eitaa logo
شعر کودک و نوجوان
542 دنبال‌کننده
121 عکس
45 ویدیو
4 فایل
اشعار آموزنده و مذهبی برای کودکان و نوجوانان * بیان احکام دینی و تربیتی در قالب شعر * تکثیر و کپی برداری مجاز می باشد شاعر : علیرضا قاسمی @Alireza_poet
مشاهده در ایتا
دانلود
36.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعر ولادت امام رضا (ع) خوش به حالِ کفترای حَرَمِت امام رضا جون که یکی یکی نشستن روی گُنبدِ طلاتون نه غَمی دارن نه غُصه با شما خوشِ دِلاشون چه قشنگه حال و روزِ حرم و کبوتراتون با خودم میگفتم ای کاش منم عین کفتراتون می شدم زائرِ صَحنِت الهی بِشَم فداتون به خودم هَمَش میگفتم به دِلِت نزن تو صابون تو کجا وُ صَحنِ آقا نِمیشی زائرِ ایشون شما که خودت می دونی آقا از شما چه پِنهون باورم نمیشه الان حَرَمَم با چشمِ گِریون من و دَعوتم نِمودی من و مثلِ عاشقاتون روزِ میلادت عزیزم من و کردی آقا مهمون حالا که دعوتم اینجا منم عینِ خادِماتون میرسم به زائراتو میریزَم گل کفِ پاشون میزنم جارو به فَرشا میریزم چایی براشون خلاصه هر کاری باشه میکُنم از دل و از جون عاشقونه میشه صَحنِت تا میاد یه خورده بارون حرم و پنجره فولاد آبِ سَقاخونه هاتون خُنَکای صَحن و سَنگا توی گرمای تابستون صدای نَقاره از دور بوی اِسپَند و غَذاتون هَمَشون بَرام عزیزن عزیزم امام رضا جون شاعر : علیرضا قاسمی https://eitaa.com/sherekoodak2022 .:.:. تکثیر و کپی برداری مجاز می باشد .:.:.
ضامن آهو یه روزی تو دشت و صحرا میونِ جنگل و نَهرا یه شکارچی با کمونِش به کمین نشسته بودِش که یهو یه دونه آهو به دور از غم و هَیاهو بی خبر زِ ظلمِ صیاد توی دامِ صیاد افتاد یه آقای مهربونی با یه قلبِ آسمونی تا که دید آهو اسیره داره از غُصِّه میمیره جلو اومد و به صیاد پولی واسه ی خرید داد واسه ی خریدِ آهو برای رهاییِ او ولی صیاد نَپذیرفت به آقای مهربون گفت که به فکرِ مُشک و بوشَم آهو رو نمی فُروشم آهو با زَبونِ قلبِش با غم و غُصِّه تو حرفش به آقا با چشمِ گِریون گفت و با صدای لَرزون که آقا یه مادرم من یه کاری کُن قبلِ رفتن بچه هام چشم انتظارن بدونِ من بیقَرارن تو خونه گُرسنه هستن یه گوشه الان نِشستن آقا گفت به مردِ صیاد میشه این اجازه رو داد که این آهو بِره خونه پیشِ بچه هاش بِمونه بچه ها غذا که خوردن آهو بَرمیگرده فوراً ولی صیاد نَپذیرفت همون حرفِ قبلی رو گفت آقا گفت به اون شکارچی اگه ضامِنِش بِشَم چی ؟ حرفِ من حرفِ یه مَرده آهو می‌ره بر میگرده آقا اون لحظه بِفَرمود آهو جون برو بیا زود آهو رفت تا اون وَرِ دَشت غذاشون و داد و برگشت مردِ صیاد با تَعَجُب بدونِ غرور ، تَعَصُب رو به آقا کرد و پُرسید آقا جون شما کی هستید ؟ آقا گفت با مهربونی به شما میگم بدونی من امامِ هَشتُمینم من امام رضای دینم تا شنید این حرف و اون مَرد آهو رو سریع رها کرد آهو گفت با شادِمانی آقا جون چه مهربانی به خدا تو کُلِ هستی مهربون ترین تو هستی شاعر : علیرضا قاسمی https://eitaa.com/sherekoodak2022