eitaa logo
شعرکده
94 دنبال‌کننده
84 عکس
25 ویدیو
0 فایل
ارتباط و ارسال شعر @khak_mgh
مشاهده در ایتا
دانلود
شک منی، یقین منی، نیستی مگر؟ انگاره های دین منی، نیستی مگر؟ هم قبله ی نماز منی، هم نیاز من... چون مهر بر جبین منی، نیستی مگر؟ پیوسته با کمان دو ابرو میان شهر عمری است در کمین منی، نیستی مگر؟ با آن شکوه شرقی و با این غم نجیب بانوی سرزمین منی، نیستی مگر؟ من مستحق نیش تو ام، دیگری چرا؟ محصول آستین منی، نیستی مگر؟ هر وقت می نویسم و هر جا که شاعرم ایهام و نقطه چین منی، نیستی مگر؟ @sherkade_mgh
گزیرِ ماندنتان نیست، لَقلَقید شما در آسمانِ تعلّقْ مُعَلّقید شما به قولِ واثق از اعقابِ "کعب الاحبار"ید بلی، چو جدِّ جلی تان موثّقید شما خیالِ شاه به خود بسته اسب می تازید ولی چو رخ بنماییم بیدَقید شما در آستانِ خباثت صلای" منصور"ید در اختلاف ِ خلافت "موفّق"ید شما شرنگِ دشنه ی" مالق"به سینه ی "دعبل" "هشامِ" تشنه ی خونِ "فرزدق"ید شما به زور و زیرِ لجامِ لجین و زینِ ذهب خرِ مطلّق و یابویِ مطلقید شما رفیق گفت که: احمق کنایه نشناسد دقیق گفت! چه گویم که احمقید شما اگر علی به وِلا حجت است حق با ماست وگر معاویه مولاست بر حقید شما!ا پ ن: گزیر: چاره لقلق: لک لک کعب الاحبار: از جاعلان حدیث و مروجان اسرائیلیات که به حکم خلیفه دوم ممنوع الحدیث شد بیدق: مهره ی سرباز در شطرنج منصور و موفق: نام دو تن از خلفای عباسی دعبل شاعر شیعه مذهب و مادح علی بن موسی الرضا، تلخ و تند زبان بود و هجو خلفا می گفت. عاقبت در اهواز به دستور مالق به طوق تغلبی با دشنه ی زهرآلود کشته شد. فرزدق شاعر رسمی دربار ولید اموی بود اما چون به مکه قصیده ای در مقدم امام زین العابدین سرود به خشم هشام بن عبدالملک گرفتار و راهی زندان شدـ در زندان نیز طی قصیده ای هشام را شماتت کرد. لجین: نقره ذهب: طلا مطلّق: رها شده @sherkade_mgh
عشاق اگر مکاشفه ی مو به مو کنند اول قدم ز آینه باید وضو کنند در شوره زار نیز گهی می‌دمد گلی شاید تو را به دیده ی من جستجو کنند سنگ دل شکسته چه کم دارد از عقیق گر هر دو را به حلقه ی انگشت او کنند جز ما که اشکمان دم مشک است دائما مردم کجا به آب مضافی وضو کنند گویند حرف می برد از من به یار من باید مرا به باد صبا رو به رو کنند ما چون خبر دهان به دهان داغ می‌شویم "روزی که خاک تربت ما را سبو کنند" جا دارد از فرات شفاعت کنیم نیز ما را اگر برای تو بی آبرو کنند @sherkade_mgh
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی به کسی جمال خود را ننموده‌ای و بینم همه جا به هر زبانی بود از تو گفت‌وگویی... شود این‌که از ترحم دمی ای سحاب رحمت من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت سر خم می سلامت شکند اگر سبویی همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا تو قدم به چشم من نِه بنشین کنار جویی... @sherkade_mgh
ندانی که ایران نشست منست جهان سر به سر زیر دست ِ منست هنر نزد ایرانیان است و بـــس ندادند شـیر ژیان را به کــس همه یکدلانند یـزدان شناس بـه نیکـی ندارنـد از بـد هـراس دریغ است ایـران که ویـران شــود کنام پلنگان و شیران شــود چـو ایـران نباشد تن من مـبـاد در این بوم و بر زنده یک تن مباد همـه روی یکسر بجـنگ آوریــم جــهان بر بـداندیـش تنـگ آوریم همه سربسر تن به کشتن دهیم بـه از آنکه کشـور به دشمن دهـیم چنین گفت موبد که مرد بنام بـه از زنـده دشمـن بر او شاد کام اگر کُشــت خواهــد تو را روزگــار چــه نیکــو تر از مـرگ در کـــار زار @sherkade_mgh
در انتهای کوچه شب، زیر پنجره قومی نشسته خیره به تصویر پنجره این سوی شیشه، شیون باران و خشم باد در پشت شیشه بغض گلوگیر پنجره اصرار پشت پنجره گفتگو بس است دستی برآوریم به تغییر پنجره   تا آن که طرح پنجره‌ای نو درافکنیم دیوار ماند و حسرت تصویر پنجره ما خواب دیده‌ایم که دیوار شیشه ای است اینک رسیده ایم به تعبیر پنجره تا آفتاب را به غنیمت بیاوریم یک ذره راه مانده به تسخیر پنجره جز با کلید ناخن ما وا نمی‌شود قفل بزرگ بسته به زنجیر پنجره @sherkade_mgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجاست زنده‌دلی، کاملی، مسیح‌دمی که فیض صحبتش از دل بَرَد غبارِ غمی... گذشت عمر و دریغا نداد ما را دست حضور نیم‌شبی و صفای صبح‌دمی قسم به جان عزیزان به وصل دوست رسی اگر از این تنِ خاکی برون نهی قدمی خلاف گوشه‌نشینان دلشکسته مجوی که نیست جز دل این قوم، دوست را حرمی... ز بی‌نوایی و دولت غمین و شاد مباش که در زمانه نمانَد گدا و محتشمی... @sherkade_mgh
کسی نخواند غزل‌های غم گریسته را نوشته‌های ز چشم قلم گریسته را عجیب نیست که آتش به هم بیامیزد دو‌ شمع همدمِ تا صبحدم گریسته را هوای دیدن دریا، رسانده‌ است به هم دو جویبار به هر پیچ و خم گریسته را به غیر شانهٔ هم هیچ تکیه‌گاهی نیست دو مست سرخوش در هر قدم گریسته را غمت مباد که دنیا ز هم جدا نکند رفیق‌های در آغوش هم گریسته را @sherkade_mgh
دواى درد بى تابى در اين زندان به جز تب نيست كسى بين غل و زنجير مثل من معذب نيست كسى غير از دو زندانبان سراغ از من نميگيرد ميان آسمان من ستاره نيست كوكب نيست غروبى گريه ميكردم ، به ياد دخترم بودم اگر نامه ندادم غير خون اينجا مرّكب نيست پر زخمى ، دل مضطر ، غل و زنجير ، جاى تنگ همه اينها به جاى خود ، نگهبان هم مودب نيست به كه گويم سر سجاده ام خيلي كتك خوردم كه اينسان ناحوانمردى ميان هيچ مذهب نيست خلاصه اينكه اين شبها نگهبان بدي دارم كه حتي دست بردار از سر من نيمه شب نيست لگد خوردم ، زمين خوردم ، دمادم خون دل خوردم ولي اين چارده سالم ، چنان يك روز زينب نيست نگهبان زد مرا اما ، نگهبان داشت ناموسم زنى از خاندانم پا برهنه پشت مركب نيست كسى معصومه من را به بزم مى نخواهد برد شرابى نيست دستي نيست، چوبى بر روى لب نيست تنى دور از وطن دارم ، ولى چندين كفن دارم شبيه جد عطشانم ، تن من نا مرتب نيست @sherkade_mgh
از خدا خواسته بودی که به پایان برسد سر شوریده ات این بار به سامان برسد هم‌نفس با همه ی پنجره ها می خواند آتشی در خورعشق است که سوزان برسد موج در موج درونت همه درد است بگو این چه دردیست که با دوست به پایان برسد دیده بستند هزاران در و خاموش شدند تا که بر دست جفا فرصت عصیان برسد در زندان بگشایید که بعد از چندی جان این عاشق شوریده به جانان برسد @sherkade_mgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبی که دره فرو رفت تا دهان در مه نشست سقف ستون های آسمان در مه کشید شانه ی امواج نعش ساحل را به طوق تیغه ی هر رعد ناگهان در مه چه سال ها که گذشت و غرور ماهیگیر شکسته بود در امواج بی کران در مه چه سال ها که خطر از پی خطر میدید پسر به برکت دریا برای نان در مه چه سال ها که نفس از دل نفس می سوخت به قلب حادثه تا مغز استخوان در مه چه سال ها که تهی ٫ دست می کشید از موج چه سال ها که به شن پای ناتوان در مه چه سال ها که ... دوباره پسر به دریا زد در آتشای زمین از تب زمان در مه در آتشای زمین رفت و بر نگشت این بار چشید جرعه ای از جام شوکران در مه و در تلاطم فانوس های دریایی کسی نبود ٫ بگیرد از او نشان در مه **** دو روز بعد زنی می گرفت در بندر سراغ هستی خود را از این و آن در مه دو روز بعد کسی دیده بود در توفان کنار اسکله ای نعش یک جوان در مه دو روز بعد به ساحل نشسته بود آرام دو تخته پاره فقط از سه بادبان در مه **** صلاة ظهر پدر بود و چشم گورستان به جاده های فرو رفته تا خزان در مه صلاة ظهر پدر بود و زیر لب می گفت : سفر بخیر پرستوی داده جان در مه صلاة ظهر پدر بود و می رسید از دور صدای سرفه ی یک مرد در اذان در مه صلاة ظهر پدر بود و خسته بر می گشت به سوی شعله ی شن ها که شد روان در مه صلاة ظهر پدر بود و ناتوان می رفت به سمت کلبه ی چوبی عصا زنان در مه صلاة ظهر در آشوب بادها می خورد سیاهی پر شال زنی تکان در مه @sherkade_mgh
می رود از کوه بالا، تا خدا پائین بیاید می رود تنها ولی با مرتضی پائین بیاید لب به لب دارد خدا قرآن دهانش می گذارد عشق جبریل است این که تا حرا پائین بیاید فرصت تقریر اول درس خود را داشت جبریل رتبه اش تا هیچ هم بی مصطفی پائین بیاید عشق بازاری شود شهری که احمد را ببیند بشکند بازار یوسف، ادعا پائین بیاید او خودش میخانه و با ربنای هر قنوتش ساغری لبریز از انگورها پائین بیاید سیب سرخی مژده ی خیر کثیرش می رساند همره خیرالبشر خیرالنسا پائین بیاید می برد دست علی را در غدیر خم به بالا تا ولا با آیه ی قالوا بلی پائین بیاید آنقدر در سجده می ماند خدا را می ستاید تا که از دوشش امام مجتبی پائین بیاید آتشی مزد رسالت را ادا کرده است اری آه اگر خاکسترش در کربلا پائین بیاید @sherkade_mgh
بیابان در بیابان اشتر مست جنون میرفت جهالت را مهار افتاده در دست جنون میرفت بیابان در بیابان مرده ریگی خالی از حی بود اگر میرُست ،خاری بادهای سامش از پی بود بیا بشنو حدیث کینه های اوس و خزرج را به یغما رفتن اندیشه ی توحیدی حج را خدای مردمان همسنگ سنگ و چوب نازل شد به فرمان هبل آیین ابراهیم باطل شد قبیله باده نوش بزم عیش و نوش در شبها جهالت شرک را فریاد نوشانوش بر لبها دهان گورها نوزاد دختر را صلا میداد پدر با دست خود، فرزند را در گور جا میداد نفیری کاینچنین در پرده ی تاریخ مستور است نوای مویه های دختران زنده در گور است زمین در خواب مرگ و آسمان از تیرگی پر بود شکست خویش را چشم انتظار یک تلنگر بود سواری شب نورد از جاده هایی دور پیدا شد که از خط غبارش دفتری از نور پیدا شد امانت دار میراث اولوالالباب می آید به جسم این کویر تفته روح آب میآید تمام ریگهای این بیابان میشناسندش تمام اختران چون ماه