به سرهنگ سلطان چنین گفت زن
که : خیز ای مبارک درِ رزق زن
برو تا ز خوانت نصیبی دهند
که فرزندکانت نظر بر رهند!
بگفتا: بُوَد مطبخ امروز سرد
که سلطان به شب نیت روزه کرد!
زن از ناامیدی سر انداخت پیش
همی گفت با خود -دل از فاقه ریش-
که: سلطان از این روزه گویی چه خواست؟
که افطارِ او عید طفلان ماست!
خورنده که خیرش برآید ز دست
به از صائِمُ الدهرِ دنیا پرست
مُسَلّم کسی را بُوَد روزه داشت
که درماندهای را دهد نانِ چاشت!
وگرنه چه حاجت که زحمت بری؟
ز خود بازگیری و هم خود خوری؟!
گلستان #سعدی
باب دوم: در احسان
✅ پی نوشت
۱. کلمه ی سرهنگ در زمان سعدی به پیشخدمت و یا پیاده نظام در لشکر گفته می شده و با درک امروزی از این کلمه در فارسی که مقام نظامی عالی رتبه ای است تفاوت دارد. زن به شوهر سرهنگش می گوید که به در بار برود و از مانده ی سفره ی سلطان برای فرزندکانش غذا بیاورد!
۲. دل از فاقه ریش (دربیت چهار): دلش از تنگدستی و فقر خون بود.
۳. صائم الدهر - بیت ۶ - یعنی کسی که همیشه روزه دارد.
6.mp3
1.7M
📢گوش جان میسپاریم به فراز دوم دعای #مکارم_الاخلاق
اَللَّهُمَّ وَفِّرْ بِلُطْفِکَ نِیَّتِی وَ صَحِّحْ بِمَا عِنْدَکَ یَقِینِی وَ اسْتَصْلِحْ بِقُدْرَتِکَ مَا فَسَدَ مِنِّی
اى خداوند، به لطف خود نیت مرا از هر شائبه مصون دار و به رحمت خود یقین مرا استوار گردان، و به قدرت خود فساد مرا به صلاح بدل نماى
🎙با صدای مرتضی سعیدینیا
#مکارم_الاخلاق
#پنجمین_کنگره_ملی_شعر_مواهب
#مواهب_۵
سزای چون تو گلی گرچه نیست خانه ما.mp3
442.4K
سزای چون تو گلی گر چه نیست خانه ما
بیا چو بوی گل امشب به آشیانه ما
تو ای ستاره خندان کجا خبر داری؟
ز ناله سحر و گریه شبانه ما
چو بانگ رعد خروشان که پیچد اندر کوه
جهان پر است ز گلبانگ عاشقانه ما
#رهی_معیری
#برنامه_قرار_شاعرانه
🌸🍃
#حکایت
✍( اندر فواید خاموشی )
بازرگانى در يكى از تجارتهاى خود هزار دينار خسارت ديد. به پسرش گفت : مگذار کسی از این موضوع مطلع شود. پسر گفت: اى پدر! از فرمانت اطاعت مى كنم، اما مى خواهم بدانم راز اين پنهانكارى چيست؟ پدر گفت : تا مصيبتی که بر ما وارد شده دو برابر نشود
۱ - خسارت مال
۲ - شماتت همسايه و ديگران
🔸مگوى اندوه خويش با دشمنان
🔹كه لا حول گويند شادى كنان*
* يعنى: غم خود را با دشمن در ميان مگذار كه او در زبان به ظاهر از روى دلسوزى، (لاحول و لا قوه الا بالله) به زبان آورد (و عجبا گويد) ولى در دل شادى كند..
سعدی
دیوان اشعار
غزلیات
بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول
من گوش استماع ندارم لمن یقول
تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق
جایی دلم برفت که حیران شود عقول
آخر نه دل به دل رود انصاف من بده
چون است من به وصل تو مشتاق و تو ملول
یک دم نمیرود که نه در خاطری ولیک
بسیار فرق باشد از اندیشه تا وصول
روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم
پروانه را چه حاجت پروانه دخول
گنجشک بین که صحبت شاهینش آرزوست
بیچاره در هلاک تن خویشتن عجول
نفسی تزول عاقبة الامر فی الهوی
یا منیتی و ذکرک فی النفس لایزول
ما را به جز تو در همه عالم عزیز نیست
گر رد کنی بضاعت مزجاة ور قبول
ای پیک نامه بر که خبر میبری به دوست
یالیت اگر به جای تو من بودمی رسول
دوران دهر و تجربتم سر سپید کرد
وز سر به در نمیرودم همچنان فضول
سعدی چو پای بند شدی بار غم ببر
عیار دست بسته نباشد مگر حمول
#سعدی
#غزل
❤️🌹💖
بى تو دل و جان من
سير شد از جان و دل
جان و دل من تويى
اى دل و اى جان من ...
#عطار
💖🌹❤️
#غزل شب جمعه ماه مبارک رمضان
🔻محمود تاری (یاسر)
بیا بندگی کن که عزّت رسید
شبِ جمعه ی ماه رحمت رسید
شبِ جمعه ی ماه خوب صیام
که از او دل ما به طاعت رسید
شبِ جمعه ی ماه رحمت کزو
دل اهل طاعت به دعوت رسید
رها کن خودت را ز هر تیرگی
که وقت رهایی ز ظلمت رسید
بخوان ای دل من خدا را کزو
تو را نغمه های اجابت رسید
در این آخرین لحظه های عبور
دل من به اوج سعادت رسید
گرفت از کرم دامنِ کبریا
دو دستم ، چو وقت کرامت رسید
نکردیم ما بندگی صد دریغ
به دل گرچه نور هدایت رسید
نبودیم یادِ امام زمان
که دلها به هجران حضرت رسید
بیا یادی از روی مهدی کنیم
که از او به جانها حلاوت رسید
چو بردیم نام دل انگیز او
ز هر سو نسیم طراوت رسید
رسد در حریم ولایش یقین
دلی را که نقشِ ارادت رسید
دوباره تو را فرصتی داده اند
مده از کف آن را ، چو فرصت رسید
غنیمت شمار ای دل بی قرار
تو را بار دیگر غنیمت رسید
بخوان بار دیگر تو جوشن کبیر
شبِ خوب ماه عبادت رسید
ز انبوه جُرم و خطا توبه کن
که شب های اشک و ندامت رسید
بزن بر دل و سینه را پاک کن
به چشمت اگر اشک خجلت رسید
صداقت طلب کن ز پروردگار
که دل سمت حق از صداقت رسید
شبِ جمعه و جان من کربلاست
دلم در هوای زیارت رسید
چو پروانه وا کرده ام بال و پر
دلم در حریم شهادت رسید
به یاد عطش جانم آتش گرفت
دوباره به دل داغ عترت رسید
دلم رفته در قتلگاه حسین
همانجا که ما را روایت رسید
جدا شد سر از پیکر پاک او
به دل تیر غم زین حکایت رسید
سرش روی نی ، پیکرش روی خاک
خِیامش در آنجا به غارت رسید
دل زینب از غصّه ها غرقِ غم
که نوبت به هجر و اسارت رسید
چه دلها که خون شد ز آل رسول
چه غم ها که بر آل عصمت رسید
ازین قصّه ی غُصه دار فًلک
تو را "یاسر" اکنون مرارت رسید
#ماه_مبارک_رمضان
#محمود_تاری (یاسر)
#شب_جمعه