eitaa logo
کانال ܢܚ݅ܫܝ‌ ܫܠࡐ‌ܨ
1.1هزار دنبال‌کننده
17هزار عکس
4.6هزار ویدیو
53 فایل
ادمین @GAFKTH 💐شکر خدا که نام "علی" علیه السلام بر زبان ماست 💝ما شیعه ایم و عشق "علی" علیه السلام هم از آن ماست 💐از "یا علی" علیه السلام زبان و دهان خسته کی شود؟ 💝اصلا زبان برای همین در دهان ماست.
مشاهده در ایتا
دانلود
حکایت بهارستان جامی.mp3
زمان: حجم: 735.3K
عزیزی قوی همت با سلطانی قوی شوکت ، طریقه انس و اختلاط و سابقه مودت و انبساطی داشت. روزی از وی نسبت به خود گرانی و سنگین سری یافت . جز کثرت تردد و بسیاری آمد و شد آن را سببی ندید . دامن از اختلاط او برچید و بساط انبساط درنوردید‌. روزی آن سلطان را در گذری ،با وی اتفاق ملاقات افتاد. زبان به گله گشاد که موجب چیست که از ما بریدی و قدم از آمد و شد درکشیدی؟ گفت: به موجب آنکه دانستم که سوال از سبب نیامدن به که اظهار ملال به جهت آمدن. به درویش گفت آن توانگر چرا به پیشم پس از دیرها آمدی بگفتا چرا نامدی پیش من بسی خوشترست از چرا آمدی
موری را دیدند به زورمندی كمر بسته و ملخی را ده برابر خود برداشته. به تعجب گفتند: "این مور را ببینید كه با این ناتوانی باری به این گرانی چون مى‌كشد؟" مور چون این سخن بشنید بخندید و گفت:"مردان، بار را با نیروی همّت و بازوی حمیّت كشند، نه به قوّت تن و ضخامت بدن". 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
قصابی در حال کوبیدن ساطور بر استخوان گوسفند بود که تراشه ای از استخوان پرید گوشه چشمش. ساطور را گذاشت و ران گوشت را برداشت و به نزد طبیب رفت و ران گوشت را به او داد و خواست که چشمش را مداوا کند. طبیب ران گوشت را دید طمع او را برداشت و فکر کرد حالا که یکی به او محتاج شده باید بیشتر از پهلوی او بخورد بنابراین مرهمی روی زخم گذاشت و استخوان را نکشید. زخم موقتا آرام شد. قصاب به خانه رفت. فردا مجددا درد شروع شد به ناچار ران گوشتی برداشت و نزد طبیب رفت. باز هم طبیب ران گوشت را گرفت و همان کار دیروز را کرد تا چندین روز به همین منوال گذشت تا یک روز که قصاب به مطب مراجعه کرد طبیب نبود اما شاگرد طبیب در دکان بود. قصاب مدتی منتظر شد اما طبیب نیامد. بالاخره موضوع را با شاگرد بیان کرد. شاگرد طبیب بعد از معاینه کوتاهی متوجه استخوان شد و با دو ناخن خود استخوان را از لای زخم کشید و مرهم گذاشت و قصاب رفت. بعد از مدتی طبیب آمد از شاگرد پرسید. کسی مراجعه نکرد. گفت چرا قصاب باشی آمد. طبیب گفت: تو چه کردی؟ شاگرد هم موضوع کشیدن استخوان را گفت. طبیب دو دستی بر سرش زد و گفت: ای نادان آن زخم برای من نان داشت تو چطور استخوان را دیدی نان را ندیدی. گرچه لای زخم بودی استخوان لیک ای جان در کنارش بود نان