#حضرت_قاسم علیهالسلام
#غزل
🔹شور شهادت🔹
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
رو به سرچشمهٔ زیبایی و دریای وفا
ماه از اوست که اینگونه به خود بالیدهست
خاک پرسید که سرچشمهٔ این نور کجاست؟
عشق انگشت نشان داد که او تابیدهست
پیش او شور شهادت ز عسل شیرینتر
آسمان میوهٔ احساس ز چشمش چیدهست
گر چه هفتاد و دو لاله همه از ایل بهار
باغ سرسبزتر از او به جهان کی دیدهست؟...
📝 #حیدر_منصوری
🌐 shereheyat.ir/node/775
✅ @ShereHeyat
#حضرت_قاسم علیهالسلام
#غزل
🔹عازم بزم وصال🔹
این گلِ تر ز چه باغیست که لب خشکیدهست؟
نو شکفتهست و به هر غنچه لبش خندیدهست
روبرو همچو دو مصراع، دو ابرویش بین
شاه بیت است و حق از شعر حسن بگزیدهست
دید چون مشتریاش ماه شب چاردهم
«سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست»
عازم بزم وصال است، و حسن نیست دریغ!
تا که در حُسن ببیند چه بساطی چیدهست
سیزده آیه فقط سورۀ عمرش دارد
نام اخلاص بر این سوره، وفا بخشیدهست
حسرتِ پاش به چشمان رکاب است هنوز
این نهالیست که بر سرو، قدش بالیدهست
سینه شد مجمر و اسپند، ز دل، مادر ریخت
تا «قیامت قد» خود دید کفن پوشیدهست
گفت شرمنده احسان عمویم همه عمر
او که پیش از پسر خویش مرا بوسیدهست
تن چاکش به حرم برد عمو، عمه بگفت:
خشک آن دست که این لالۀ تر را چیدهست
📝 #علی_انسانی
🌐 shereheyat.ir/node/1613
✅ @ShereHeyat
#حضرت_قاسم علیهالسلام
#غزل
🔹بلای عظیم🔹
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
دست رکاب بر سر پایم نمیرسید
آن اسب هم مخالف جنگ یتیم بود
وقتی که روی دامن تو سرگذاشتم
دیدم تو را چقدر نگاهت رحیم بود
حتی حضور زود تو هم فایده نداشت
آن لحظه آمدی تو که حالم وخیم بود
از نعل اسب و دشنه و شمشیر و سنگ و خاک
هر چیز در بلندی قدّم سهیم بود
وقتی که بالبال زدم بین دست تو
زیباترین پریدن این یاکریم بود...
📝 #سیدرضا_جعفری
🌐 shereheyat.ir/node/4141
✅ @ShereHeyat
#حضرت_قاسم علیهالسلام
#غزل
🔹در سرخی غروب...🔹
در سرخی غروب نشسته سپیدهات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیدهات
آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد
آوای نالههای بریده بریدهات
در بین این غبار به سوی تو آمدم
از روی ردّ خونِ به صحرا چکیدهات...
خون گریه میکنند چرا نعل اسبها؟
سخت است روضهٔ تن در خون تپیدهات
بر بیت بیت پیکر تو خیره ماندهام
آه ای غزل! چگونه ببینم قصیدهات
باید که میشکفت گل زخم بر تنت
از بس خدا شبیه حسن آفریدهات
📝 #سیدمحمدجواد_شرافت
🌐 shereheyat.ir/node/776
✅ @ShereHeyat
#حضرت_قاسم علیهالسلام
#غزل
🔹مهمان برادر🔹
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی
یکتنه باغی از آلالۀ پرپر شدهای
تَنِش تیغ و تنت، کرببلا را لرزاند
زخمیِ صاعقه خنجر و حنجر شدهای...
سنگ بر آینهات خورده و تکثیر شده
مثل غمهای دلم، چند برابر شدهای...
مجتبی دست تو را داد به دستم، دیروز
ولی امروز، تو مهمان برادر شدهای
ای به کام تو شهادت ز عسل شیرینتر
تو در آیین وفا آینهباور شدهای...
