کسی از حال من پرسید آیا حالتان خوباست؟
جوابش واضح است انگار بین ناخوشی گیرم!
نشستم چای خوردم درس خواندم هی غزل گفتم
اگر منظورش اینها بود...؟ خوبم! -از خودم سیرم-
به هر در میزنم تا زندگی با من نجنگد چون
از اول خوب فهمیدم که یک سرباز بی تیرم!
همان سرباز بدبختی که با فریاد میگوید:
"تمام هستیِ و داراییِ یک مادرِ پیرم"
شبیه شهر بم یک نیمهشب از دستِ خود رفتم
هزاران زخم دارم در دلم... دنبالِ تعمیرم
میان خواب میدیدم کسی را منتظر،غمگین!
شبیه شاهِ مصرم...تشنه و مشتاقِ تعبیرم!
حکومت میکند عشقی میانِ قلبِ مجروحم
به این حاکم گره خوردم ببین اینجا نمکگیرم
برایش از خودم گفتم که من را خوب بشناسد
چه جالب شد...! شبیه دفتری از علمِ تفسیرم
به پایان میرسد این شعر اما حیف میترسم
بفهمم آخرش انگار یک پایان دلگیرم !
#فروغ_فروغی