کاش یک شب می شنیدم بوی آغوش تو را خوابگاه از سینه می کردم بر و دوش تو را
در خیال من نمی گنجد وصال چون تویی حیرتی دارم،چو می بینم هم آغوش تو را
از غرور حسن چون مهرت به قهر آمیخته است لذت شهد است، هم نیش تو هم نوش تو را
جلوه ی صبح جوانی یاد می آید مرا هر زمان در جلوه می بینم،بناگوش تو را
انتخاب عشق را نازم که چون من برگزید از میان حسن ها،حسن سیه پوش تو را
تا ز یادم برده ای،از یاد عالم رفته ام هیچ کس جز غم نمی پرسد فراموش تو را
بوسه ای زان لعل آتشناک می باید (امیر) تا کند گرم سخن،لب های خاموش تو را
#سیدکریم_امیری_فیروزکوهی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
از آن چو شمع سحر ، در زوال خویشتنم
که هم وبال کسان ، هم وبال خویشتنم
ز دست غیر چه جای شکایت است مرا
که همچو سایه ی خود پایمال خویشتنم
ز سال و ماه عزیزان خبر چه می پرسی
مرا که بی خبر از ماه و سال خویشتنم
چنان گداخت خیالم که غیر اشکی چند
نماند فرق دگر با خیال خویشتنم ،
بدین فسردگی آغوش گرم گل چه کنم
برون مباد سر از زیر بال خویشتنم ،
کمال نقص من این بس که همچو آتش تیز
همیشه در پی نقص کمال خویشتنم ،
امیر ، سوختم از بهر دیگران و نسوخت
چو شمع سوخته جان دل به جان خویشتنم
#سیدکریم_امیری_فیروزکوهی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa