eitaa logo
شاعرانه
25.5هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
861 ویدیو
83 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر و ارسال اثر https://eitaayar.ir/anonymous/G246.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
من گفت نیارم که تو ماهی صنما روشن بتو گشت ماه و ماهی صنما من شاه جهان مرا تو شاهی صنما فرمانت روا بهر چه خواهی صنما 📜 @sheraneh_eitaa
ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری بلخی شاعر پارسی‌گوی بلخ، مشهور به عنصری بلخی در سال ۳۵۰ هجری قمری زاده شد. امیر نصر برادر سلطان محمود غزنوی، وی را به غزنه فراخواند. سلطان محمود غزنوی به او توجه نشان داد و به او عنوان ملک‌الشعرایی داد. عنصری در سال ۴۳۱ هجری قمری درگذشت. دولتشاه سمرقندی در تذکرهٔ خویش در باب عنصری چنین می‌نویسد: «مناقب و بزرگواری او اظهر من الشمس است و سرآمد شعرای روزگار سلطان محمود بوده و او را ورای طورِ شاعری فضایل بسیار است. و بعضی او را حکیم نوشته‌اند. چنین گویند که در رکاب سلطان محمود همواره چهارصد شاعرِ متعین ملازم بودندی و پیشوا و مقدم طایفۀ شعرا استاد عنصری بود، و همگان بر شاگردی او مقرّ و معترف بودند و او را در مجلس سلطان منصب ندیمی با شاعری ضمّ بود و پیوسته مقامات و غزوات سلطان نظم کردی. او را قصیده‌ای است مطوّل قریب به یکصد و هشتاد بیت که مجموع غزوات و حروب و فتوح سلطان را در آن قصیده به نظم آورده. و در آخر سلطان محمود استاد عنصری را مثالِ ملک‌الشعرایی قلمرو خود ارزانی داشت و حکم فرمود در اطراف ممالک هر کجا شاعری و خوشگویی باشد سخن خود بر استاد عرضه دارد تا استاد غث و ثمین آن را منقح کرده، در حضرت اعلی به عرض رساند؛ و همه روز مجلس استاد عنصری، شعرا را مقصدی معیّن بود، و او را جاهی و مالی عظیم بدین جهت جمع شده، و فردوسی او را در نظم شاهنامه تحسین بلیغ می‌کند و آن حکایت به جایگاه خود خواهد آمد، و الله و اعلم.» اشعار بازمانده از عنصری به حدود دو هزار بیت می‌رسد که به نقل از مجمع‌الفصحا اصل این دیوان سی‌هزار بیت بوده است و شامل قصیده، غزل، رباعی، قطعه، ترکیب‌بند، و مثنوی است. بیشتر قصیده‌های او در ستایش سلطان محمود غزنوی و مسعود غزنوی است. در قصیده‌ها و غزل‌های عنصری اصطلاحات حکمت و منطق نیز وجود دارد. قصیده‌های عنصری بی مقدمه است و بیشتر به وصف می‌پردازد. مهم‌ترین مثنوی‌های عنصری عبارتند از: وامق و عذرا، شادبهر و عین‌الحیات، و سرخ‌بت و خنگ‌بت. 📜 @sheraneh_eitaa
دل مرا عجب آید همی ز کار هوا که مشک‌بوی سلب شد ز مشک‌بوی صبا ز رنگ و بوی همی دانم و ندانم از آنک چنین هوا ز صبا گشت یا صبا ز هوا درخت اگر عَلَم پرنیان گشاد رواست که خاک باز کشیدست مفرش دیبا به نور و ظلمت ماند زمین و ابر همی به درّ و مینا ماند سرشک ابر و گیا فریفته است زمین ابر تیره را که ازو همی ستاند درّ و همی دهد مینا به زیر گوهر الوان و زیر نقش بدیع نهفته گشت دِرازای عالم و پهنا اگرچه گوهر و نقش جهان فراوانست همه صناعت ابرست و دستبرد صبا چه فایده‌ست ز نقش بهار و پیکر او که از هواش جمالست و از بخار نوا اگر هواش بدین روزگار تازه کند به روزگار خزان هم هوا کندش هبا بهار نعت خداوند خسرو عجم است که بوستان شد ازو طبع و خاطر شعرا بهار معنی رنگ و بهار حکمت بوی بهار عقل ثبات و بهار کوه بقا بلی بدین صفت و جایگاه و مرتبت است مدیح شاه جهان شهریار بی‌همتا یمین دولت مجد و امین ملت صدق امیر غازی، محمود، سیّدالامرا از آفتاب جهان مردمیش پیداتر از آنکه در همه احوال در خلا و ملا بود پدید شب و روز مردمیش همی به شب ز دیده بود آفتاب ناپیدا چهار وقتش پیشه چهار کار بود کسی ندید و نبیندش ازین چهار جدا به وقت قدرت رحم و به وقت زلت عفو به وقت تنگی رادی به وقت عهد وفا اگرچه جود و سخاوت ز قدر بر فلکند فرود سایۀ انگشت اوست جود و سخا مدیح بازوی او کن که پیش بازوی او قوی‌ترین کس باشد ز جملهٔ ضعفا خدای دادش هرچ آن سزا و درخور اوست مثل زنند که درخور بود سزا بسزا شناخته است که منّت خدایراست همی به خلق برننهد منّت او ز بهر عطا به عزم کردن او کارهای خرد و بزرگ چنان برآید گویی که عزم اوست قضا رضا دهند به امرش ملوک، وین نه عجب بدو شوند بزرگ ار بدو دهند رضا سما چو بنگری اندر میان همت اوست اگرچه پیکر او هست در میان سما مبارزان را شمشیر او طلسمی شد که سوی او نبودشان مگر که پشت و قفا بزرگواری و آزادگی و نیکی را ز هر که یاد کنی مقطع است ازو مبدا گرش بتانی دیدن همه جهانست او برین سخن هنر و فضل او بس است گوا کس از خدای ندارد عجب اگر دارد همه جهان را اندر تنی همی تنها صلاح دین را امروز نیّت و فکرش ز دی به است و ز امروز به بود فردا به نام ایزد چونان شده‌ست هیبت او که نیست کس را کردن خلاف او یارا بهای او نه به ملک است نی معاذ الله که ملک را به بزرگی و نام اوست بها گهر بدست کسی کو نه اهل آن باشد چو آبگینه بود بی‌بها و پست‌نما خدایگانا هر جا که در جهان ملکی است بطاعت تو گراید همی بخوف و رجا تو رنجه از پی دینی نه از پی دنیا ز بهر آنکه نیرزد به رنج تو دنیا چو کم ز قدر تو باشد جهان و نعمت او به کم ز قدر تو چون تهنیت کنیم تو را به آفرین و دعایی مگر بسنده کنیم به دست بنده چه باشد جز آفرین و دعا 📜 @sheraneh_eitaa
ای ماه به روی لاله رنگ آمده ای از سینه و دل حریر و سنگ آمده ای گر تو به دهان و چشم تنگ آمده ای دلتنگ چرایی ؟ نه به جنگ آمده ای 📜 @sheraneh_eitaa
گفتم صنما دلم تو‌را جویان‌‌است گفتا که لبم درد تو‌را درمان‌‌است گفتم که همیشه از منت هجران‌است گفتا که پری ز آدمی پنهان‌است 📜 @sheraneh_eitaa
سر زلف مشکین جانان من مرا کشت و پیچید بر جان من ایا ترک سیمین تن سنگدل هویدا بتو راز پنهان من دو ابرند زلف تو و چشم من بعشق اندرون هر دو برهان من ز مشکست بر سیم باران تو ز خونست بر زرّ باران من به فرمان من باش تا برخوری ترا بد نیاید ز فرمان من نگردم ز پیمان تو من بدل مگردان تو دل را ز پیمان من 📜 @sheraneh_eitaa
تا در دو جهان قضای معبود بود تا خلق جهان و چرخ موجود بود گر ملک بود بدست محمود بود ور سعد بود بدست مسعود بود 📜 @sheraneh_eitaa
ای سرو روان و بارِ آن سرو، قمر سروت قد و سیمین بر و چهره چو قمر ماهی تو؛ اگر بخنددی ماه از ابر سروی تو؛ اگر ببنددی سرو، کمر 📜 @sheraneh_eitaa