eitaa logo
کانال ܢܚ݅ܫܝ‌ ܫܠࡐ‌ܨ
1هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
3.9هزار ویدیو
43 فایل
ادمین @GAFKTH 💐شکر خدا که نام "علی" علیه السلام بر زبان ماست 💝ما شیعه ایم و عشق "علی" علیه السلام هم از آن ماست 💐از "یا علی" علیه السلام زبان و دهان خسته کی شود؟ 💝اصلا زبان برای همین در دهان ماست.
مشاهده در ایتا
دانلود
ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﻗﺪﯾﻢ ﺭﻭﺯﯼ ﺷﺎﻩ ﻋﺒﺎﺱ ﮐﺒﯿﺮ ﺩﺭ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﻋﺎﻟﻢ ﺯﻣﺎﻧﻪ " ﺷﯿﺦ ﺑﻬﺎﺋﯽ" ﺭﺳﯿﺪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﻼﻡ ﻭﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﺍﺯ ﺷﯿﺦ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺩﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ " ﺍﺻﺎﻟﺖ ﺫﺍﺗﯽ ِ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﺷﺎﻥ " ؟ ﺷﯿﺦ ﮔﻔﺖ : ﻫﺮ ﭼﻪ ﻧﻈﺮ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺷﺮﻑ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻦ " ﺍﺻﺎﻟﺖ " ﺍﺭﺟﺢ ﺍﺳﺖ . ﻭ ﺷﺎﻩ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ : ﺷﮏ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ " ﺗﺮﺑﯿﺖ " ﻣﻬﻢ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ! ﺑﺤﺚ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﯿﭽﯿﮏ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﻨﻨﺪ ﺑﻨﺎﭼﺎﺭ ﺷﺎﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺣﻘﺎﻧﯿﺖ ﺧﻮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺎﺥ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺣﺮﻓﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺮﺳﯽ ﻧﺸﺎﻧﺪ . ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻏﺮﻭﺏ ﺷﯿﺦ ﺑﻪ ﮐﺎﺥ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﺸﺮﯾﻔﺎﺕ ﺍﻭﻟﯿﻪ ﻭﻗﺖ ﺷﺎﻡ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﯿﺪ ﺳﻔﺮﻩ ﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﭘﻬﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﭼﻮﻥ ﭼﺮﺍﻍ ﻭﺑﺮﻗﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﻬﻤﺎﻧﺨﺎﻧﻪ ﺳﺨﺖ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﮐﻒ ﺯﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺍﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﮔﺮﺑﻪ ﺷﻤﻊ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻭﺁﻧﺠﺎ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ ! ﺩﺭﻫﻨﮕﺎﻡ ِ ﺷﺎﻡ ، ﺷﺎﻩ ﺩﺳﺘﯽ ﭘﺸﺖ ﺷﯿﺦ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ " ﺗﺮﺑﯿﺖ " ﺍﺯ " ﺍﺻﺎﻟﺖ " ﻣﻬﻢ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﺑﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﺎ ﺍﻫﻞ ﺭﺍ ﺍﻫﻞ ﻭ ﺭﺍﻡ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﻫﻤﻴﺖ " ﺗﺮﺑﯿﺖ " ﺍﺳﺖ ﺷﯿﺦ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ِ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﺮﻁ ﺣﺮﻑ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺬﯾﺮﻡ ﻭ ﺁﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﻫﻢ ﮔﺮﺑﻪ ﻫﺎ ﻣﺜﻞ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﻨﻨﺪ!!! ﺷﺎﻩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﺷﯿﺦ ﺳﺨﺖ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺣﺮﻓﯿﺴﺖ ﻓﺮﺩﺍ ﻣﺜﻞ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻭﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺩﯾﺮﻭﺯ!!! ﮐﺎﺭ ِ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﮐﺘﺴﺎﺑﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻭﻣﻤﺎﺭﺳﺖ ﻭﺗﻤﺮﯾﻦ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺷﯿﺦ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﺎﻩ ﻋﺒﺎﺱ ﺭﺍ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻓﺮﺩﺍ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﻨﺪ . ﻟﺬﺍ ﺷﯿﺦ ﻓﮑﻮﺭﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ . ﺍﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺥ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﯿﺪﺭﻧﮓ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺷﺪ ﭼﻬﺎﺭ ﺟﻮﺭﺍﺏ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﻣﻮﺵ ﺑﺨﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻬﺎﺩ ....... ﻓﺮﺩﺍ ﺍﻭ ﺑﺎﺯ ﻃﺒﻖ ﻗﺮﺍﺭ ﻗﺒﻠﯽ ﺑﻪ ﮐﺎﺥ ﺭﻓﺖ ﺗﺸﺮﯾﻔﺎﺕ ﻫﻤﺎﻥ ﻭ ﺳﻔﺮﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻭ ﮔﺮﺑﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺯﯾﮕﺮ ﻫﻤﺎﻥ . . . . . . ﺷﺎﻩ ﮐﻪ ﻣﻐﺮﻭﺭﺍﻧﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺭﺍ ﺗﺎﮐﯿﺪﯼ ﺑﺮ ﺻﺤﺖ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﺶ ﻣﯽ ﺩﯾﺪ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﯿﺦ ﺭﺟﺰ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﺷﯿﺦ ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻫﻨﮕﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﭘﺎ ﺷﺪ ﯾﮏ ﮔﺮﺑﻪ ﺑﻪ ﺷﺮﻕ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻪ ﻏﺮﺏ ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﺷﻤﺎﻝ ﻭﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺟﻨﻮﺏ ............ ﻭﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺷﯿﺦ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﺮﭘﺸﺖ ﺷﺎﻩ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺷﻬﺮﯾﺎﺭﺍ ! ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺻﺎﻟﺖ ِ ﮔﺮﺑﻪ ﻣﻮﺵ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺳﺖ ﮔﺮﭼﻪ " ﺗﺮﺑﯿﺖ " ﻫﻢ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ" ﺍﺻﺎﻟﺖ " ﻣﻬﻢ ﺗﺮ ! ﻳﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎ " ﺗﺮﺑﻴﺖ " ﻣﻴﺘﻮﺍﻥ ﮔﺮﺑﻪ ﺍﻫﻠﻲ ﺭﺍ ﺭﺍﻡ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﻛﺮﺩ ﻭﻟﻲ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﮔﺮﺑﻪ ﻣﻮﺵ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﺑﻪ ﺍﺻﻞ ﻭ ” ﺍﺻﺎﻟﺖ " ﺧﻮﺩ ﺑﺮ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﺷﻴﺮ ِ ﻧﺎ ﺍﻫﻞ ﻭﻧﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺩﺭﻧﺪﻩ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ .
🌺 مرد بیسوادے قرآن میخواند ولے معنے قرآن را نمیفهمید. روزے پسرش از او پرسید: چه فایده اے دارد قرآن میخوانے، بدون اینڪه معنے آن را بفهمی؟ پدر گفت: پسرم! سبدی بگیر و از آب دریا پرڪن و برایم بیاور. پسر گفت: غیر ممڪن است ڪه آب در سبد باقے بماند. 💭 پدر گفت: امتحان ڪن پسرم. پسر سبدے ڪه در آن زغال میگذاشتند گرفت و به طرف دریا رفت. سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولے همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبے در سبد باقے نماند. پسر به پدرش گفت؛ ڪه هیچ فایده اے ندارد. پدرش گفت: دوباره امتحان ڪن پسرم. پسر دوباره امتحان ڪرد ولے موفق نشد ڪه آب را براے پدر بیاورد. براے بار سوم و چهارم هم امتحان ڪرد تا اینڪه خسته شد و به پدرش گفت؛ ڪه غیر ممڪن است...! 💭 پدر با لبخند به پسرش گفت: سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد سبد ڪه از باقیمانده هاے زغال، ڪثیف و سیاه بود، الان ڪاملاً پاک و تمیز شده است. پدر گفت: این حداقل ڪارے است ڪه قرآن براے قلبت انجام میدهد. ٭٭دنےا و ڪارهاے آن، قلبت را از سیاهے ها و ڪثافتها پرمیڪند؛ خواندن قرآن همچون دریا سینه ات را پاک میڪند، حتی اگر معنے آنرا ندانی...!!٭٭ در ماه رمضان بهار قران بیشتر با کلام خدا انس بگیریم.