دست و پا میزنی و من جگرم میسوزد
خیلی امروز شبیه علی اکبر شدهای
📝 #مصطفی_متولی
🌐 shereheyat.ir/node/4140
✅ @ShereHeyat
#حضرت_قاسم علیهالسلام
#غزل
🔹حسن ختام🔹
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
رجز خواندی برای مرگ، با لبهای خشکیده
که عرش و فرش بر لب میبرد هر لحظه نامت را
نشان دادی که در نسل حسن، جز حُسن چیزی نیست
ندید اما نگاه کوفیان ماه تمامت را
دم رفتن به میدان خندهای کردی و فهمیدی
که شیرین میکند لبخند تو کام امامت را
میان کارزار زخمها بردی پناه آخر
به پیغمبر که پاسخ داد بیوقفه سلامت را
در آن لحظه که دشت از بوی تو آکنده شد دیدند
ملائک با نگاه تازهای روز قیامت را!
تو حُسن مطلع شیرین زبانی در غزل بودی
رقم زد با شهادت پس خدا حُسن ختامت را
📝 #میثم_داودی
🌐 shereheyat.ir/node/3534
✅ @ShereHeyat
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
ناگاه برآمد از دل دشمن و دوست:
«لا حول و لا قوّة الا بالله»
📝 #سیدمحمد_خسرونژاد
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#مثنوی
🔹اتمام حجت🔹
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟
در فراوانی این فصل تو را کم داریم
ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟
نامه نامه «لَکَ لَبَّیک اباعبدالله»
حرفهاتان همه از ریشه و بُن و باطل بود
چشمههاتان همگی از دِه بالا گِل بود
بیگمان در صدف خالیشان دُرّی نیست
بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست
بیوفایی به رگ و ریشهٔ آن مردم بود
قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود؟!
چه بگویم؟ قلمم مانده... زبانم قاصر...
دشت لبریز شد از غربت «هَل مِن ناصِر»
در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت
ناگهان کودک ششماهه علم را برداشت
همه دیدند که در دشت هماوردی نیست
غیر آن کودک گهوارهنشین مردی نیست
مثل عباس به ابروی خودش چین انداخت
خویش را از دل گهواره به پایین انداخت
خویش را از دل گهواره میاندازد ماه
تا نماند به زمین حرف اباعبدالله
عمق این مرثیه را مشک و علم میدانند
داستان را همهٔ اهل حرم میدانند
بعد عباس دگر آب سراب است سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب
کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی
و خدای من و تو نیز بزرگ است علی
پسرم میروی آرام و پر از واهمهام
بیشتر دلنگران پسر فاطمهام
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
🌐 shereheyat.ir/node/787
✅ @ShereHeyat
او رفت که بیتاب کند لشکر را
از شرم عطش آب کند لشکر را؟
او در پی تشنۀ حقیقت میگشت
میرفت که سیراب کند لشکر را
📝 #سیدمهدی_حسینی_رکنآبادی
✅ @ShereHeyat
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#رباعی
🔹سفینة النجات🔹
ای تیر مرا به آرزویم برسان!
یعنی به برادر و عمویم برسان
حالا که پدر، تشنۀ لبیک من است
بیتاب، خودت را به گلویم برسان
لبیک به اوست آرزویم؛ لبیک!
میگویم با خون گلویم لبیک
تفسیر عظیم «یتلظّی عطشا»ست
لب باز نمودم که بگویم: «لبیک»
من نیز یکی از آن همه مردانت
قابل شده این جان، که شود قربانت؟
حالا که بلا دور سرت میگردد
بگذار علی شود بلاگردانت
باید که به روی دست، قرآن ببرم
شش آیه از آن سورۀ انسان ببرم
تا قرآن باز، روی نیزه نرود
باید که تو را نیز به میدان ببرم
ششماهۀ خود را که به میدان آورد
گفتند حسین، تیغ برّان آورد
سوگند به قرآن! که پی معجزه است...
این بار به جای تیغ، قرآن آورد!
غوغای عطش بود و فراتی میخواست
از خضر نجات، آب حیاتی میخواست
طوفان بلا ساحل امنی میجُست
این قوم، سفینة النجاتی میخواست
طفل است؟ نه! این کمال خود را دارد
در یاری تو، مجال خود را دارد
این نیست تلظی و رجزخواندن اوست!
این شیر، زبان حال خود را دارد
این گریه، نه! زخم بر تن احساس است!
طفل است و تلظی... رجزش هم خاص است!
با تیر سهشعبه گفت دشمن، این طفل
هم قاسم، هم اکبر، هم عباس است
میدید غریبی پدر را و... گریست
مادر را و سوز جگر را و... گریست
جز تیر، کسی حرف دلش را نشنید
بر حنجر او گذاشت سر را و گریست
هستی شما حرام شد ای مردم
آلوده به ننگ و نام شد ای مردم
«کیف یتلظی عطشا» یعنی که
حجت به شما تمام شد ای مردم!
