از بوستـــــان معــــــرفت با بلبلانم آمدم
با امـــــر جانان لاجرم همراه جانم آمدم
تا از یهودا هـــــا کنم آیین عیسی را رها
همــــــراه با نیلوفر مــــریم نشانم آمدم
با قصد درمان کردن تاریکی مرداب شب
با چلچــراغی از دوتا شیرین بیانم آمدم
#مباهله
✍#اسماعیلعلیخانی
✒️@sherkadeh
از راه دارد می رسد یک قــــــافله شور و عـزا
این بار هــم روزی خور شــاه محـرم می شوم
هـرچند گفتم شنبه و هی زیر حرف خود زدم،
از برکــت نام حسیــن، از شنبــه آدم می شوم
✍#اسماعیلعلیخانی
✒️@sherkadeh
آقــــــای خوبی ها بگو نوکـر نمی خواهی؟
روی تنـم سنگین شده تو سر نمی خواهی؟
گفتی کـــه قصدت نهی از منکر فقط بوده
بیچاره ای دل خسته ازمنکر نمی خواهی؟
یک روز ما را می خــــــری، آخر یقین دارم
ما را اسیــــــر مرگ در بستــر نمی خواهی
از بس کـــریم و مهـــربانی شمـــرها را هم
از حـر درگاه خودت کمتــــــر نمی خواهی
ای کاش در گوش منِ فطرس بخوانی که ؛
ای در سقوطی سخت! آیا پر نمی خواهی؟
#یاحسین
✍#اسماعیلعلیخانی
✒️@sherkadeh
نخور غصه که من آخر میآیم
سه ساله دختـرم! دیگر میآیم
برای دیـــــدنت دردانهی من!
فقط لب تر بکـن با سر میآیم
#یارقیهبنتالحسین😭
✍#اسماعیلعلیخانی
✒️@sherkadeh
لیلی کــــه از نادانی اش با درد مجنون ساخته
مجنون که خـــــامی کرده و در راه لیلی تاخته
فرهاد که شد بیستون از تیشه هایش بیستون
شیرینکه خسرو را فقط معشوق نابش ساخته
محمود، سلطـانی که دل از او ایازی برده است
آنبانوی مصری که یوسف را به حبس انداخته
وامق که عمریسوخت و از حسرت عذرایخود
در زنــدگی هـــر روز و شب تاوان دل پرداخته
اینهـــا همه در راه کج رفتند و مغبون ماندهاند
هرکسحسینینیست بیشک دل بهباطل باخته
#یاحسین
✍#اسماعیلعلیخانی
✒️@sherkadeh
از هر طرفی حــربه ی تزویر زدند
تا که نرسد به خیمه شمشیر زدند
چون قامتشان به قدّ سقـا نرسید
در چشم قمـر حـرمله ها تیر زدند
#یاقمرالعشیرة
✍#اسماعیلعلیخانی
✒️@sherkadeh
هیچ کس اندازه ی عباس با احساس نیست
روی خواهـر یا برادر مثل او حساس نیست
حـــرف و لاف و مدعی دیدیم در عالم ولی
در وفــاداری کسی هم پایه ی عباس نیست
✍#اسماعیلعلیخانی
✒️@sherkadeh
#عباس
عین نامت عشق را معنا نمود
با رسید و با وفـایی را سرود
شد الف رمــــزی برای قامتت
سین تو سقــــایی عشاق بود
✍#اسماعیلعلیخانی
✒️@sherkadeh
عکس زیبــــــــــای علمـــدار در آب افتاده
موج از ددیدن آن چهـــره به تاب افتاده
مشت خود کـــرد پر از آب ولی خالی کرد
دیگـــــر از چشم ترش جلوه ی آب افتاده
جــــرعه زد از چپ و از راست و آخر سقا
پای ساقی خودش مست و خراب افتاده
دست ردش به دل و دلبـــــــری آب که زد
بعـــــــد از آن آب روان مثل سراب افتاده
چقــــــدر سرخ شده روی زمین اطرافش
گوییا مست شده جــــــــام شراب افتاده
خمس آن پیکر رعنای خودش را پرداخت
بدنش کـــــــــم شده از حد نصاب افتاده
بعداز این رقص کنید ای پشه ها با شادی
چون در این قافله از اسب عقــاب افتاده
#یاقمرالعشیرة
✍#اسماعیلعلیخانی
✒️@sherkadeh