#شعر_آزاد
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد
کاسهی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد
تیر دیوانه شد و مرداد هم از شهر رفت
از غمت شهریورِ بیچاره حلقآویز شد
مهر با بیمهری و نامهربانی میرسد
مهربانی در نبودت اندک و ناچیز شد
بیتو یک پاییز ابرم، نم نمِ باران کجاست؟
بیتو حتی فکر باران هم خیالانگیز شد
کاش میشد رفت و گم شد در دل پاییز سرد
بوی باران را تنفس کرد و عطرآمیز شد
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد..
#فرهاد_شریفی
🌱🌼
شیرین تر از خیالی و می بافمت هنوز
کمتر بباف موی خودت را به جای من...
#فرهاد_شریفی
دل من پیش تو معناے بغل را فهمید
قدر این فاصلهے حداقل را فهمید
با دوتا بوسهے شیرین ڪه به لبهاے تو زد
مزّهے واقعیِ شهد و عسل را فهمید
آنقدر زمزمهے عشق به گوشم خواندی
حڪمت مثنوے و شعر و غزل را فهمید
در پے هر ڪُنشے ، واڪنشے میآید
در جواب عملت، عڪس العمل را فهمید
دلم آن روز ڪه در دام نگاهت افتاد
معنے مخمصه، معناے هچل را فهمید
بار سنگین نگاهے ڪه پر از بدبینے ست
پچ پچ زیر لبِ اهلِ محل را فهمید
هرڪسے هرچه دلش خواست بگوید، امّا
دل من پیش تو معناے بغل را فهمید ...
#فرهاد_شریفی