شد گندم ری طعم هواخواهیشان
دیدی که چه بود اوج خداخواهیشان!
دیدی که چگونه اصغرم را کشتند
با نیت قربةً الی اللهیشان!
📝 #سیدمهدی_حسینی_رکنآبادی
🌐 shereheyat.ir/node/4147
✅ @ShereHeyat
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#غزل
🔹معراج🔹
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
نشان بده به همه چه قیامتی هستی
و باز در پی اثبات ادعای خودت
از آسمانیِ گهواره روی خاک بیفت
بیفت مثل همه مردها به پای خودت
پدر قنوت گرفته تو را برای خدا
ولی هنوز تو مشغول ربّنای خودت
که شاید آخر سیر تکامل حَلقت
سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت
یکی به جای عمویت که از تو تشنهتر است
یکی به جای رباب و یکی به جای خودت
بده تمام خودت را به نیزهها و بگیر
برای عمه کمی سایه در ازای خودت
و بعد، همسفر کاروان برو بالا
برو به قصد رسیدن، به انتهای خودت
و در نهایت معراج خویش میبینی
که تازه آخر عرش است، ابتدای خودت
سه روزِ بعد، در افلاک دفن خواهیشد
کنار قلب پدر، خاک کربلای خودت
📝 #هادی_جانفدا
🌐 shereheyat.ir/node/787
✅ @ShereHeyat
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#غزل
🔹سورۀ کوچک🔹
جان به پیکر داشت وقتی مشکها جان داشتند
کاش میشد ابرها آن روز باران داشتند
کاش میشد قطرۀ آبی به خیمه میرسید
آبها هم کاش که حرّ پشیمان داشتند
آب باعث شد که مردی آب شد پیش همه
آبها از شمر گویا اذن میدان داشتند
کودکی آرام شد با لایلای تیرها
بعد از آن گهوارهها خواب پریشان داشتند
سورۀ کوچک که روی دست بابا ذبح شد
مجلس مرثیهای آیات قرآن داشتند
بند قلب آسمانیها به مویی بند بود
بر نخ قنداقهاش از بس که ایمان داشتند...
هیچ داغی مثل داغ کودک ششماهه نیست
اهلبیت از حرمله بغض دوچندان داشتند
نیزهها در پشت خیمه خاک بر سر ریختند
ماههای روی نیزه چشم گریان داشتند
📝 #محسن_حنیفی
🌐 shereheyat.ir/node/4149
✅ @ShereHeyat
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#غزل
🔹ذبح عظیم🔹
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
دردی عمیق در رگ من تیر میکشد
من را برای ذبح عظیم انتخاب کن
هل من معین توست که لبیک میدهم
أمّن یجیبهای مرا مستجاب کن
من روی دستهای تو قد میکشم، پدر
از این به بعد روی نبَردم حساب کن
داغ جوان چه زود تو را پیر کرده است!
با خون من محاسن خود را خضاب کن
گهواره هم که تاب ندارد بدون من
فکری به حال خاطرههای رباب کن
وقتش رسیده نیزهٔ خود را علم کنند
هفتاد و دومین غزلت را کتاب کن
📝 #وحیده_گرجی
🌐 shereheyat.ir/node/802
✅ @ShereHeyat
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#غزل
🔹لحظهٔ سخت امتحان🔹
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
تا صدای پدر به گوشَت خورد
تن گهواره را تکان دادی
گرچه سمت تو تیر میآمد
هدف تیر قلب مادر بود
مادرت داشت نیمهجان میشد
روی دست پدر که جان دادی
میتوانی گلو سپر بکنی
تیر حتی اگر سهپر باشد
تیر خوردی و راه و رسمت را
به تمام جهان نشان دادی
حیف خون گلوت بود اگر
قطرهای روی خاک میافتاد
از زمین دلخوری برای همین
خون خود را به آسمان دادی
گرچه ششماه داشتی اما
یکشبه پا گذاشتی بر اوج
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقدر خوب امتحان دادی
📝 #سیدعلی_نقیب
🌐 shereheyat.ir/node/795
✅ @ShereHeyat
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#غزل
🔹بیتابی گهواره🔹
نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی
به دنیا میدهد بیتابیِ گهواره پیغامی
غریبیِ پدر را میزدی فریاد با گریه
گلویت غرق خون شد تا نماند هیچ ابهامی
گلویت از زبانت زودتر واشد، نمیبینم
سرآغازی از این بهتر، از این بهتر سرانجامی
تو در شش بیت حقِ مطلب خود را ادا کردی
چه لبخند پر از وحیی چه اشک غرق الهامی
علی را استخوانی در گلو بود و تو را تیری
چه تضمینی، چه تلمیحی، چه ایجازی، چه ایهامی
تو را از واهمه در قامت عباس میبیند
اگر تیر سهشعبه کرده پیشت عرض اندامی
«اَلا یا قوم اِن لَم تَرحَمُونِی فَارحَمُوا هذا....»
