شربت توت سیاه است آنچه بر لب ریخته
تشنهها را تشنه تر کرده لبالب ریخته
میرعماد امشب چلیپایی به رقص آورده یا
گیسویی بر شانه لختی مورب ریخته؟
جان فدای خالقی که در دهان کوچکت
چند مروارید غلتان مرتب ریخته
خالقی که چشم هایت را پدید آورده و
قطره ای از آن میان کاسه شب ریخته
من اتاقم را همین دیشب مرتب کردم و
اسمت آمد ... گوشه گوشه یاس و کوکب ریخته
#حامد_عسکری
همزاد گردبادم و از نسل آتشم
پايان نيمه كاره ي خوابي مشوشم
من يك مناره ام به بلنداي عمر نوح
با زخم و تاول و ترک و غم، منقشم
شهنامه اي نبود بگويم كه رستمم
سودابه اي نبود بگويم سياوشم
گاهي دلم براي خودم تنگ مي شود
گاهي اسير روي خوش و موي دلكشم
گاهي به حال من غزلم گريه مي كند
از ناله هاي مبهم دردي كه مي كشم
بغضي به سينه دارم و عكسي برابرم
به چشم هاي شرقي اين عكس دلخوشم
تا صبح گريه مي كنم و غنچه مي دهند
گل هاي ريز صورتي روي بالشم
#حامد_عسکری
باد می آید و از قافیه ها می گذرد
از غزل های من زخم نما می گذرد
باد یک آه بلند است که گاهی دم عصر
نرم می آید و از بغض خدا می گذرد
بوی آویشن کوهیست که می آید یا...
باد از خرمن موهای رها می گذرد؟
زنده رودیست پریشان وسط پیچ و خمش
شب جدا می گذرد... شعر جدا می گذرد
چند قرن است که یلدای من کهنه چنار
به غزلخوانی چشمان شما می گذرد
باد می آید و «رخساره برافروخته است»
شاید «از کوچه معشوقه ی ما می گذرد»
#حامد_عسکری
چقدر غنچه كه خارش به دست من رفت
وميان ديگِ كسِ ديگری گلاب شدند...
#حامد_عسکری...🕊🔖
لبخند زدن معجزه ی لب رطبی هاست
دنيا به خدا تشنه ی گيلاس لبی هاست
يک شاخه گل سرخ در آغوش گرفتن ....
اين اوج تمنای قوطی حلبی هاست
تشبيه شما به غزل و ماه و ستاره
همسايه ببخشيد اگر بی ادبی هاست
ناخن بجوی بغض کنی قهوه بنوشی
اين عادت هر روزه ی آدم عصبی هاست
گفتی غزلت تازه شده....- دست خودم نيست
از لطف خراميدن چادر عربی هاست
#حامد_عسکری
گیسوانت را بیاور شانه پیدا می شود
بغض داری؟ شانه ی مردانه پیدا میشود
امتحان کن ! ساده و معصوم لبخندی بزن
تا ببینی باز هم دیوانه پیدا می شود
من اسیر عابر این کوچه ی پاییزی ام
ورنه هر جایی که آب و دانه پیدا می شود
عصر پاییزی زیبایی ست لبخندی بزن
یک دوفنجان چای در این خانه پیدا می شود
#حامد_عسکری
هرگاه حین گپ زدنت خنده می کنی
انگار "ذوالفنون" زده از "اصفهان" به "شور"
دردی دوا نمی کند از من ترانه هام
من آرزوی وصل تو را می برم به گور
#حامد_عسکری
ای لب تو قبله ی زنبورهای سومنات
خنده ات اعجاز شهناز است در کرد بیات
مطلع یک مثنویِ هفت مَن زیبایی ات
ابروانت، فاعلاتن، فاعلاتن، فاعلات
من انار و حافظ آوردم، تو هم چایی بریز
آی می چسبد شب یلدا هل و چایی نبات
جنگل آشوب من ای آهوی کوهستان شعر
این گوزن پیر را بیچاره کرده خنده هات
می رود، بومی کشد، شلیک، مرغی می پرد
گردنش خم می شود، آرام می افتد به پات
گرده اش می سوزد و پلکش که سنگین می شود
می کشد آهی، که آهو... جان جنگل به فدات
سروها قد می کشند از داغی خون گوزن
عشق قل قل می زند از چشمه ها و بعد، کات:
پوستش را پوستین کرده زنی در نخجوان
شاخ هایش دسته ی چاقوی مردی در هرات
#حامد_عسکری
چوپان شده تا شاعر ذاتی شده باشد
آواره آن ماه دهاتی شده باشد
چوپان شده در جنگل بادام بچرخد
تا مست چهل چشم هراتی شده باشد
شاید اثر جنگل بادام و کمی بغض
منجر به غزلواره آتی شده باشد
سخت است ولی میگذرم از نفسی که
جز با با نفس گرم توقاطی شده باشد
از بین ده انگشت یکی قسمتش این نیست
در لیقه موهات دواتی شده باشد
تو...چایی...بی قند...ویک عالمه زنبور
شاید لب فنجان شکلاتی شده باشد
#حامد_عسکری
46.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قدم زدی ببینی واژهی درد
قشنگ ترین قافیه واسه مَرده...؟؟!
#حامد_عسکری
#شعر_خوانی ✨
میروم حسرت دریایِ مرا دفن کنید
اهل دیروزم و فردای مرا دفن کنید
لحدم را بگذارید به روی لحدم
شالِ ابریشمِ لیلای مرا دفن کنید
ایلِ من مُرده کسی نیست که چنگی بزند!
وقت تنگ است، بخارای مرا دفن کنید
صخرهام، صخره که دلتا شده از سیلی رود
دل که خوب است فقط "تا"یِ مرا دفن کنید
تا پر از روسری و سیب شود شهر شما
زیرِ این خاک غزلهای مرا دفن کنید...
#حامد_عسکری