eitaa logo
شعرکده
95 دنبال‌کننده
84 عکس
25 ویدیو
0 فایل
ارتباط و ارسال شعر @khak_mgh
مشاهده در ایتا
دانلود
در مجمعی که مرتبه می‌قِسْمَتَند من میخواهم از علی ولی الله مرتبه @sherkade_mgh
چون ذات علی، ولی حق، مظهر هوست گر نام ورا خدا علی خواند نکوست در خانه حق، علی به دنیا آمد «از کوزه همان برون تراود که در اوست» @sherkade_mgh
او کعبه را به روز نخستش دو نیم کرد خیبر برای حیدر ما امتحان نبود @sherkade_mgh
ای پسر؛ تو بی نشانی از علی عین، یا و لام دانی از علی خواجه حق، پیشوای راستین كوه علم و باب علم و قطب دین ساقی كوثر، امام رهنما ابن عم مصطفی، شیرخدا مقتدا بی شك به استحقاق اوست مفتی مطلق علی الاطلاق اوست قلب قرآن، قلب پر قرآن اوست وال من والاه اندر شأن اوست @sherkade_mgh
ز بعد معرفتِ كردگار لم يزلى نبى شناسم و آن گه على و آل على خداست آن كه تعقّل نمودن كُنهش بُرون نهاده قدم از حدود محتملى نبى است آن كه بُود در مدارس تحقيق برى كتاب كمالش ز نكته جدلى على است آن كه گدازد ز برق لمعه تيغ حسود را ، كه كند نقد بوتراب على @sherkade_mgh
مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد ؟ جز شیر خداوند جهان ، حیدر کرّار این دین هدی را به مثل دایره ای دان پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار علم همه عالم به علی داد پیمبر چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار   @sherkade_mgh
یا علی جان چون لباس کعبه بر اندام بت، زيبنده نيست جز تو بر شخص دگر نام اميرالمؤمنين @sherkade_mgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منم بنده اهل بیت نبی ستاینده خاك پای وصی اگر چشم داری به دیگر سرای به نزد نبی و علی گیر جای گرت زین بد آید گناه من است چنین است و این دین و راه من است برین زادم و هم برین بگذرم چنان دان كه خاك پی حیدرم هر آنكس كه در جانش بغض علی است ازو زارتر در جهان زار كیست @sherkade_mgh
ای زینب ای که بی‌تو حقیقت زبان نداشت خون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشت آگاه بود عشق که بی‌تو غریب بود اقرار داشت صبر، که بی‌تو توان نداشت در پهن‌دشت حادثه با وسعت زمان دنیا، سراغ چون تو زنی قهرمان نداشت یک روز بود و این همه داغ، ای امام صبر پیغمبری به سختی تو امتحان نداشت گر پای صبر و همّت تو در میان نبود اسلام جز به گوشهٔ عزلت مکان نداشت... روزی به زیر سایهٔ پیغمبر خدای روزی به جز سر شهدا سایه‌بان نداشت؟ محمل درست در وسط نیزه‌دارها یک ذرّه رحم در دل خود ساربان نداشت زینب اگر نبود، شجاعت یتیم بود زینب اگر نبود، شهامت روان نداشت زینب اگر نبود، وفا سرشکسته بود زینب اگر نبود، تن عشق جان نداشت زینب اگر کمر به اسارت نبسته بود آزادی این چنین شرف جاودان نداشت «میثم» هماره تا که به لب داشت صحبتی حرفی به‌جز مناقب این خاندان نداشت @sherkade_mgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زینب اگر نبود حدیث وفا نبود با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود زینب اگر نهیب نمی‌زد علیه کفر نطق مدافعان ولایت رسا نبود زینب اگر اسیر نمی‌شد به راه دوست دین خدا ز قید اسارت رها نبود زینب اگر طلسم ستم را نمی‌شکست امروز صحبت از شرف اولیا نبود.. در شام و کوفه باز نمی‌کرد اگر زبان نام رسول بر سر گلدسته‌ها نبود اُمّ الکتاب اوست «کلامی» به یک کلام زینب اگر نبود کتاب خدا نبود @sherkade_mgh
عيان می كرد راز دل، امان می داد اگر وقتش ميان قتلگه، كوتاه بود و مختصر وقتش بجای درد دل، كاری مهمتر داشت بر عهده بيان عشق و شرح غم، بماند بعد در وقتش قرار اين بود تا فتح برادر را كند كامل غنيمت بود در آن معركه، از هر نظر وقتش در آن دربار و آن بازار، با اينكه معطل شد در آن ساعات طولانی، نشد هرگز هدر وقتش اسارت رفت فرزند خليل الله؟؟؟ نه... هرگز بتی در شام باقی بود زينب رفت سروقتش تبر در بر، درآورد او دمار از روز شامی ها قيامت را رقم می زد چو می شد بيشتر وقتش هرآنكس جان خود را وقف زينب كرد طوبى له و الا بی ثمر عمرش و گرنه بی اثر وقتش @sherkade_mgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی نه بر مژگان من اشکی نه بر لب‌های من آهی نه جان بی‌نصیبم را پیامی از دلارامی نه شام بی‌فروغم را نشانی از سحرگاهی نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی ندارد خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی به دیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی کی ام من؟ آرزو گم کرده‌ای تنها و سرگردان نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی گهی افتان و خیزان چون غباری در بیابانی گهی خاموش و حیران چون نگاهی بر نظرگاهی رهی تا چند سوزم در دل شب‌ها چو کوکب‌ها به اقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی @sherkade_mgh
شک منی، یقین منی، نیستی مگر؟ انگاره های دین منی، نیستی مگر؟ هم قبله ی نماز منی، هم نیاز من... چون مهر بر جبین منی، نیستی مگر؟ پیوسته با کمان دو ابرو میان شهر عمری است در کمین منی، نیستی مگر؟ با آن شکوه شرقی و با این غم نجیب بانوی سرزمین منی، نیستی مگر؟ من مستحق نیش تو ام، دیگری چرا؟ محصول آستین منی، نیستی مگر؟ هر وقت می نویسم و هر جا که شاعرم ایهام و نقطه چین منی، نیستی مگر؟ @sherkade_mgh
گزیرِ ماندنتان نیست، لَقلَقید شما در آسمانِ تعلّقْ مُعَلّقید شما به قولِ واثق از اعقابِ "کعب الاحبار"ید بلی، چو جدِّ جلی تان موثّقید شما خیالِ شاه به خود بسته اسب می تازید ولی چو رخ بنماییم بیدَقید شما در آستانِ خباثت صلای" منصور"ید در اختلاف ِ خلافت "موفّق"ید شما شرنگِ دشنه ی" مالق"به سینه ی "دعبل" "هشامِ" تشنه ی خونِ "فرزدق"ید شما به زور و زیرِ لجامِ لجین و زینِ ذهب خرِ مطلّق و یابویِ مطلقید شما رفیق گفت که: احمق کنایه نشناسد دقیق گفت! چه گویم که احمقید شما اگر علی به وِلا حجت است حق با ماست وگر معاویه مولاست بر حقید شما!ا پ ن: گزیر: چاره لقلق: لک لک کعب الاحبار: از جاعلان حدیث و مروجان اسرائیلیات که به حکم خلیفه دوم ممنوع الحدیث شد بیدق: مهره ی سرباز در شطرنج منصور و موفق: نام دو تن از خلفای عباسی دعبل شاعر شیعه مذهب و مادح علی بن موسی الرضا، تلخ و تند زبان بود و هجو خلفا می گفت. عاقبت در اهواز به دستور مالق به طوق تغلبی با دشنه ی زهرآلود کشته شد. فرزدق شاعر رسمی دربار ولید اموی بود اما چون به مکه قصیده ای در مقدم امام زین العابدین سرود به خشم هشام بن عبدالملک گرفتار و راهی زندان شدـ در زندان نیز طی قصیده ای هشام را شماتت کرد. لجین: نقره ذهب: طلا مطلّق: رها شده @sherkade_mgh
عشاق اگر مکاشفه ی مو به مو کنند اول قدم ز آینه باید وضو کنند در شوره زار نیز گهی می‌دمد گلی شاید تو را به دیده ی من جستجو کنند سنگ دل شکسته چه کم دارد از عقیق گر هر دو را به حلقه ی انگشت او کنند جز ما که اشکمان دم مشک است دائما مردم کجا به آب مضافی وضو کنند گویند حرف می برد از من به یار من باید مرا به باد صبا رو به رو کنند ما چون خبر دهان به دهان داغ می‌شویم "روزی که خاک تربت ما را سبو کنند" جا دارد از فرات شفاعت کنیم نیز ما را اگر برای تو بی آبرو کنند @sherkade_mgh
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی به کسی جمال خود را ننموده‌ای و بینم همه جا به هر زبانی بود از تو گفت‌وگویی... شود این‌که از ترحم دمی ای سحاب رحمت من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت سر خم می سلامت شکند اگر سبویی همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا تو قدم به چشم من نِه بنشین کنار جویی... @sherkade_mgh
ندانی که ایران نشست منست جهان سر به سر زیر دست ِ منست هنر نزد ایرانیان است و بـــس ندادند شـیر ژیان را به کــس همه یکدلانند یـزدان شناس بـه نیکـی ندارنـد از بـد هـراس دریغ است ایـران که ویـران شــود کنام پلنگان و شیران شــود چـو ایـران نباشد تن من مـبـاد در این بوم و بر زنده یک تن مباد همـه روی یکسر بجـنگ آوریــم جــهان بر بـداندیـش تنـگ آوریم همه سربسر تن به کشتن دهیم بـه از آنکه کشـور به دشمن دهـیم چنین گفت موبد که مرد بنام بـه از زنـده دشمـن بر او شاد کام اگر کُشــت خواهــد تو را روزگــار چــه نیکــو تر از مـرگ در کـــار زار @sherkade_mgh
در انتهای کوچه شب، زیر پنجره قومی نشسته خیره به تصویر پنجره این سوی شیشه، شیون باران و خشم باد در پشت شیشه بغض گلوگیر پنجره اصرار پشت پنجره گفتگو بس است دستی برآوریم به تغییر پنجره   تا آن که طرح پنجره‌ای نو درافکنیم دیوار ماند و حسرت تصویر پنجره ما خواب دیده‌ایم که دیوار شیشه ای است اینک رسیده ایم به تعبیر پنجره تا آفتاب را به غنیمت بیاوریم یک ذره راه مانده به تسخیر پنجره جز با کلید ناخن ما وا نمی‌شود قفل بزرگ بسته به زنجیر پنجره @sherkade_mgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجاست زنده‌دلی، کاملی، مسیح‌دمی که فیض صحبتش از دل بَرَد غبارِ غمی... گذشت عمر و دریغا نداد ما را دست حضور نیم‌شبی و صفای صبح‌دمی قسم به جان عزیزان به وصل دوست رسی اگر از این تنِ خاکی برون نهی قدمی خلاف گوشه‌نشینان دلشکسته مجوی که نیست جز دل این قوم، دوست را حرمی... ز بی‌نوایی و دولت غمین و شاد مباش که در زمانه نمانَد گدا و محتشمی... @sherkade_mgh
کسی نخواند غزل‌های غم گریسته را نوشته‌های ز چشم قلم گریسته را عجیب نیست که آتش به هم بیامیزد دو‌ شمع همدمِ تا صبحدم گریسته را هوای دیدن دریا، رسانده‌ است به هم دو جویبار به هر پیچ و خم گریسته را به غیر شانهٔ هم هیچ تکیه‌گاهی نیست دو مست سرخوش در هر قدم گریسته را غمت مباد که دنیا ز هم جدا نکند رفیق‌های در آغوش هم گریسته را @sherkade_mgh
دواى درد بى تابى در اين زندان به جز تب نيست كسى بين غل و زنجير مثل من معذب نيست كسى غير از دو زندانبان سراغ از من نميگيرد ميان آسمان من ستاره نيست كوكب نيست غروبى گريه ميكردم ، به ياد دخترم بودم اگر نامه ندادم غير خون اينجا مرّكب نيست پر زخمى ، دل مضطر ، غل و زنجير ، جاى تنگ همه اينها به جاى خود ، نگهبان هم مودب نيست به كه گويم سر سجاده ام خيلي كتك خوردم كه اينسان ناحوانمردى ميان هيچ مذهب نيست خلاصه اينكه اين شبها نگهبان بدي دارم كه حتي دست بردار از سر من نيمه شب نيست لگد خوردم ، زمين خوردم ، دمادم خون دل خوردم ولي اين چارده سالم ، چنان يك روز زينب نيست نگهبان زد مرا اما ، نگهبان داشت ناموسم زنى از خاندانم پا برهنه پشت مركب نيست كسى معصومه من را به بزم مى نخواهد برد شرابى نيست دستي نيست، چوبى بر روى لب نيست تنى دور از وطن دارم ، ولى چندين كفن دارم شبيه جد عطشانم ، تن من نا مرتب نيست @sherkade_mgh
از خدا خواسته بودی که به پایان برسد سر شوریده ات این بار به سامان برسد هم‌نفس با همه ی پنجره ها می خواند آتشی در خورعشق است که سوزان برسد موج در موج درونت همه درد است بگو این چه دردیست که با دوست به پایان برسد دیده بستند هزاران در و خاموش شدند تا که بر دست جفا فرصت عصیان برسد در زندان بگشایید که بعد از چندی جان این عاشق شوریده به جانان برسد @sherkade_mgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبی که دره فرو رفت تا دهان در مه نشست سقف ستون های آسمان در مه کشید شانه ی امواج نعش ساحل را به طوق تیغه ی هر رعد ناگهان در مه چه سال ها که گذشت و غرور ماهیگیر شکسته بود در امواج بی کران در مه چه سال ها که خطر از پی خطر میدید پسر به برکت دریا برای نان در مه چه سال ها که نفس از دل نفس می سوخت به قلب حادثه تا مغز استخوان در مه چه سال ها که تهی ٫ دست می کشید از موج چه سال ها که به شن پای ناتوان در مه چه سال ها که ... دوباره پسر به دریا زد در آتشای زمین از تب زمان در مه در آتشای زمین رفت و بر نگشت این بار چشید جرعه ای از جام شوکران در مه و در تلاطم فانوس های دریایی کسی نبود ٫ بگیرد از او نشان در مه **** دو روز بعد زنی می گرفت در بندر سراغ هستی خود را از این و آن در مه دو روز بعد کسی دیده بود در توفان کنار اسکله ای نعش یک جوان در مه دو روز بعد به ساحل نشسته بود آرام دو تخته پاره فقط از سه بادبان در مه **** صلاة ظهر پدر بود و چشم گورستان به جاده های فرو رفته تا خزان در مه صلاة ظهر پدر بود و زیر لب می گفت : سفر بخیر پرستوی داده جان در مه صلاة ظهر پدر بود و می رسید از دور صدای سرفه ی یک مرد در اذان در مه صلاة ظهر پدر بود و خسته بر می گشت به سوی شعله ی شن ها که شد روان در مه صلاة ظهر پدر بود و ناتوان می رفت به سمت کلبه ی چوبی عصا زنان در مه صلاة ظهر در آشوب بادها می خورد سیاهی پر شال زنی تکان در مه @sherkade_mgh
می رود از کوه بالا، تا خدا پائین بیاید می رود تنها ولی با مرتضی پائین بیاید لب به لب دارد خدا قرآن دهانش می گذارد عشق جبریل است این که تا حرا پائین بیاید فرصت تقریر اول درس خود را داشت جبریل رتبه اش تا هیچ هم بی مصطفی پائین بیاید عشق بازاری شود شهری که احمد را ببیند بشکند بازار یوسف، ادعا پائین بیاید او خودش میخانه و با ربنای هر قنوتش ساغری لبریز از انگورها پائین بیاید سیب سرخی مژده ی خیر کثیرش می رساند همره خیرالبشر خیرالنسا پائین بیاید می برد دست علی را در غدیر خم به بالا تا ولا با آیه ی قالوا بلی پائین بیاید آنقدر در سجده می ماند خدا را می ستاید تا که از دوشش امام مجتبی پائین بیاید آتشی مزد رسالت را ادا کرده است اری آه اگر خاکسترش در کربلا پائین بیاید @sherkade_mgh