برید این جمله را ناگاه تیرِ نابههنگامی
چنان سرگشته شد آرامش عالم که برمیداشت
به سوی خیمهها گامی، به سوی دشمنان گامی
برایت با غلاف از خاکها گهواره میسازد
ندارد دفنت ای ششماهه غیر از بوسه احکامی
کنار گاهواره مادر چشمانتظاری هست
برایش میبرد با دست خونآلوده پیغامی
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
🌐 shereheyat.ir/node/2915
✅ @ShereHeyat
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
فرازی از یک #مثنوی
🔹خطبۀ اصغر🔹
گفت هل من ناصر، آمد اصغرش
بوسه زد بر گُل به چشمان ترش
طفل تشنه، شیر تشنه، تشنه ماه
شیرخوار و تشنگی در قتلگاه
طفل تشنه طاقت ماندن نداشت
پس قدم در عرصۀ میدان گذاشت
من که میمیرم در آغوش رباب
با هجوم تشنگی در قحط آب
پس چرا در خیمه باید مرگ من؟
بهتر از این هست و شاید مرگ من
جان دهم با تیر بر دست ولی
سرخ باید مرگ من همچون علی
اصغرم آموزگار همتم
ناخدای موجهای غیرتم
غیرت آوردهست در میدان مرا
تا ببیند غرق خون دوران مرا
در رگ من خون مولایم علیست
خون من در جوش پیمان با ولیست..
از چه در آغوش مادر جان دهم؟
بِه که جان چون شیر در میدان دهم
اصغرم اما شبیه حیدرم
تیرها را میپذیرد حنجرم..
جان من در راه تو ناقابل است
کوچکم اما دل من هم دل است
کاش یک ساعت علمدارت شوم!
دست گیر از من، مگر یارت شوم..
::
تشنهتر از اصغرِ لبتشنه کیست
تشنهای بر تشنهای خوش میگریست..
تشنه را جز تشنه یاریگر نبود
پاسخش جز حنجر اصغر نبود
این همه بیتابی گهوارهها
شوق طفلان است سوی نینوا
تشنهتر از کودک ششماهه کو؟
تا کند در کربلا یاری او..
یاری مولا به تیغ و دشنه نیست
یاورش جز حلقههای تشنه نیست
تشنه دل دارد که از حق دم زند
تا سخن با عالم و آدم زند
تشنه میگوید که دنیا را مجو
از جهان جز خندۀ مولا مجو..
::
اصغر آمد ماه را یاری کند
در حریم او هواداری کند
تا به پایان آوَرَد تبهای او
بوسه زد آن ماه بر لبهای او
جرعهای از چشمۀ کوثر رسید
ناگهان تیر سهشعبه سر رسید..
آب جُست از بهر طفل بیگناه
تا نیفتد یک جهان در اشتباه
رحمت است او و سؤالش رحمت است
پرسشِ آب زلالش رحمت است
آنِ استسقای او سقای ماست
مرگ سرخش از پی احیای ماست
گرچه خود تشنهست، آب از کس نخواست
پرسشی کرد و جواب از کس نخواست..
تشنه بود آن طفل، طفلِ بیگناه
پاسخش را داد با تیر آن سپاه
هان نکشته از شما این طفل کس
آب میخواهد فقط یک جرعه بس..
مانده تا روز قیامت این دریغ
پاسخ طفلان تشنه نیست تیغ..
کربلا یک داستان زنده است
این دبستان تا ابد بالنده است
بیهراس از هیبت گردابها
کشتی او میرود بر آبها
سرخوشان غرق اندوهیم ما
زندگان کشتی نوحیم ما
نوح ما نوحهست، جان را میبرد
کشتی او زندگان را میبرد..
هان مبین گر سر به زانوییم ما!
زندگان روضۀ اوییم ما..
نوحه ما را جاودانی میکند
در همین خاک آسمانی میکند
بانگ هل من ناصر او زندگیست
فرصت جاوید عشق و بندگیست
پاسخش تا هست میآید به گوش
در جوابش گشته هستی پُر خروش
در جواب او به دنیا آمدیم
گفت هل من ناصر و ما آمدیم..
ما که در میدان یاری حاضریم
پاسخ آن بانگ هل من ناصریم
پاسدار خیمههای سوخته
مرهم هر خاطرِ افروخته..
::
خفت چون اصغر به خون، آمد رباب
تا بگرید دهر از این انقلاب
ماند زائر بر مزار کربلا
تا بگرید در دیار کربلا..
این عروس خانۀ پیغمبر است
کاینچنین در تاب و تب چون هاجر است
زمزم ذبح رباب از آب نیست
هیچ آبی اینچنین نایاب نیست..
زمزم خون شهید آمد به جوش
تا شود از عشق عالم در خروش..
گریه کرد اصغر دمادم بر عطش
بر حسین و تشنگان لشکرش
اصغر آری اکبرِ اهل بکاست
گریۀ او پیشوای گریههاست..
گریه کن ای گریهکن! با اصغرش
خوش سری شد بین آن سرها سرش
وه چه سرداریست این ششماهه مرد!
آخرین تیر است اصغر در نبرد
جنگ مولا جنگِ تیغ و تیر نیست
جز شکوهِ گفتنِ تکبیر نیست
اولین تکبیر مولا اکبر است
آخرین تکبیر مولا اصغر است..
گوش داری کربلا یک منبر است
حرف بس کن حرفِ آخر اصغر است..
خطبهخوان مولا و خطبه کودک است
خطبه خونِ آن گلوی کوچک است
خطبه را پاشید سوی آسمان
تا ببارند ابرهایش هر زمان
خطبۀ خون تا قیامت جاری است
قطرهقطره مایۀ بیداری است
خطبه اصغر بود و مولا آن دهان
تا نشیند خطبه در قلب زمان
گرچه آن را مردم کَر نشنوند
خطبهای از این رساتر نشنوند
حنجر اصغر پیام اولیاست
خون او امضای متن کربلاست..
حرف اصغر بود و اکبر یک کلام
پس سخن کوتاه باید والسلام..
📝 #علی_محمد_مؤدب
✅ @ShereHeyat
سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
خورشید بر نی بود؟ حق داری بسوزی
دیدی به جز او سایهای بر سر نداری
برگشتهای؟ این را کسی باور نمیکرد
برگشتهای؟ این را خودت باور نداری
میخواهی از بغض گلوگیرت بگویی
از لای لایی واژهای بهتر نداری
هر بار یاد غربت مولا میافتی
میسوزی و دیگر علی اصغر نداری
هر شب در این گهواره طفلی بیقرار است
«سخت است این غم، سختتر از هر نداری»
ما پای این گهواره عمری گریه کردیم
یک وقت دست از لای لایی برنداری
📝 #حسن_بیاتانی
🌐 shereheyat.ir/node/4822
✅ @ShereHeyat
#حضرت_رباب علیهاالسلام
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#غزل
🔹روضۀ رباب🔹
چه آتشیست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونهها گلاب نشسته؟
صدای آه بلند است گوشه گوشۀ تکیه
چه نالههاست که در روضۀ رباب نشسته
کدام سو بدود چشمهای خستۀ این زن
که در مسیر نگاهش فقط سراب نشسته
«چه کردهاند که زیر عبا میآوریاش؟ آه!
چه کردهاند که در چشمهاش خواب نشسته؟
چه دیر میگذرد! کو صدای گریۀ اصغر؟»
میان خیمه زنی غرق اضطراب نشسته
کشیده روی سرش باز چادر عربی را
درست مثل سؤالی که بیجواب نشسته
کسی نگفت در آن سرزمین چه دیده که یک سال
رباب یکسره در زیر آفتاب نشسته
📝 #فائزه_زرافشان
🌐 shereheyat.ir/node/4148
✅ @ShereHeyat
#حضرت_رباب علیهاالسلام
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
فرازی از یک #مثنوی
🔹بانوی آفتاب🔹
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
این گریههای بیحدِ كودک برای چیست؟
این گریهها، ز جنس تقاضای آب نیست!
