#نقد
شانههایی که از سرش افتاده بود
تاب گیسویی که دیگر چیده بود
نالههایش نالهها سر داده بود
قُمری باغ دلش غم دیده بود
قرص ماهی بود در پهنای شب
چادرش را دور سر پیچیده بود
در هیاهوی بهار زندگیش
بیدمجنون، ازدرون لرزیده بود
خوابهایش گرچه تعبیری نداشت
با زلیخای دلش جنگیده بود
مثل آهویی که در صیدِ زمان
در عزای این جنون رقصیده بود...
#زهرا_حمزه_نژاد