eitaa logo
شعـرهـای نـاب
5.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
265 ویدیو
9 فایل
﷽ خادم کانال: @Aseman5 تبلیغات؛ @sherijat_tab 🧣 @raghsegholab ❇️ @azhardarisokhan
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ من ماهی ام ز تنگ چرا می رهانی ام دریا مرا نخواست، کجا می کشانی ام؟ پروانه ام و دلخوش گرمای پیله ها آخر چرا به حسرت گل می نشانی ام من را پَرانده ای به خیالات ِ آسمان من را که بسته ی قفس ِ زندگانی ام! تو آمدی ، بهار درونم شکوفه داد بردی مرا دوباره به فصل ِجوانی ام تا تشنه ی صدای تو شد جان ِ خسته ام در انتظار ِ جرعه ای از همزبانی ام... گفتی که عاشقی به جنون می کشد مرا «اصلا قبول حرف ِ شما من روانی ام»! ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━ باز کن چشمت برویم ، آفتاب آورده ام صبح را با یک بغل شعر و شراب آورده ام تا شنیدم که تو پرسیدی زحال و روز من این دلِ دیوانه را من در جواب آورده ام تشنه جانم ،جرعه ای از خنده هایت خواستم ای دریغا العطش را بر سراب آورده ام...! شاعرم کردی تو با اعجازِ چشم ِ دلکَشَت از غزل‌های نگاهت صد کتاب آورده ام من شدم تسلیم ِعشق و با دو پای خود کنون تن به زندانت برای هر عذاب آورده ام دستهایم خالی و در سینه دارم مهر تو من برایت هدیه ای از عشقِ ناب آورده ام ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab
﷽ ━━━━💠🌸💠━━ حسی شبیه تو هر صبح در من پرنده‌ای را بیدار می‌کند و آوازش می‌ریزد از پلک‌هایم روی صورت باغچه هر صبح در دلم غوغاست یادت بر دریچه‌ی قلبم می‌کوبد خونم را می‌دواند تا سرخی گونه‌هایم قند آب می‌شود در دلم وقتی به تو فکر می‌کنم چشم‌هایت را که باز می‌کنی زندگی می‌ریزد از نگاهت گل می‌کند مهربانی... صدایت دریا را می‌آورد تا پاشنه‌ی در موج موج غرق خنده و شادی‌ام می‌کند... دستم را بگیر بگذار روز از سر انگشتانت جاری شود در تنم! ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ چـشــمان تـــو تـا راه دلــم را می‌بـست تیــره مــژه بـر کـمــان ابــرو پیــوسـت عـقل آمد و گفت: برحذر باش از عشق! بیچـاره نـدانست که دل رفـته ز دسـت ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━ باز کن چشمت به رویم آفتاب آورده‌ام صبح را با یک بغل شعر و شراب آورده‌ام ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ آه ای طبیبِ عشق به درمان من بیا دردم به دستِ غیر مداوا نمی‌شود! ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ مادرم شاعر بود با دو چشمش غزلِ مهر برایم می‌خواند هر زمان می‌خندید من رباعی‌ها را از کنار لب او می‌چیدم... دست او باغچه‌ای بود که هر روز به هنگام سحر پای سجادهٔ نور رفته تا عرش خدا گل و ریحان می‌داد! من سحرها گاهی از پس پردهٔ خواب وقت جوشیدن خورشید لبم تر می‌شد... با ترنم‌هایی که پر از عطر دعا و تپش بال ملائک بودند من صدای قدم نرم خدا را که لب پنجره می‌آمد و از چشمهٔ عشق نور در دامن مادر می‌ریخت می‌شنیدم انگار! مادرم شاعر بود تا تنور دل من گرم شود یک سبد نان و صفا دو سه تا شعر سپید و دو فنجان پر از قافیه را وسط سفرهٔ صبحانه برایم می‌چید تا صدایم می‌کرد در دلم شوق شکوفا می‌شد خواب با مزهٔ شیرین و تن مخملی‌اش می‌پرید از سر چشمم ناگاه... مادرم آنجا بود روشنی می‌بارید بوی دلچسب‌ترین لحظه به جانم می‌ریخت مادرم می‌خندید! ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ گل ِخورشید دمیده‌است و خیالت جاریست دیدنت ناب ترین حادثه در بیداریست چشم بگشا و جهان را چو خودت زیبا کن خیر هر صبحِ منی ،خواستنت اجباریست ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab