیرید آبروی سایل ما را صفای دل به حیرت بست نقش پردهٔ هستی فروغ شمع‌ کام اژدها شد محفل ما را ادبگاه وفا آنگه پرافشانی چه ننگ است این تپیدن خاک بر سر کرد آخر بسمل ما را دل از سعی امل بر وضع آرامیده می‌لرزد مبادا دوربینی جاده سازد منزل ما را شکست آرزو زین بیش نتوان در گره بستن گران‌جانی ز هر سو بر دل ما زد دل ما را ز خشکی‌های وضع عافیت تر می‌شود همت عرق ای‌کاش در دریا نشاند ساحل ما را تمیز از سایه ممکن نیست فرق دود بردارد به روی شعله‌ گر پاشی غبار کاهل ما را حباب پوچ از آب گهر امیدها دارد خداوندا به حق دل ببخشا بیدل ما را 📜 @sheraneh_eitaa
عشق اگر در جلوه آرد پرتو مقدور را از گداز دل دهد روغن چراغ طور را عشق چون‌ گرم طلب سازد سرِ پرشور را شعلهٔ افسرده پندارد چراغ طور را بی‌نیازی بسکه‌ مشتاق لقای عجز بود کرد خال روی دست خود سلیمان مور را از فلک بی‌ ناله‌ کام دل نمی‌آید به دست شهد خواهی آتشی زن خانهٔ زنبور را از شکست‌ دل چه‌ عشرت‌ها که برهم خورد و رفت موی چینی شام جوشاند از سحر فغفور را آرزومند تو را سیر گلستان آفت است نکهت‌ گل تیغ باشد صاحب ناسور را سوختن در هر صفت منظور عشق افتاده‌ است مشربِ پروانه از آتش نداند نور را صاف و دُردی نیست در خمخانهٔ تحقیق لیک دار بالا بُرد شور نشئهٔ منصور را گر دلی داری، تو هم‌ خون‌ ساز و صاحب‌‌نشئه باش مِی‌ شدن مخصوص نبود دانهٔ انگور را در طریق نفع خود کس نیست محتاج دلیل بی‌ عصا راه دهن معلوم باشد کور را خوش‌نما نبود به پیری عرض‌انداز شباب لاف‌ گرمی سرد باشد نکهت‌ کافور را بر امید وصل مشکل نیست قطع زندگی شوقِ منزل می‌کند نزدیک‌، راه دور را نغمه هم در نشئه‌پیمایی قیامت می‌کند موج می تار است بیدل‌ کاسهٔ طنبور را 📜 @sheraneh_eitaa
به شبنم صبح، این‌گلستان‌، نشاند جوش غبار خود را عرق چو سیلاب از جبین رفت و ما نکردیم کار خود را ز پاس ناموس ناتوانی چو سایه‌ام ناگزیر طاقت که هرچه زین‌ کاروان‌ گران‌ شد به‌دوشم افکند بار خود را به‌ عمر موهوم تنگ فرصت فزود صد بیش و کم ز غفلت تو گر عیار عمل نگیری نفس چه داند شمار خود را ز شرم‌ مستی قدح‌ نگون‌ کن‌، دماغ هستی به‌ وهم خون‌ کن تو ای حباب‌ از طرب چه داری پر از عدم‌ کن‌ کنار خود را بلندی سر به جیب هستی‌، شد اعتبار جهان هستی که شمع این بزم تا سحرگاه‌ زنده دارد مزار خود را به‌ خویش اگر چشم‌می‌گشودی‌، چو موج دریا گره نبودی چه سحرکرد آرزوی‌ گوهر که غنچه‌ کردی بهار خود را تو شخص آزاد پرفشانی قیامت است این‌که غنچه مانی فسرد خودداریت به‌رنگی‌که سنگ‌ کردی شرار خود را قدم به صد دشت و در گشادی‌، ز ناله در گوشها فتادی عنان به ضبط نفس ندادی طبیعت نی سوار خود را وداع آرایش نگین‌ کن‌، ز شرم دامان حرص چین‌ کن مزن به سنگ از جنون شهرت چو نام عنقا وقار خود را اگر دلت زنگ‌ کین زداید خلاف خلقت به پیش ناید صفای آیینه شرم دارد که خرده‌ گیرد دچار خود را به در زن از مدعا چو بیدل ز الفت وهم پوچ بگسل بر آستان امید باطل‌، خجل مکن انتظارخود را 📜 @sheraneh_eitaa