8.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 داستان توبه مصطفی دیوانه سخنران شهید کافی 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐
👳🏻‍♂️روزی مردی زیر سایه‌ی درخت گردویی نشست تا خستگی در کند؛ در این موقع چشمش به کدو تنبل‌هایی که آن طرف سبز شده بودند افتاد و گفت: 🤔 خدایا! همه‌ی کارهایت عجیب و غریب است! کدوی به این بزرگی را روی بوته‌ای به این کوچکی می‌رویانی و گردوهای به این کوچکی را روی درخت به این بزرگی! 🌳 همین که حرفش تمام شد گردویی از درخت با ضرب بر سرش افتاد. 👲🏻مرد بلافاصله از جا جست و به آسمان نظر انداخت و گفت: خدایا! 🙏خطایم را ببخش! دیگر در کارت دخالت نمی‌کنم چون هیچ معلوم نبود اگر روی این درخت به جای گردو، کدو تنبل رویانده بودی الان چه بلایی به سر من آمده بود!! ✅ هیچ کار خدا بی حکمت نیست 👇👇 ┏━━━🍃📗🌸🍃━━━┓   @Sheroadab_alavi ┗━━━🍃🌸📘🍃━━━┛  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💕 مراقب به حرفهایمان باشیم... ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ امیرمحمد نادری قشقایی، ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎسی ﻭ ﻋﻠﻮﻡ ﺗﺮبیتی ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻛﻨﺖ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ! ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، شیراز ﺑﻮﺩﻡ ﺳﺎﻝ ١٣٤٠. ﻭﺳﻄﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ اصفهان ﯾﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ. ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ، ﻟﻬﺠﻪ ﻏﻠﯿﻆ ترکی قشقایی، ﺍﺯ ﺷﻬﺮﯼ ﻏﺮﯾﺐ. ﻣﺎ ﮐﺘﺎﺑﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺍ اناﺭ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﯽ اصفهان ﺁﺏ ﺑﺎﺑﺎ. معضلی ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ. ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﻮ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺩﺭﺳﮑﯽ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪﻡ. ﺗﻮ اصفهان ﺷﺪﻡ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ. ﻣﻌﻠﻢ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺑﯿﺤﻮﺻﻠﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺩﺷﻤﻦ ﻗﺴﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻣﻦ! ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﺭﺱ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺑﺸﯽ ﻓﻼﻧﯽ ﻭ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﻣﻦ ﺑﯿﻨﻮﺍ ﺑﻮﺩﻡ. ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻼﺱ ﺩﻭﻡ. ﺁﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺨﺖ ﺑﺪ ﻣﻦ، ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻢ ﺷﺪ ﻣﻌﻠﻤﻤﺎﻥ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﭼﻮﺑﯽ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻭﺩ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﻢ!! ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻠﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ....... ﮐﻼﺱ ﺳﻮﻡ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺁﻣﺪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺎﻥ. ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺧﻼﺻﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ. ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻼﺱ ﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ. ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻧﺸﺴﺘﻢ. ﻣﯿﺪوﻧﺴﺘﻢ ﺟﺎﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ. ﺩﺭﺱ ﺩﺍﺩ، ﻣﺸﻖ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺎﺭﯾﻦ. ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﺸﻘﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻢ، ﻭﻟﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ ﭼﯿﺴﺖ! ﻓﺮﺩﺍﺵ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪ، ﯾﮏ ﺧﻮﺩﻧﻮﯾﺲ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﮔﺮﻓﺖ ﺩﺳﺘﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﻀﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺸﻖ ﻫﺎ... ﻫﻤﮕﯽ ﺷﺎﺥ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﺁﺧﻪ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮﻥ ﺭﺍ ﯾﺎ ﺧﻂ ﻣﯿﺰﺩﻥ ﯾﺎ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻥ، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﻡ. ﺩﺳﺘﺎﻡ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻣﯽ ﺯﺩ. ﺯﯾﺮ ﻫﺮ ﻣﺸﻘﯽ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﻨﻮﺷﺖ. ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺮﺍ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻪ؟!!! ﺑﺎ ﺧﻄﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻮﺷﺖ: ﻋﺎﻟﯽ!!! ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ.... ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﺩ ﺷﺪ. ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﺘﺮﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺑﻔﻬﻤﺪ ﻣﻦ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺳﻢ. ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﻢ... ﺁﻥ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﻣﻌﺪﻝ ﺑﯿﺴﺖ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻡ. ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺍﺩﻡ، ﻧﻔﺮ ﺷﺸﻢ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ. ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﺮﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩ. ﭼﺮﺍ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭﯾﻎ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ؟؟؟؟ ﺑﻪ ﻭﯾﮋﻩ ﻣﺎ ﭘﺪﺭﺍﻥ، ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ، ﻣﻌﻠﻤﺎﻥ، ﺍﺳﺘﺎﺩﺍﻥ، ﻣﺮﺑﯿﺎﻥ، ﺭﺋﻴﺴﺎﻥ ﻭ...