تابان میشناسندش شب است و وعده گاه یار دارد چشم در راهش ستاره میچکد از آسمان بر چهره ماهش شبی با حق تکلم کرد و برتر از کلیم آمد کلید گنج بسم الله رحمن الرحیم آمد خلیل بت شکن با او که بت ها را براندازد فلک را سقف بشکافد که طرحی نو در اندازد صدایی آشنا در گوش جان او صلا میداد به دستش ساقی آن شب ساغر قالوا بلی میداد بخوان پروردگارت را ! نگو خواندن نمیدانم که من جای تو میگویم که من جای تو میخوانم فرود آمد زکوه نور و از معبود خلعت داشت زهی آن قامت موزون که تشریف نبوت داشت زمینی پیکر اما هفت گردون زیرگام او محمد آن که محمود است خُلقش همچو نام او @sherkade_mgh
هر چند امیدی به وصال تو ندارم یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم ای چشمه ی روشن منم آن سایه که نقشی در آینه ی چشم زلال تو ندارم می دانی و می پرسیم ای چشم سخنگوی جز عشق جوابی به سوال تو ندارم ای قمری هم نغمه درین باغ پناهی جز سایه ی مهر پر و بال تو ندارم از خویش گریزانم و سوی تو شتابان با این همه راهی به وصال تو ندارم @sherkade_mgh
دلت گرفته... الهی که غم نداشته‌ باشی فدای چشمت اگر دوستم نداشته‌ باشی دم غروب مرا در خودت ببار که چیزی در آن هوای غریبانه کم نداشته باشی عجیب نیست... من آن‌قدر خُرد‌ و خسته‌ام از خود که حال و حوصله‌ام را تو هم نداشته باشی «دچار آبی دریای بیکرانم و تنها» اگر هوای مرا دم‌ به دم نداشته باشی به جرم کشتن این خنده‌ها در آینه... سخت‌است کسی به غیر خودت متهم نداشته باشی غمم تو هستی و شادم اگر به سر نمی‌آیی منم غم تو… الهی که غم نداشته باشی @sherkade_mgh
تو را این‌گونه می‌نامند مولای تلاطم‌ها و نامت غرش آبی آوای تلاطم‌ها تو را این‌گونه می‌فهمند مجذوبان كه اربابی و نامت مونس هموارهٔ شب‌های بی‌خوابی تو را پیغمبر بی‌سرترین پیغام می‌دانند تو را بنیان‌گذار اصلی اسلام می‌دانند و تو تكثیر حق در جان هفتاد و دو پیغمبر كه پیغام تو را بردند از لاهوت آن‌سوتر تو را بر محملی از دل، از آن بالا فرستادند تمام آسمان و اهل آن در پایت افتادند... تو را كه مصطفی همواره از جبریل می‌پرسید علی در قاب چشم فاطمه هرشب تو را می‌دید برایت قبل از آنی كه بیایی گریه می‌كردند برای تو شهید كربلایی گریه می‌كردند... زمین می‌ماند و تو در ظهر شورانگیز عاشورا و یک روز حماسی و غرورانگیز عاشورا به پیش بادها استاده‌ای، ای روح طوفانی نگاه تو عمیق و ساده چون آیات قرآنی خدا را هرچه با اثبات خود اثبات می‌كردی تمام عقل‌ها و روح‌ها را مات می‌كردی كنون من مانده‌ام بین سرود و مرثیه حیران منم یک لحظه زیر آفتاب و لحظه‌ای باران... قلم از عشق تو آقا زیارت‌نامه می‌خواند و فطرس در جوار تو برایت نامه می‌خواند یكی از نامه‌ها خیس است همراهش سلام ماست و تو با مهربانی می‌نویسی این غلام ماست @sherkade_mgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب مرا بدون تجسس قبول کن ای شاهراه ملک تقدس قبول کن دل را که آتش است به گهواره خودت چون بال داغدیده فطرس قبول کن این نوکرانه های مرا گرچه مبتدی است از نوکر بدون تخصص قبول کن از روح خود بدم به تن خاکی همه تن را که نیست غیر گِل رُس قبول کن دل را که حبس سینه تنگ است یا حسین اندازه جواز ترخص قبول کن در امتحان بندگی و عشق هر که کرد در راه کربلات تنفس قبول کن اشکی که ریختیم کنار فرات را از ما شبیه توبه یونس قبول کن این بیت های خط خطی و نا ردیف را از شاعر بدون تخلص قبول کن @sherkade_mgh
