عباس حسن پور «شیون نوری» متولد ۱۳۴۹ اهل شهرستان نور ، کارشناس ارشد ادبیات، دبیر باز نشسته و مدیر مسول انتشارات «تلاجن »هستم به فارسی و تبری شعر میگویم. تعدادی از مقالات و نقدهایم در مجلات مختلف چاپ شده است
آثار منتشره
- من، کلمه، کتاب« مجموعه مقالات و نقدهای ادبی»
_ یک پاره از آن آتش« بررسی و تحلیل آثار منثور نیما یوشیج
-این شعر درخت خواهد شد
- کلماتی شبیه کلید
-سال هزار و سیصد و از عشق خالی
-ساکنین سیاره معجزات معکوس
-این کوچه به دلتنگی اش می لرزد
هلمات سرو« سروده های تبری»
#معرفی_شاعر #عباس_حسن_پور
📜 @sheraneh_eitaa
پلکی بزن ،شعری بخوان، شوری برانگیز
ای روح مولانایی ام را شمس تبریز
ای شانه هایت، شانه هایت،چل ستونم
این روزها، این لحظه های زلزله خیز
شاعر ترین ها را به چالش می کشاند
در چشم تو ،رنگین کمان شوق و پرهیز
گاهی که می آیی در آغوش خیالم
دستی به دور گردن شعرم بیاویز
آمیزه ی عقل و جنونم سال ها من
اما تو تنها جامی از احساس لبریز
تو مهربان تر از پری قصه هایی
زیباتر از گل می شود با تو همه چیز
گلدان برای زندگی چیز کمی نیست
وقتی مترسک کفر می ورزد به جالیز
احساس تلخی دارم و دست خودم نیست
در های و هوی باد سر گردان پاییز
ای عطر ناب اتفاق تازه در تو
ای روح مولانایی ام را شمس تبریز.
#عباس_حسن_پور #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
چیزی از پنجره در شهر شما وامانده است؟
جنگلی هست که مشتاق تماشا مانده است؟
هست دستی که به داد دل گل ها برسد؟
تا رسیدن به لب چشمه مگر پا مانده است؟
چیزی از خرمی جنگل جان ها باقیست؟
حرفی از عشق سر سفره ی دل ها مانده است؟
خنجر ماست که بر شانه ی گل، گل کرده
پشت دیوار من و توست که فردا مانده است
از کویر آمده ، خاکستریم، میدانید
چه قدر فاصله تا خانه ی دریا مانده است؟
پا به پای همه ی ثانیه ها رقصیدیم
عشق اما وسط معرکه تنها مانده است
دل مگر نیست کبوتر؟ چه به روزش آمد
که چنین در قفس وازدگی جا مانده است
گویی از خاطر این قرن غریبانه پرید
که خدا هست و دم گرم مسیحا مانده است
پای داریم و کسی مستحق تبرئه نیست
حکم صادر شد و تنها دو سه امضا مانده است
سهم پیشانی بی دردی ما خواهد شد
آخرین تیر که در ترکش دنیا مانده است.
#شعر #عباس_حسن_پور
📜 @sheraneh_eitaa
ای ناگهانی تر ز باران بهاری!
در رود رود جسم و جانم خانه داری
آهو ترینی، هم چنان وقت تماشا
چشم مرا بر صخره ها جا می گذاری
موج از نفس می افتد و ماهی ز رقصش
وقتی که خود را دست دریا می سپاری
از این غزل تا مخزن الاسرار چشمت
راهی نمانده جز مسیر استعاری
در جلگه ی جغرافیای باور من
تنها ترین رودی که پایانی نداری
بیرون نیامد از دهان تو به جز «نه»
کی می کند لب های تو عادت به« آری»؟
مانند تو جز در غزل جایی ندیدم
اصلا بگو اهل کدام ایل و تباری؟
زیبا ترین شعرم به دنیا خواهد آمد
روزی که دستم را به گرمی می فشاری
من قهوه ی تلخم، فقط یادت بماند
شیرینی لبخند خود را هم بیاری.
#عباس_حسن_پور #شعر
📜 @sheraneh_eitaa