💔.....💔
#ارباب_دلم
چشم من خیره به
عکس حرمت بند شده
با چه حالی بنویسم که :(...
(💔دلم تنگ شده . . .😭
#انظرالینایابنالزهراء
#دلتنگم_ارباب
#حرم_لازمم
هدایت شده از کانال ܠܢ̣ܟܿـــࡅ߭ܥツ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴🏴🏴
سی ودومین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی «ره» بر عاشقان راهش تسلیت باد.🖤💔
شادی روح مطهرش و شادی ارواح طیبه شهدا صلواتی هدیه کنیم
✨✨✨✨✨✨🌹
اشک افشان - @Maddahionlin.mp3
1.65M
🔳 #رحلت_امام_خمینی(ره)
🌴ما خدایی کوکبی گم کرده ایم
🌴 آفتابی در شبی گم کرده ایم
🎤حاج #صادق_آهنگران
⏯ #نوآهنگ
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
صبح صادق - @Maddahionlin.mp3
3.16M
🔳 #رحلت_امام_خمینی(ره)
🌴چهره نیلی کن ای صبح صادق
🌴نـــاله کن با گـــــــــلوی شقایق
🎤حاج #صادق_آهنگران
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
عــــرشيان، نـــــــالـــــه و فرياد كنان در ره يار
قدسيان بر سر و بر سينه زنان ، از غم عشق
عـــــــاشقـــــــــان از در و ديــوار هجوم آوردند
طـــرفه سرّى است هويدا، ز در محكم عشق
ريــــــــــــزه خــوارانِ درِ ميكده شاداب شدند
جلــوهگاهى است ز رندان، به درِ خاتم عشق
غــــــم مخور، اى دل ديوانه كه راهت ندهند
پيش سالــــك نبود فرق، ز بيش و كم عشق
به حـــــــــــريفانِ ستم پيشه، پيامم برسان
جـــــــز من مست، نباشد دگرى محرم عشق
#امام_خمینی (ره)
📖 #دیوان_اشعار_امام_خمینی (ره)
🌹🌹🌹
🍃🌼زنده تر از تو كسي نيست چرا گريه كنيم🍃🌼
زندهتر از تو كسي نيست چرا گريه كنيم؟
مرگمان باد و مباد آن كه تو را گريه كنيم
هفت پشتِ عطش از نام زلالت لرزيد
ما كه باشيم كه در سوگِ شما گريه كنيم
رفتنت آينه آمدنت بود ببخش
شب ميلادِ تو تلخ است كه ما گريه كنيم
ما به جسمِ شهدا گريه نكرديم مگر
ميتوانيم به جانِ شهدا گريه كنيم؟
گوشِ جان باز به فتوايِ تو داريم بگو
با چنين حال بميريم و يا گريه كنيم؟
اي تو با لهجه خورشيد سراينده ما
ما تو را با چه زباني به خدا گريه كنيم؟
آسمانا! همه ابريم گره خورده به هم
سر به دامان كدام عقدهگشا گريه كنيم؟
باغبانا! ز تو و چشم تو آموختهايم
كه به جانْ تشنگي باغچهها گريه كنيم
محمدعلی بهمنی
بی پنجره، بی چهره ما دیوارها بودیم
بودیم و در تاریکی دنیا رها بودیم
ما کور و کر دیوارها، دیوارهایی سنگ
در حسرت آیینه دیدارها بودیم
بر بام گور خسروان آوازه می جستیم
اینگونه ما آواره آوارها بودیم
بی دشت، بی دریا و بی رویا و بی فردا
عمری اسیر چنبر تکرارها بودیم
پیش از تو ای گلدسته بشکوه باورها
واماندگان بازی پندارها بودیم
دیوارهایی خسته از دیوار بودنها
دیوارهایی خسته از آوارها بودیم
با بودنت از پیله های آجری رستیم
آیینه یوسف ترین دلدارها بودیم
با تو همه شمشیرهایی آتشین و سرخ
شمشیرها آماده ی پیکارها بودیم
در دست تو سنگ فلاخن های داوودی
آتشفشانها آری آتشبارها بودیم
ما با تو باران در مصاف هرچه سنگستان
رگبارها رگبارها رگبارها بودیم
بی تو چه بی جا بود بودن، ما کجا بودیم
آتش به جان چون ذره ها پا در هوا بودیم
از بند خود رستیم و از دیوارهای خود
نامت شکست آن سنگ-بازی را که ما بودیم
پس سنگ دست کودکان قدس تا بحرین
سنگ شکست هر طلسم و هر بلا بودیم
سنگ بنای مسجدالاقصای موعودیم
ما که ستون قصر کسری و کیا بودیم
تعویذ ما و کیمیا ما و شفا ما، حیف!
پیش از تو بی قیمت، شکسته، مبتلا بودیم
ای چهره ی ما در میان قاب ماه ای ماه!
دور از تو تمثالی مقدس زیر پا بودیم
امروز ما هستیم و هستی بر مدار ماست
دیگر گذشت آن دوره که سیاره ها بودیم
فردا از آن توست، از خورشیدها پیداست
فردا که می بینند: ما هستیم، ما بودیم
به نقل از صفحه ی اینستاگرام شاعر
علی محمد مودب
از کتاب درسیای بچگیام
چیزی یادم نمیاد جز یه نگاه
که همون صفحه اول میدرخشید مث ماه
پیرمرد چشم امیدش به ما بود
امیدش به ما دبستانیا بود
با هزارتا آرزو چشم امیدش میشدیم
توی بازیای بچگی شهیدش میشدیم
حالا ما بزرگ شدیم حال امیدتو بپرس
حال و احوال کوچولوی شهیدتو بپرس
::
خوش نداشتیم عکس ماهت
روی سکه ها وکنج اسکناسا بشینه
زینت قابای خاتم بشه و
روی میز باکلاسا بشینه
عکستو قاب میگیرن فقط تماشا میکنن
اسمتو میارن و رسمتو حاشا میکنن
چشم بیدار تو رو دیدن ولی
دلشون خوابه هنوز
بی خیال نگاه شرقی تو
چشمشون به اون ور آبه هنوز
این روزا دلم گرفته ولی باز
بغضمو می خورم و همراه پا برهنه ها داد می کشم:
حالا من چشم امیدم به توئه
من هنوز
انتظار فرج از نیمه ی خرداد میکشم
محمدمهدی سیار
کجاست آنکه نشان نجابت قم بود
کجاست آنکه دلش جانماز مردم بود
ضریح چشم عقیقش صفای رویا داشت
درست مثل غروب گرفتۀ قم بود
خروش بود، خروشی پر از تغزل بود
سکوت بود، سکوتی پر از تلاطم بود
فرشتههای خدا شرمگین او بودند
و او میان همین پابرهنهها گم بود
به چشم آینه رنگین کمان عاطفه بود
به قلب صاعقهها دشنۀ تهاجم بود
کجاست سید سبزی که روح باران داشت
بهار سبزی بذری بلوغ مردم بود
اگرچه باغ نگاهش تب شقایق داشت
دلش به خرمی خوشههای گندم بود
در التهاب نفسگیر، در کویر سکوت
به گوش خستهدلان جاری ترنم بود
میان سفرۀ درویشی تواضع او
همیشه نان صفا پونۀ تبسم بود
فدای معرفت فصلها که ملتهبند
ز هُرم سوگ بهاری که فصل پنجم بود
عرق نشسته به پیشانی غزل از شرم
دگر مپرس که این شرم، شعر چندم بود
احمد شهدادی