🔘 داستان کوتاه
▫️پسربچه ای پرنده زيبايی داشت و به آن پرنده بسيار دلبسته بود.
▫️حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش میگذاشت و میخوابید.
▫️اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرڪ حسابی كار میكشیدند.
▫️هر وقت پسرڪ از كار خسته میشد و نمیخواست كاری را انجام دهد، او را تهديد میڪردند كه الان پرندهاش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرڪ با التماس میگفت: نه، كاری به پرندهام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام میدهم.
▫️تا اينڪه یڪ روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت، خستهام و خوابم مياد.
▫️برادرش گفت: الان پرندهات را از قفس رها میڪنم، كه پسرڪ آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم.
▫️اين حكايت همه ما است. تنها فرق ما، در نوع پرنده ای است كه به آن دلبستهایم.
▫️پرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پارهای زيبایی و جمالشان، عدهای مدرڪ و عنوان آكادمیڪ و خلاصه شيطان و نفس، هر كسی را به چيزی بستهاند و ترس از رها شدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند.
▫️پرندهات را آزاد ڪن!
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🌷💌💐━━━┓
@Sheroadab_alavi
┗━━━💐💌🌷━━━┛
در من، دوباره حس نابی زنده می شد
چون بوسه های خیس دریا روی ساحل
یا مثل قایم باشک ماه از میان
بالشت های مخملِ ابری شمایل
در من، دوباره حس نابی زنده می شد
حسی شبیه خنده ی دلچسب خورشید
وقتی به خواب قاصدک های مسافر
نوری طلایی در شروع صبح تابید
وقتی به لطف باد، بغض دکمه هایم
یک، یک به مهر و شادمانی باز می شد
انگار، از پای دو تا آهوی وحشی
زنجیرهایی، ناگهانی باز می شد
در من دوباره حس نابی رشد میکرد
وقتی که در آغوش گلدان می نشستم
وقتی شبیه گربه ی همسایه با ذوق
تنگ بلوری را به ناخن می شکستم
این کوچه و این آسمان را می شناسم
درخواستهایت را، بمان را، می شناسم
این پنجره، وقتی کنارش می نشستی
آن. چشم های مهربان را می شناسم
در میزنم، اما... نگاه بیقرارم
ماتِ حیاط سالهای نوجوانی است
در میزنم، لعنت به جنگ نابرابر
پیشانی ام مغلوب شرمی ناگهانی است
دیدم مسیر رفتنم را، گریه برگشت
حالِ تراس عاشقی هامان خراب است
کابوس دیدم قامت نخلم شکسته
تعبیر این کابوس ها چشمی پرآب است
برگشتم و دیدم پرستو کوچ کرده
تنها پلاک و استخوان بر جای مانده
از رفتن بی موقعش بغض غریبی
قلب تمام شعرهایم را شکانده
#مهتاب_بهشتی
خدایا
دستم خالی است
اما دلم قرص است
چون تو هستی!
به تو توکل میکنم و
اطمینان دارم به قدرتت
دلخوشم به بودنت
که تنهایم نمیگذاری...
بیشتر از همیشه مراقبم باش!
الهی اگر می آزمایی
توان و تحملم را زیاد کن
اگر می آموزی
ادراکم را وسعت بده
توکل میکنم به تو که قدرت مطلقی🌺
🌱به جای اینکه عابد باشی عبد باش
تا عبد نشوی عبادت سـودی به حالت
نـدارد. عبد بودن یعنی: ببین خدایـت
چه می خواهد نه دلت...
🌱علامه حسن زاده آملی
صبحتون نورانی یاران اهل دل
🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معلمم گفت:
زندگي را تعريف كن
گفتم زندگي
"تعريف كردني نيست"
ناراحت شد
و نمره ام را صفر داد..
سالها بعد كه او را ديدم،
"پير" شده بود
و عصا به دست راه مي رفت
جلو رفتم و گفتم:
زندگي را تعريف كن
آرام خنديد و گفت:
نمره ات بيست
زندگي را بايد زيست...
21.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید جالبه ....☺️
#السلام_علیک_یا_بقیة_الله ✋
گلرخسارزیبایتبـهــاریمیکندمارا
هوایتدرعطشچونرود،جاریمیکندمارا
یقیندارمکههُرمدستهایمهربانتـو
بهشبهایزمستان،سختیاریمیکندمارا
عجبفصلیستفصلانتظاردیدنرویت
کهحتیدرزمستانهمبهاریمیکندمارا
#بحق_الزهرا_عجل_لولیک_الفرج
یوسفِ گُم گشته بازآید به کنعان، غم مَخُور
کلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخور
ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مکن
وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهارِ عمر باشد باز بر تختِ چمن
چتر گل در سر کَشی، ای مرغِ خوشخوان غم مخور
دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت
دائماً یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور
هان مَشو نومید چون واقِف نِهای از سِرِّ غیب
باشد اندر پرده بازیهایِ پنهان غم مخور
ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَر کَنَد
چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوقِ کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کُنَد خارِ مُغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست، کان را نیست پایان، غم مخور
حال ما در فِرقت جانان و اِبرامِ رقیب
جمله میداند خدایِ حالْ گردان غم مخور
حافظا در کُنجِ فقر و خلوتِ شبهایِ تار
تا بُوَد وِردَت دعا و درسِ قرآن غم مخور
#حافظ