این بار گریه، حاصل عشق است و شوق و شور
رفتن ز مرز حادثه تا قلههای نور
«ساقی! حدیث سرو و گل و لاله میرود»
«این طفل، یکشبه ره صد ساله میرود»
این بار، گوش بر سخن هیچکس مکن
گهواره را برای شهادت قفس مکن..
این طفل را فقط پی اهدای جان فِرِست
این هدیه را فقط به سوی آسمان فِرِست
باید که شعرِ فتح بخواند، قبول کن!
حیف است او به خیمه بماند، قبول کن!
برخیز ای رباب، دلت را مجاب کن
قنداقه را به دست پدر ده، شتاب کن..
بشتاب! نه! شتاب علی بیشتر شدهست
گویا ز رازهای خدا، با خبر شدهست
وقت وداعِ همسفر آمد، نگاه کن
هنگام بوسهٔ پدر آمد، نگاه کن
دشمن به غیر کینه، مقابل نشد، نشد
در این میانه، حرمله، کاهل نشد، نشد
حنجر شد از سهشعبه مُشبّک، ضریح شد
بخشید جان به حادثه، از بس مسیح شد
پر جوش شد ز لاله، کران تا کرانِ دشت
خاموش شد صدای چکاوک میانِ دشت
کوفه، سکوتپیشهتر از خارزار شد
لبریز از کسالت سنگ مزار شد
گل را نصیبِ صاعقه کردند کوفیان
«از آب هم مضایقه کردند کوفیان»..
كم مانده بود عالم از این داغ جان دهد
ای مادرِ شهید خدا صبرتان دهد!
میدانم از دل تو شكوفید این امید
آقا سرش سلامت، اگر طفل شد شهید!
امّا كسی نمانده به آقا توان دهد!
یا رب مباد از پسِ این داغ جان دهد!
حالا به پشتِ خیمه پدر ایستاده است
مشغولِ دفنِ پیكر خورشیدزاده است
لبریز ابر میشود و تار، آسمان
در خاک دفن میشود انگار، آسمان
بهتر كه دفن بود تن طفل تو رباب
بوسه نزد سه روز بر این پیكر آفتاب
بهتر كه دفن بود و پی بوریا نرفت
آن ماهپاره زیر سُم اسبها نرفت
بهتر كه دفن بود و چو رازی كتوم شد
این نامه، محرمانه شد و مُهر و موم شد..
::
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
از خاطر تو آن غم دیرین نرفته است
آب خوش از گلوی تو پایین نرفته است!
زمزم به چشم و زمزمه در سینه تا به کی؟!
آه از جدایی دل و آیینه تا به کی؟!..
بگذار از این حکایت خونبار بگذریم
نفرین به هر چه حرمله! بگذار بگذریم
امّا ازین گذشته تماشا کن ای رباب
حالا حسین مانده و این خیل بیحساب!
تنها به سمت معرکه باید سفر کند
زینب کجاست دختر او را خبر کند؟
این لاله لاله باغ مگر وانهادنیست؟
این شرحه شرحه داغ مگر شرح دادنیست؟..
حالا چه عاشقانه محاسن كند خضاب
سبط رسول، تشنه میان دو نهر آب!
كمكم سکوت، ساحلِ فریاد میشود
آبِ فرات بر همه آزاد میشود
آبی ولی منوش كه غیر از سراب نیست!
زَهْر است این به كام تو، باور كن آب نیست!
این آب، شیر میشود و سنگ میشود
یعنی دلت برای علی، تنگ میشود!..
::
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
مهمانِ سفرههای فراهم نمیشوی؟
عیسی شدهست طفل تو، مریم نمیشوی؟
غمگین مباش، آخر این ماجرا خوش است
پایان شب به میمنت «والضّحی» خوش است
آید به انتقام کسی از تبارتان
«عَجّل عَلی ظُهورکَ یا صاحبَ الزمان»
📝 #جواد_محمدزمانی
🌐 shereheyat.ir/node/785
✅ @ShereHeyat
برخیز و کفن بپوش سر تا پا را
تا گریه کنند آن قد و بالا را
آغوش کفن را به تنت رنگین کن
تا زنده کنی پیام عاشورا را
📝 #غلامرضا_شکوهی
✅ @ShereHeyat
#حضرت_علی_اکبر علیهالسلام
#ترجیع_بند
🔹اوَلَسنا عَلَی الحق🔹
ای خداجلوه و نبیمرآت
مرتضیخصلت و حسینصفات
انبیا در جلال تو شده محو
اولیا بر جمال تو همه مات...
