دیوانه ام ! دیوانه ها را دوست دارم
زنجیرِ عشق و دانهها را دوست دارم...
باغِ خیالم کلبه ای دارد پُر احساس
شمع و گل و پروانه ها را دوست دارم...
احساس دارم میکنم عاشق شدم باز
آری من این افسانه ها را دوست دارم...
سرمستی ام دارد نشان از پیچِ مویی
من مو بهمو میخانه ها را دوست دارم...
عمریست در میخانه ها مأنوسِ دردم
هم دردیِ پیمانه ها را دوست دارم...
هرشب غزل میریزد از چشمم چو باران
هربیت ازین دردانه ها را دوست دارم...
دارم هوای گریه در شب های بی تو
من لرزشِ این شانه ها را دوست دارم...
از دوستان دارم غباری بر حمایل
زینروست منبیگانهها را دوست دارم...
عمری خرابم گرچه از هجرانِ رویت
بعد از تو این ویرانه ها را دوست دارم...
از عقل غیر از رنجِ بیحاصل ندیدم
دیوانه ام، دیوانه ها را دوست دارم...
✍حسن_کریمزاده
📓رنج_بیحاصل
#منتظر✓
دیـوانه ام ! دیـوانه هـا را دوســت دارم
زنـجیرِ عـشق و دانه ها را دوسـت دارم...
بـاغِ خــیالم کلــبه ای دارد از احـــساس
شمع و گل و پـروانه ها را دوسـت دارم...
احساس دارم مـیکنم عاشق شـدم باز
از کـــودکی افــسانه ها را دوســت دارم...
سـرمستی ام دارد نــشان از پـیچِ مـویی
من مـو بهمو مـیخانه ها را دوست دارم...
عـمریست در مـیخانه ها مأنوسِ دردم
دُردی کــشم، پــیمانه ها را دوسـت دارم...
هرشب غزل میریزد از چشمم چوباران
هر بـیت ازین دردانه ها را دوست دارم...
دارم هــوای گـریه در شــب های بـی تـو
مـن لرزشِ ایـن شـانه ها را دوست دارم...
گــــنجینه دارِ دشـــنه ی یـارانِ خـــویشم
یـــک رنــــگیِ بـــیگانه ها را دوســت دارم...
عــمری خـــرابم گــرچه از هــجرانِ رویت
بـعد از تـو ایـن ویرانه ها را دوست دارم...
پــــیرِ خــــراباتم، جــــنون را مــی پـــسندم
آبـادیِ مـــــیخــانه هـا را دوســـت دارم...
از عــقل غــیر از رنـــجِ بــی حـاصل ندیدم
دیـــوانه ام ، دیـــوانه هـا را دوســت دارم...
✍حسن_کریمزاده
📓رنج_بیحاصل
#منتظر✓
مستم چهسودی میبرم هُشیار باشم
خوابم چه فرقی میکند بیدار باشم...
شمعم نمیخواهی مگر جان کندنم را
آتش بزن تا گوشهای در کار باشم...
رفتن چهفرقی میکند با ماندنای دل
همخانه چون؟ با سایه و دیوار باشم...
بازنده یِ جنگی سراسر نابرابر
اصلاً خدا، رهبر، بگو سردار باشم...
گیرم که بودم مدّتی سربارِ این تن
کاجم! چهفرقی میکند بیبار باشم...
مردن چه فرقی میکند با زندگانی
وقتی نفیرِ گریههای تار باشم...
دل کندهام از زندگانی، از جوانی
مردن شرف دارد، بمانم خوار باشم..؟
معشوق عاشق را به مسلخ میکشاند
باید به جرمِ عاشقی بر دار باشم...
وقتی نسنجیده مرا از خویش راندی
بهتر که دور از مسلخِ دیدار باشم...
رودم، اگرچه خستهاز بیدادِ سنگم
هیهاتاز این دلدادگی بیزار باشم...
بیهمزبانم،چونحبابی بیسرانجام
آموختم گنجینه یِ اسرار باشم...
بی او شبیهِ کودکی در حالِ مرگم
دیگر چرا با خویش در پیکار باشم...
امشب خودم را میکُشم آری دوباره
تا اوّلین سر فصلِ هر اخبار باشم...
عقلی گریزان و دلی آشفته دارم
مستم چهسودی میبرم هشیار باشم...
✍حسن_کریمزاده
📓جرمِ_عاشقی
#منتظر✓
من دلم تنگست احوالی ندارم روبه راه
چشم بر در مانده ام با خود ندارم غیرِ آه...
میکشم افتانو خیزان خویشرا بیدستو پا
باز باران، باز آه و ناله و افسوس و چاه...
پا به ماهم باز هم دردِ غزل آغاز شد
باز دارد میرسد نوزادِ گریانی ز راه...
مستماز بس خونِدل خوردم زجامِ غم رفیق
بسکهدر عزلت نشستم سر بهزانو روبهماه...
روزگاری کوه بودم، تکیه گاهِ امنِ تو
مرحبا با رفتنت میسازی از یک کوه کاه...
کاش از یادت نمی بردی مرا ای سنگدل
آهِ این آیینه میگیرد تو را یک روز ! آه..!
✍حسن_کریمزاده
📓آهِ_آیینه
#منتظر✓
نامِ مادر غصّه و نامِ پدر یک کوه آه...
باز دارد میرسد نوزادِ گریانی ز راه...
با دلی تنگ و خیالی از خمِ گیسوی تو
چشم بر در ماندهام با خود ندارم غیرِ آه...
میلِ جان دادن در این هنگامه دارم حالیا
میکشم افتان و خیزان خویش را تا قتلگاه...
شمع بودن از ازل انگار در تقدیرِ ماست
قطره قطره میچکم پای مزاری اشتباه...
مستماز بس خونِدل خوردم زجامِ غم رفیق
بسکهدر عزلت نشستم سر بهزانو روبهماه...
ماندهام با یک جهان دلتنگی و دلواپسی
ماندهام با بیقراری، شانههایی بی پناه...
روزگاری کوه بودم، تکیه گاهِ امنِ تو
مرحبا با رفتنت میسازی از یک کوه کاه...
کاش از یادت نمیبردی مرا ای سنگ دل
آهِ این آیینه میگیرد تو را یک روز ! آه..!
✍حسن_کریمزاده
📓آه_آیینه
#منتظر✓
#تماشاخانهی_پاییز_قلبم...
نحیف و زرد و حزنانگیز قلبم...
چو برگی در هراس از بادِ هرزه
گرفتارِ تبِ پاییز قلبم...
شدم دیوانِ زخم و اشک و اندوه
کتابی سرد و دردآمیز قلبم...
به بازی میگرفتندم نگاران
عروسک بود و دستآویز قلبم...
چنان ویرانهای بعد از چپاول
خراب از غارتِ چنگیز قلبم...
رفیقانم ! خداوندانِ نیرنگ
به چنگِ دشمنانم نیز قلبم...
خراب و خسته از نا مامردمیها
به بغضی گشته حلقآویز قلبم...
پرم از اردکانی سرد و بیروح
پر از پس کوچه و کاریز قلبم...
تو را من دوست دارم تا قیامت
برو ! تا عهدِ رستاخیز قلبم..!
ندارد از حریفان انتظاری
به جز پیمانه ای ناچیز قلبم...
گلستانی پر از عشق و ترنّم
بهاری بود و حاصلخیز قلبم...
کنون محتاجِ یک آیینه هستم
ز شوقِ دیدنت ، لبریز قلبم...
سکوتو حسرتو افسوس قلبم
#تماشاخانهی_پاییز_قلبم...
📓تماشاخانهی_پاییز
✍حسن_کریمزاده
#منتظر✓ 💔
گاهی به رسمِ درد درهم مینویسم
گاهی به یادِ بوسه برهم مینویسم...
مستم ز غم، از بادهی پیرِ خرابات
از غم از این گُردِ مسلَّم مینویسم...
گاهی توهُّم میزنم از فرطِ مستی
گاهی هم از بس ناتوانم مینویسم...
گاهی خیالم میرود تا شهرِ شیرین
گاهی چنان فرهاد از غم مینویسم...