روزیِ شعر من امشب دو برابر شده است چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است چون که بانوی کلابیه پسر آورده چشم وا کن، پدر خاک قمر آورده هر که از قافلۀ فطرسیان جا مانده نظرش خیره به گهوارۀ سقا مانده زور بازوی تو بی‌حد و عدد خواهد شد بعد از این ام‌بنین، ام‌اسد خواهد شد با وجود تو زمین حیدر دیگر دارد کعبه جا دارد اگر باز ترک بردارد از در خانۀ او پا نکشیدم هرگز چون حسینی‌تر از عباس ندیدم هرگز ماه ذی‌الحجه که عباس به حج عازم شد همه بر کعبه ولی کعبه بر او مُحرم شد در طوافش سخن از عقل فراتر می‌گفت در حقیقت «لک لبیک برادر» می‌گفت! این اباالفضل که از قبله فراتر می‌رفت مرتضی بود که بر دوش پیمبر می‌رفت علی‌اکبر به ثنا گویی او می‌آید: چقَدَر منبر کعبه به عمو می‌آید.. گفت این خانه که حق آمد و ایجادش کرد مسجدی بود که بابای من آبادش کرد از در خانۀ او پا نکشیدم هرگز چون حسینی‌تر از عباس ندیدم هرگز «کاشف‌الکرب» تویی خندۀ ارباب تویی «پدر خاک» علی و «پدر آب» تویی روی چشم تو بُود جای حسن جای حسین هست مابین دو ابروی تو بین‌الحرمین.. تیغ چرخانده‌ای و پیش تو طوفان هیچ است لشکری پیشت اگر آمده میدان، هیچ است وسط جنگ زمین را به زمان دوخته‌ای فن شمشیرزنی را ز که آموخته‌ای؟ ای جوان! پیر رهت کیست از آن شاه بگو؟ «أشهد أن علیاً ولی الله» بگو او علمدار حسین است ببخشید مرا مدح او کار حسین است ببخشید مرا @sherkade_mgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه در توصیف شاعر‌ها، نه در آواز عشاقی تو افزون‌تر از اندیشه، فراوان‌تر از اغراقی وفاداری و شیدایی، علمداری و سقایی ندارند این صفت‌ها جز تو دیگر هیچ مصداقی به خوبی تو حتی معترف بودند بدخواهان یزید آنجا که می‌گوید «الا یا ایها الساقی» تمام کودکان معراج را توصیف می‌کردند مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی؟ چنان رفتی که حتی سایه‌ات از رفتنت جا ماند رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی فرار از تو فراری می‌شود در عرصۀ میدان چنان رفتی که بعد از آن بخوانندت هوالباقی بدون دست می‌آیی و از دستت گریزانند پر از زخمی هنوز اما برای جنگ قبراقی به سوی خیمه‌ها یا «عُدّتی فی شِدّتی» برگرد که تو بی‌مشک سقّایی، که تو بی‌دست رزّاقی شنیدم بغض بی‌گریه به آتش می‌کشد جان را بماند باقی روضه درون سینه‌ام باقی @sherkade_mgh
ارادت به نام علی دارم و پناهی به بام علی دارم و دلی مست جامِ علی دارم و مدال غلامِ علی دارم و به این نوکری و ارادت خوشم خوشم در هوایت نفس می‌کشم دخیلم به موی تو یا بن الحسین دو دستم به سوی تو یابن الحسین من و آرزوی تو یابن الحسین فدای عموی تو یابن الحسین دخیلم دخیل ضریحی که نیست پناه من خسته غیر از تو کیست به نام ابالفضل راهم بده نگاهی دمی بر نگاهم بده ببین خسته جانم، پناهم بده برات خلاص از گناهم بده فدای تو و نام تو؛ یا علی! رسیدم سر بام تو؛ یا علی! تو که آمدی