ز تو نازد همیشه حلم و رضا
به تو بالد هماره صوم و صلات
نام حق را ز عزم توست بقا
باغ دین را ز خون توست حیات
جان اهل صلات قربانت
اَشهَدُ اَنّ قَد اَقَمتَ صلات...
از تو آنی دلم جدا نشود
با توام با تو، در حیات و ممات
مدح تو در زبان آل رسول
بهترین سوره، خوشترین آیات...
دین حق را بقا، ز مکتب توست
اَوَلَسنا عَلَی الحق از لب توست...
::
به جلال نبی به ذات خدا
که تویی آفتاب برج هُدی...
نعت تو بر زبان دشمن و دوست
مدح تو ذکر اهل ارض و سما
ناخلفزادۀ ابوسفیان
که دلش بود پر ز بغض شما
کرد روزی سؤال از یاران
که خلافت که را بود اولی
همه از بیم جان خود گفتند:
کاین جلال و شرف تو راست سزا
گفت نه، باللّه این مقام بُوَد
حق فرزند یوسف زهرا...
همچو ختم رُسُل به خلق حَسَن
همچو آل ثقف به رخ زیبا
هم سخاوت ز دست او جاری
هم شجاعت ز تیغ او پیدا
گفت فضل تو دشمنت؛ «اَلفَضل،
هِیَ ما تَشهَدُ بِهِ الاَعدا»...
دین حق را بقا، ز مکتب توست
اَوَلَسنا عَلَی الحق از لب توست...
::
ای به نام خوش تو، احیا دل
ای که دل با تو و تویی با دل
همچو زندان ز مقدم یوسف
با صفای تو شد مصفا دل...
دل ز دست پدر بری آنسان
که برد از رسول، زهرا، دل...
با چنین حُسن احمدی زیبد
که بری از علی اعلا، دل
حرم خاص توست از رفعت
چون خداوند حق تعالی، دل
جُسته بر درگهت توسّل، جان
یافته از رخت تجلّا، دل...
حق به خون تو تا ابد زندهست
از محبّت چنانکه احیا دل
دین حق را بقا، ز مکتب توست
اَوَلَسنا عَلَی الحق از لب توست
📝 #غلامرضا_سازگار
🌐 shereheyat.ir/node/3785
✅ @ShereHeyat
#حضرت_علی_اکبر علیهالسلام
#غزل
🔹گلچین روزگار🔹
هر دل که سوز عشق تکانش نمیدهد
حق در حریم قرب، مکانش نمیدهد
تا نشکند دلی به حقیقت، خدای عشق
نور و صفا به جوهر جانش نمیدهد
چون شمع هر که دعوی روشنگری کند
تقدیر غیر اشک روانش نمیدهد...
«هر گل که بیشتر به چمن میدهد صفا
گلچین روزگار، امانش نمیدهد»
آلالهای که داغ ندیدهست، دست غیب
جا در صف شکستهدلانش نمیدهد
هر دل که نیست تشنۀ جام بلا، خدای
سودای عشق و سوز نهانش نمیدهد
وآنکس که دل به آل علی بست، جبرئیل
جز حرف عاشقی به زبانش نمیدهد...
::
در نینوای عشق کسی بهتر از حسین
از جان، رضا به مرگ جوانش نمیدهد...
آنقدر تشنه است که یک بوسۀ وداع
پایان به آتش هیجانش نمیدهد
صد چشمِ انتظار به ره مانده است و اشک
مهلت به دیدۀ نگرانش نمیدهد
پشت سر مسافرش از خیمه آب ریخت
وقتی که دید گریه امانش نمیدهد
زیباتر از علی کسی از اهلبیت وحی
جان در ره امام زمانش نمیدهد...
📝 #محمدجواد_غفورزاده
🌐 shereheyat.ir/node/4151
✅ @ShereHeyat
#حضرت_علی_اکبر علیهالسلام
#غزل
🔹جوانیهای پیغمبر🔹
علیاکبر همین که چهرۀ خود را نمایان کرد
خدا خورشید را در هفت پشت ابر پنهان کرد
علیاکبر سوار اسب شد، آقا خداحافظ
جوانیهای پیغمبر تو گویی رو به میدان کرد
شهادت تشنۀ بوسیدن لبهای خشکش بود
علیاکبر طوافی کرد در میدان و طوفان کرد
علیاکبر زمین افتاد، یا نه آسمان افتاد
علیاکبر زمین را آسمانیتر چراغان کرد
شهادت هم نمیدانست با این جان چه باید کرد
کرم کرد و شهادت را به خون خویش مهمان کرد
خدا خورشید را در هفت پشت ابر پنهان کرد
علیاکبر همین که چهرۀ خود را نمایان کرد
📝 #مرتضی_امیری_اسفندقه
🌐 shereheyat.ir/node/4825
✅ @ShereHeyat
#حضرت_علی_اکبر علیهالسلام
#غزل
🔹نگاه تو🔹
غرقِ حماسه است طلوعِ پگاه تو
خورشید میدمد ز تماشای ماه تو
دلتنگ میشویم برای پیامبر
وقتی كه نیست آیهٔ فجر نگاه تو
با اشکهای خویش فرستادهام تو را
آبی نبود تا كه بپاشم به راه تو...
جایی برای بوسه به جسمت نمانده است
از بس که تیر، خیمه زده در پناه تو
صبح آشنای مدّ اذان تو بودهایم
حالا چرا بریده بریدهست آهِ تو؟!
📝 #جواد_محمدزمانی
🌐 shereheyat.ir/node/805
✅ @ShereHeyat
#شعر_عاشورایی
#حضرت_علی_اکبر علیهالسلام
#مثنوی
🔹حنجرۀ فاطمی🔹
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
مثل یک ماهِ پسِ اَبر عبورش زیباست
بارها گفتهام این قصه مرورش زیباست
پسری با دلِ پُر خون به دل دریا زد
پشت پا بر همۀ خوب و بد دنیا زد...
ماه میخواند پس از رؤیت او سورۀ شمس
سایه انداخته بر صورت او سورۀ شمس
در دل سنگدلان قصد شکفتن دارد
پسری جای زره آینه بر تن دارد...
چشم وا کرده و درپیش، یلی را دیدند
پرده از چهره که برداشت، علی را دیدند
ترس دارند از این چهرۀ آرامِ علی
لرزه انداخته بر پیکرشان نامِ علی
پیر جنگاند ولی از دل و جان میترسند
از رجزخوانی سردار جوان میترسند
پیش میآید و رخساره برافروخته است
تیر هم چشم به زیبایی او دوخته است
مثل بابای خود، اول همه را موعظه کرد
لافتی خواند و به شمشیرِ سخن، معجزه کرد
آی لشکر، منم اینک پسر بدر و حنین
پسر سورۀ والفجر، «علی بن حسین»
بارها بر لب خود زمزم و کوثر دیدم
خویش را در دل آیینه، پیمبر دیدم...
آمدم با قد و بالای بنیهاشمیام
وای اگر باز شود حنجرۀ فاطمیام
چه خیالات محالیست که در سر دارید
دست از ریختن خون خدا بردارید
گرچه در معرکۀ کربوبلا حق تنهاست
باکی از کشته شدن نیست، اگر حق با ماست
گر نمیخواست پدر جام بلا سر بکشد
شمر کوچکتر از آن بود که خنجر بکشد
ما بخواهیم، ملائک به کمک میآیند
ابر و باد و مه و خورشید و فلک میآیند
سپر محکمی از چادر خاکی دارند
پسران علی از جنگ چه باکی دارند...
غرق در خون بشود لقمۀ نان شبتان
ساقۀ گندم ری خشک شود بر لبتان
حزب بادید که با سکۀ باد آورده،
چه بلایی سرتان اِبن زیاد آورده!
من لبم روضۀ رضوان و... شما خاموشید
ناخلفها خودتان را به جُوِی نفروشید
یک قدم بین شما تا حرم ما راه است
چقدر فاصلۀ باطل و حق کوتاه است
لشکر سنگ! ببینید دلم از نور است
حیف چشم دلتان در پی دنیا کور است
آدم، این قدر طمعکردۀ دنیا باشد!
پسر فاطمه در معرکه تنها باشد!
و همینطور رجز خواند و به سوگند رسید
خسته از جنگ به آغوش خداوند رسید
بر نمیخیزد و برخاسته آه پدرش
و گره خورده نگاهش به نگاه پدرش...
عطش عشق علی بود که بیتابش کرد
دستی از غیب برون آمد و سیرابش کرد
شاخهشاخه بدنش روی زمین گل میکرد
داشت شمشیرِ ابالفضل تحمل میکرد...
چقدر فاصلهات کم شده تا ماه علی
آسمانی شدهای! آجَرَکَ الله علی
📝 #جعفر_عباسی
🌐 shereheyat.ir/node/4241
✅ @ShereHeyat