ای نام خوش تو بر زبانها
وی یاد تو زینت بیانها
از مهر رخت چو ذره هستند
در رقص و سماع آسمانها
مرغان ترانهسنج خوانند
وصف رخ تو به بوستانها
اندر ره عشق بیسرانجام
دریاهایی است بیکرانها
ای دل بشتاب زانکه رفتند
زین کاخ مجاز کاروانها
از سروری جهان گذر کن
در باطن خود ببین جهانها
سر دهنت نیافت اسرار
هر قدر شدش عیان نهانها
#شعر #حکیم_سبزواری
📜 @sheraneh_eitaa
الا یا ایها الورقی ثری تثوی اطلعن عنها
که اندر عالم قدسی ترا باشد نشیمنها
قداستوکرت فیمهوی العواسق عن وری صفحا
خوشا وقتی که بودت با همآوازان پریدنها
برون آی از حجاب تن بپر بر ساحت گلشن
کنی تا چند از روزن نظر بر طرف گلشنها
تو سیمرغ همایونی که عالم زیر پرداری
چسان با این شکوه و فر گزیدی کنج گلخنها
در آن باغ و در آن هامون برت حاصل ز حد افزون
ز بهر دانهای دون نمودی ترک خرمنها
تو طاوس شهی اما به چرمی دوخته از جرم
چو بینی خویش از آن روزن کز آن برگیری ارزنها
بود هردم چو بوقلمون ترا اطوار گوناگون
گهی انسی و گاهی جان گهی بت گه برهمنها
صبا بلغ الی سلمی من المأسور تسلیما
بگو تا چند یا تنها نشیند تن زند تنها
همه جانها به قالبها نقوشی از پر عنقا
فروغ خور یکی باشد بود کثرت ز روزنها
نهایت نیست ای اسرار اسرار دل ما را
همان بهتر که لب بندیم از گفت و شنیدنها
#حکیم_سبزواری #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
مائیم ز قید هر دو عالم رسته
جز عشق تو بر جمله ، درِ دل بسته
اَلمِنةُ لِلَه که شدیم آخر ِ کار
پیوسته به جانان و ز جان، بگسسته
#حکیم_سبزواری #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
از فرقت آن سیمتن ماه جبین
شد همچو قلم جسم من ز ارحزین
مسطرزده نامهٔ نوشتم سوی دوست
یعنی تنم از هجر تو گردیده چنین
#شعر #حکیم_سبزواری
📜 @sheraneh_eitaa
سر خیل بتان نازنینی
غارتگر عقل و کفر و دینی
ای صاحب خرمن لطافت
لطفی بنما بخوشه چینی
ز ابروت بقصد مرغ جانم
زه کرده کمان و در کمینی
با جمله وفا بما جفا چند
با غیر چنان بما چنینی
هرکس که بدیدت آفرین گفت
چون صورت گیتی آفرینی
ذاتت جو خدای نکته بین است
اینقدر بود که در زمینی
چون مردم دیدگان بدیده
اندر دل مردمان مکینی
آن به که بگوشهٔ نشینم
یا رخت کشم بسر زمینی
#شعر #حکیم_سبزواری
📜 @sheraneh_eitaa
ای تو همساز من وهم سوزم
وی رخت اختر شب افروزم
همه آیینه و تو جلوه گری
همه را از همه تو درنظری
همه گر فرد شعله می بودی
گوی وحدت زجمله بربودی
ز آنکه هرجا دوئی بود درشیء
متخلل بود در او جزوی
لیک جز او همه از اوفیء است
غیر او در میانه لاشیئی است
چشمت اسرار گر بود احول
دونماید ترایکی مشعل
#شعر #حکیم_سبزواری
📜 @sheraneh_eitaa