ابری ندارد آسمانِ چَشمِ خیسم
با خندهای از چشمِ پُر نَم مینویسم...
گاهی فراوان و پر از جوش و خروشم
گاهی ظریف و مختصر کم مینویسم...
من شاعرم، گاهی عسل دارد کلامم
گاهی چنانتلخم کهاز سَم مینویسم...
از عشقِ حوّا، سرخیِ سیبی دلانگیز
تا لغزشِ شیرینِ آدم مینویسم...
هربار میبینم تو را اشکم رواناست
این بار! نامت را محرَّم مینویسم...
در آینه با من کسی با بغض میگفت؛
شرمنده گر با قامتی خم مینویسم...
گفتی برایم شعر میگویی فلانی !؟
آری گلم، دردت به جانم مینویسم...
با منتظر رد میشدم از این حوالی
دیوانهام، مردانه، محکم مینویسم...
✍حسن_کریمزاده
📓شهر_شیرین
#منتظر✓
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰•❀🦋🌤️📙❀•⊱━━╮
@Sheroadab_alavi
╰━━⊰•❀⏳🌤️🕯❀•⊱━━╯
سرگرمِ غزل بود به امّیدِ نگاهت
این شاعرِ دلسوختهی چشم به راهت...
آغازِ تبِ آذر و این ناله ی جانکاه
دارم طمعِ گوشه ی چشمی ز نگاهت...
از حُرمِ نفسهای غزلریزِ تو هستم،
مست از شکنِ پر خمِ آن زلفِ سیاهت...
بیت و غزل و مصرع و وسواسِ قوافی
افتاده دلِ در به درم باز به چاهت...
جانم اگر آمد بهلبایدوست حلالت
عالم به فدای نظرِ گاه به گاهت...
من عاشقِ لبخندِ سحرگاهِ تو هستم
جانم به فدای تو و لبخندِ پگاهت...
بیلطفِ خداحافظی هرچند که رفتی
معبودِ غزلهام! بود پشت و پناهت...
بیت الغزلِ شعرِ تَرم کاش بیایی
ماندهست نگاهِ غزلم چشم به راهت...
✍حسن_کریمزاده
📓بیتالغزل
#منتظر ✓
از ندامت هم گرفتی وجهی جبران چه سود..؟
برّهآهــو پیـشِ چـشمِ شـیرِ بیدنـدان چـه سود..؟
زندهام بیدوست، شک دارم! بهعاشق بودنم!
کاش میمُردم بگو از جانِ بیسامان چه سود..؟
نسخهی مرگِ مرا ایکاش میدادی به من
درد دارم ای اجـل ، از دردِ بـیدرمان چـه سود..؟
کام را در وقتِ خود باید بهمن میداد عشق
گاهِ پیری دارد این گلچهرهی خندان چه سود..؟
مست باید بود و تنها منّت از ساقی کشید
ورنه از غمخــواریِ درویـشِ بیایـمان چـه سود..؟
گیرم اصلاً کلِّ عمرم باغِ من باشد بهار
بیتو اصلاً صحبتاز پاییز و تابستان چه سود..؟
شمع باید بود و از سوزِ غزل آتش گرفت
مـیبـری پـروانه را، از باغ در زنــدان چــه سـود..؟
نوشدارویی! ولی دیر آمدی دردانه جان
چون درختاز پا فتاد از بارشِ باران چه سود..؟
گریه بر خاکِ منِ مظلوم خود عینِ جفاست
نان نمـیگیرد تـنورِ سـردِ ایـن بـیجان چـه سود..؟
در غزل باید به جایی میرسیدم ای دریغ
این غـــزل را هم خریدی ســاده و ارزان چــه سـود..؟
میکده بیشربِ میْ لطفی ندارد ساقیآ
عـاقـلی باشد اگــر مابیــنِ ما پـنهان چـــه سود..؟
انجمن بی خلوتِ دیوانهها! عُرفاً خطاست
بینِمان باشـد اگـر فرزانهای مـهمان چـه سـود..!؟
✍حسن_کریمزاده
📓انجمن_شعر
#منتظر ✓
بعدِ تو روز و شبم، تلفیقی از تکرار بود
جایدستت نازنیندر دستِمن سیگار بود...
