amagh.gif
7.4K
امیرالشعرا شهابالدین عَمعَق بُخاری (زادهٔ ۴۴۰ هجری قمری در بخارا، درگذشتهٔ ۵۴۲ یا ۵۴۳ قمری) مُکَنی به ابوالنجیب و ملقب به شهاب الدین و امیرالشعراء، از شاعران پارسی گوی سدهٔ پنجم و ششم قمری در ماوراءالنهر است. او به درگاه پادشاهان آل افراسیاب تعلق داشت و چند تن از امیران آن را مدح کردهاست. اشعار وی آکنده از صنایع بدیعی است. او بخصوص در تشبیه چیرهدست است. عمعق عمری دراز (بیشتر از صد سال) یافت. انوری ابیوردی عمعق را در شعر اهل خراسان خود به عنوان استاد سخن یاد میکند و مصرعی از شعر او : «خاک خون آلود ای باد به اصفاهان بر» را تضمین میکند.
تخلص او را برخی «عمیق» و «عمیقی» گفتهاند، ولی گویا تخلصش در اصل «عقعق» (که نام مرغی است هشیار) بوده و بعدها توسط رونویسان به صورت عمعق (که ظاهراً کلمهای است بیمعنی) درآمده.
#معرفی_شاعر #عمعق_بخاری
📜 @sheraneh_eitaa
خوشاباد سحرگاهی، که بر گلشن گذر دارد
که هر فصلی و هر وقتی یکی حال دگر دارد
گهی بر عارض هامون ز برگ لاله گل پوشد
گهی بر ساحت صحرا ز نقش گل صور دارد
دم عیسیست، پنداری، که مرده زنده گرداند
پی خضرست، پنداری که عالم پر خضر دارد
سحرگه باد شبگیری بگل بر، ساحری سازد
چنان گویی کلید سحر در دست سحر دارد
نسیم باد فردوسست گویی، کز نسیم او
رخ باغ و کنار راغ چون فردوس فر دارد
نگاران بهشتی را نقاب از چهره بگشاید
عروسان بهاری را حجاب از روی بر دارد
گهی بر گل گل افشاند، گهی بر گل گهر ریزد
گهی در دل مکان دارد، گهی در سر مقر دارد
الا، یا باد روح افزای چهرانگیز مشک افشان
خبر ده: کان نگار ما ز حال ما خبر دارد؟
چو ما هر شب سر مژگان بدر دیده آراید؟
چو ما هر شب رخ و عارض پر از یاقوت تر دارد؟
رسول زلف معشوقی، که چون جنبش پذیری تو
ز مشکین زلف معشوقان نسیم تو اثر دارد
شراب بوی وصلی تو، که روح از تو طرب گیرد
مگر از جوهر جانی؟ که جان از تو خطر دارد
همه مر روح را مانی، اگر از روح گل بارد
همه اندیشه را مانی، اگر اندیشه پر دارد
ضمیر عاشقانی تو، که یک ساعت نیاسایی
امید وصل معشوقت همیشه در سفر دارد
الا، یا جفت تنهایی و یار روز نومیدی
مبادا جان آن کس کز تو جان را دوست تر دارد
بجان دردارمت، زیرا که اطراف تو هر روزی
بخاک حضرت میمون عالی بر، گذر دارد
مبارک حضرت شاه سمرقند، آن خداوندی
که از قدرت مثالش را فلک بر فرق سر دارد
جمال ملک، خاقان معظم، کز جلال او
قضا در پرده غیب از حریم او حذر دارد
خداوند خداوندان، جهاندار جهانداران
که ملک و عز و جاه و جود میراث از پدر دارد
هوای او بهر جشنی هزاران شوشتر بندد
زمین او بهر گامی هزاران کاشغر دارد
بصلح اندر، چو رای او طریق مصلحت جوید
بجنگ اندر، چو تیغ او نشان شور و شر دارد
یکی از دولت و اقبال منشور شرف بخشد
یکی از نصرة و توفیق تأیید و ظفر دارد
نشاط زربدی مرسوم پیش شاه هر عیدی
ازین معنی همی بنده رخان مانند زر دارد