سجده‌ها پا گرفت عبادت به لطف تو معنا گرفت دعا با دعای تو بالا گرفت دعای قنوت تو ما را گرفت به یک ربّنایت حسینی شدیم به لطف دعایت حسینی شدیم تویی زینت ذکر و سجاده‌ها تویی مستی ناب این باده‌ها تویی محور صبر آزاده‌ها رهایم نکن در دل جاده‌ها رهایم کنی راه گم می‌کنم تو را گاه و بی گاه گم می‌کنم شب ظلمت و غم به سر می‌رسد زمان طلوع سحر می‌رسد شبی از مدینه خبر می‌رسد از این خاندان یک نفر می‌رسد که بانی ایوان طلا می‌شود مدینه خودش کربلا می‌شود @sherkade_mgh
ای خالق راز و نیاز عاشقانه در پیشگاه عشق مخلوقی یگانه ای آسمان پیشانی‌ات، ای ابر ای کوه سجادۀ تو دشت‌های بی‌کرانه دارند در دستانِ هنگامِ قنوتت گنجشک‌های بی‌شماری آشیانه تسبیح می‌گویی تمام طول شب را با اشک‌هایت دانه دانه دانه دانه فرزند زمزم! کیستی، اهل کجایی؟ در چشم‌هایت داری از کوثر نشانه فریاد عاشوراست موج پرچمی که وادی به وادی می‌بری بر روی شانه وقتی که در حال مرور کربلایی عالم سراسر می‌شود پروانه‌خانه این بیت آخر با خودش دارد درودی بر مادرت، آن شهربانوی زمانه @sherkade_mgh
گیرم که به هر حال مرا برده‌ای از یاد گیرم که زمان خاطره‌ها را به فنا داد گیرم نه تو گفتی، نه شنیدی، نه تو بودی آن عاشق دیوانه که صد نامه فرستاد... با آن همه دلبستگی و عشق چه کردی؟ یک بار دلت یادِ منِ خسته نیفتاد؟! یعنی به همین راحتی از عشق گذشتی؟ یک ذره دلت تنگ نشد خانه‌ات آباد؟! این بود سزایِ منِ دلخسته‌ی عاشق؟ شیرین رقیبان شده‌ای از لجِ فرهاد؟! باشد، گله‌ای نیست..! خدا پشت و پناهت احوالِ خودت خوب، دمت گرم، دلت شاد... @sherkade_mgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تیر و دلی 💘 که حاشیه‌ی دفترم کشید شد خط قرمزی که به دور و برم کشید در پیش آفتاب مرا رو سفید کرد دستی که ماه نیمه شبی بر سرم کشید شانه‌به‌سر گذاشت اگر سر به شانه ام خنجر گرفت در کف و بر حنجرم کشید شد غیب بین راه به یک پلک ناگهان در ابتدای کوچه اگر در برم کشید آنقدر سرد بود که قلبم کباب کرد با شعله‌ای که از دل خاکسترم کشید پرواز کرد بی‌خبر از من هزار بار بویی که از شکستن بال و پرم کشید یک روز عهد بست و شبی ناگهان شکست با سیل عاشقان که به چشم ترم کشید وقتی به غیر خون دل از من نمانده بود یک کاسه کرد یک شب و یک جا سرم کشید @sherkade_mgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من به بعضی چهره‌ها چون زود عادت می‌کنم پیش‌شان سر بر نمی‌آرم، رعایت می‌کنم هم‌چنان که برگ خشکیده نماند بر درخت مایه‌ی رنج تو باشم رفع زحمت می‌کنم این دهانِ باز و چشم بی‌تحرّک را ببخش آن‌ قدر جذّابیت داری که حیرت می‌کنم کم اگر با دوستانم می‌نشینم جرم توست هر کسی را دوست دارم در تو رؤیت می‌کنم فکر کردی چیست موزون می‌کند شعر مرا؟ در قدم برداشتن‌های تو دقت می‌کنم یک سلامم را اگر پاسخ بگویی می‌روم لذتش را با تمام شهر قسمت می‌کنم ترک افیونی شبیه تو اگر چه مشکل است روی دوش دیگران یک روز ترکت می‌کنم توی دنیا هم نشد برزخ که پیدا کردمت می نیشینم تا قیامت با تو صحبت می کنم @sherkade_mgh
دوش ‌خود را ‌سر به ‌دامان تو می‌ديدم ‌به‌ خواب كاش می‌مُردم! چرا بيدار كردم خويش را @sherkade_mgh