مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار افتم
که گر از چشم یار افتم ز چشم اعتبار افتم
شراب لطفْ پُر در جام میریزی و میترسم
که زود آخِر شود این باده و من در خُمار افتم
به مجلس میروم اندیشناک ای عشق آتش دم
بِدَم بر من فُسونی تا قبول طبعِ یار افتم
ز یُمنِ عشق بر وضعِ جهانْ خوشْ خندهها کردم
مَعاذالله اگر روزی به دست روزگار افتم
تَظَلُّم آنقَدَر دارم میانِ راهت افتاده
که چندانی نگه داری که من بر یک کنار افتم
عَجَب کیفیّتی دارم بلند از عشق و میترسم
که چون منصور حرفی گویم و در پای دار افتم
دگر روز سواری آمد و شد وقت آن، وحشی!
که او تازد به صحرا من به راه انتظار افتم
#وحشی_بافقی
@shernab
سوختن با آتش است و عشق با دیوانگی
عشق بر هر دل که زد آتش چو من دیوانه بود
#وحشی_بافقی
@shernab
بی رخ جان پرور جانان مرا از جان چه حظ؟
از چنان جانی که باشد بیرخ جانان چه حظ
دیگر از شهرم چه خوشحالی چو آن مهپاره رفت
چون زکنعان رفت یوسف دیگر از کنعان چه حظ
ناامید از خدمت او جان چه کار آید مرا؟
جان که صرف خدمت جانان نگردد زان چه حظ
جانب بوستان چه میخوانی مرا ای باغبان؟
بامنآن گلپیرهن چون نیست در بستان چهحظ
دل به تنگ آمد مرا وحشی نمیخواهم جهان!
از جهان بی او مرا در گوشهی حرمان چه حظ
#وحشی_بافقی
@shernab
من خنده زنم بر دل، دل خنده زند بر من
اینجاست که میخندد، دیوانه به دیوانه
من خنده زنم بر غم، غم خنده کند بر من
اینجاست که میخندد، بیگانه به دیوانه
من خنده کنم بر عقل او خنده کند بر من
اینجاست که میخندد، ویرانه به دیوانه
من خنده کنم بر تو، تو خنده کنی بر من
اینجاست که میخندیم هردو چو دو دیوانه
من خنده کنم بر او، او خنده کند بر من
دیگر به چه میخندم، دل رفت از این خانه
#وحشی_بافقی
🌸 @shernab