خداوندی، که تا جاهست، جاه از وی شرف گیرد
خداوندی، که تا جودست، جود از وی خطر دارد
خط قوس و قزح گه گه پدید آید نمایش را
که اندر طاعتش هر کس ز یاقوتی کمر دارد
ایا فخر همه شاهان و عذر نیک بد خواهان
بد اندیش تو در شریان ز اندیشه شرر دارد
خجسته پادشاهی تو، رعیت را و ملکت را
خجسته باد جان آن که او چون تو پسر دارد
بهارست، ای بهار ملک و عیدست، ای عماد دین
بخواه آن می که بوی مشک و رنگ معصفر دارد
بشارت باد از ایزد همیشه جان آن کس را
که نام و سیرتش زنده چو تو فرخ سیر دارد
بقا بادت بفر ملک، چندانی که تو خواهی
که دولت زین سپس صد عید ازین فرخنده تر دارد
#شعر #عمعق_بخاری #قصیده
📜 @sheraneh_eitaa
ای شاه، بهار دشمنانت دی باد
در دست تو بند زلف و جام می باد
چشم عدو از خون جگر رنگین باد
هر جا که روی تو نصرة اندر پی باد
#شعر #عمعق_بخاری
📜 @sheraneh_eitaa
خیال آن صنم سرو قد سیم ذقن
بخواب دوش یکی صورتی نمود بمن
هلال وار رخ روشنش گرفته خسوف
کمند وار قد راستش گرفته شکن
هزار شعله آتش فروخته در دل
هزار چشمه توفان گشاده کرده ز تن
نه بر دو عارض گل رنگ او نشانه گل
نه گرد سینه سیمین او نسیم سمن
سمنش سوخته و ریخته گلش در گل
یکی ز درد و دریغ ویکی زیاد محن
رخی، که بود چو جان فریشته رخشان
ز خاک و خون شده همچون لباس اهریمن
شهیدوار بخون اندرون گرفته مقام
غریب وار بخاک اندرون گرفته وطن
یکی سرشک و هزاران هزار درد و دریغ
یکی دریغ و هزاران هزار گونه حزن
گشاده بر رخ بیجاده گون طویله در
گرفته در عرق گوهرین عقیق یمن
چه گفت؟ گفت: دریغا امید من، که مرا
غلط فتاد همی در وفا و مهر تو ظن
گمان نبرده بدم من که تو بدین زودی
صبور وار ببندی زیاد بنده دهن
هنوز نرگس سیراب من ندیده جهان
هنوز سوسن آزاد من ندیده چمن
هنوز ناچده از بوستان من کس گل
هنوز ناشده سیر این لبان من زلبن
بخاک تیره سپردی مرا بدست اجل
بدل گزیدی کمتر کسی زمن بر من
کنار پر گل من رفته بر کنار زمین
تو در کنار سمن سینگان سیم بدن
بنفشه موی مرا خاک بر گشاده گره
تو با بنفشه عذاران گره زده دامن
همان کسم که بدی صورتم جمال بهار
همان کسم که بدی عارضم نگارختن
همان کسم که مرا هر که دیدمی گفتی:
سهیل مشکین زلفی و ماه زهره ذقن
کنون بزیر زمینم چو صد هزار غریب
گرفته آن تن مسکین من بگل مسکن
ز خاک و خشت همی کرده بستر و بالین
ز درد و حسرت کرده ازار و پیراهن
چو چشمهای یتیمان ز آب دیده لحد
چو جامهای شهیدان بخون بشسته کفن
نه کس بیارد روزی بروزگار یاد
نه کس بگردد روزی مرا بپیرامن
بزیر خاک فراموش گشته از دل خلق
ستم رسیده ز جور زمانه ریمن
گرفته یاد ترا دوست وار اندر بر
نهاده عهد ترا طوق وار برگردن
ایا بچنگ اجل در سپرده مان بحیل
و یا بدام بلا درفگنده مان بفتن
صنم بدیم و شمن تاکنون و باز کنون
خیال تو صنمست و روان تو چو شمن
گذاشتیم و گذشتیم و آمدیم و شدیم
تو شاد زی و بکن نوش باده روشن
#شعر #عمعق_بخاری
📜 @sheraneh_eitaa