زحمتِ تنهاییام را حضرتِ غم میکشید
وسعتِ رسواییام سرخطِّ هر اخبار بود...
هالهای از دود، زانو در بغل، مردی غریب
سایهی تلخِ سکوت افتاده بر دیوار بود...
ابرِ غمگینِ غزل هم شوقِ باریدن نداشت
تودهی بغضِ غریبم خسته از انکار بود...
میفشردم بر جگر دندانِ صبرِ کوچه را
هر گذر یک کربلا، صد مثنوی آزار بود...
همچو سروی بیخبر از کینهی دستِ تبر
دسترنجِ عمرِ من بازیچهی اغیار بود...
سادگی کردم نباید میسپردم از نخست
دل که در آیینِ رندان مخزنِ اسرار بود...
میرسید از باغِ دل هردم شهیدی لالهگون
روزگاری اشتیاقم اینچنین بر دار بود...
رسمِ دنیا، امتحان یا جبر حالا هرچه بود
دستِ تقدیر از قضا همواره با کفتار بود...
اینچنین زد بر لبم مهرِ سکوت این روزگار
ورنه پشتِ بغضِ لالم صحبتی بسیار بود...
✍حسن_کریمزاده
📓بغضِ_لال
#منتظر ✓
•🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃•
ندارمشک یقینآن مونسو غمخوار میآید
و خورشید از پسِ تاریکیِ بسیار میآید...
همان آیینهآن روشندلِ معصومِ دلبیدار
همان شاهنشهِ فرزانه و غمخوار میآید...
محبِّ أهلِ بیتِ آب و آیینه، امیرِ عشق
دلیلِ خلقت آن اندیشه را معیار میآید...
کسی از نسلِ آزادی ، تماماً نور و آبادی
از اشراقِ قدح، محبوب و مردمدار میآید...
بهباور میرسد آدم، گلستان میشود عالم
مسیح از کوچه ی آدینه با سردار میآید...
یقیندارم بِلاشکآن مسیحادم بهعهدِ خویش
ز سمتِ کوچه باغِ آرزو پُر بار میآید...
یقین دارم سرانجام از پسِ ابرِ شبِ تزویر
سپیده عاقبت از عشقْ برخوردار میآید...
زمانی میرسد مردی شبیهِ نور در باران
پس از ظلمت، طلوعِ صبحِ بیتکرار میآید...
جهان آرام میگیرد، به لطفِ حضرتِ باران
سحرگاهی ، شکوهِ موعدِ دیدار میآید...
فقیهِ قائمِ آلِ محمّد ، یوسفِ دوران
مبارک وعدهی قرآنِ خوش گفتار میآید...
بده مژده دلا یارانِ بیدل را که میدانم
صفای میکده ، آن ساقیآن دلدار میآید...
بهاری میرسد آری سپاهی با نسیماز ره
و صاحب منصبِ دیوانِ ایناشعار میآید...
•🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃•
✍حسن_کریمزاده
📓نور_در_باران
#منتظر ✓
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰•❀🦋🌤️📙❀•⊱━━╮
@Sheroadab_alavi
╰━━⊰•❀⏳🌤️🕯❀•⊱━━╯
•🍃🌙🍀🧿❣🧿🍀🌙🍃•
من امشب صحبتی با ماه دارم
سری از گریهها در چاه دارم...
شکوهی از غم و لبخند و اشکم
بساطِ جمعهای با شاه دارم...
جدائی عالمی پر سوز و ساز است
کجا من طاقتِ این راه دارم...
ز هجرانش ، خدا داند ز غصّه
به پشتِ هر نفس صد آه دارم...
دلم آشوب ازین هجرست و سودا
به عشقی که به دل همراه دارم...
گنهکارم ! اماما کن شفاعت
امیدی که از این درگاه دارم...
مقامِ شاه، چون کوهی بزرگاست
به حیثالقصّه حکمِ کاه دارم...
اگرچه وصلِ او ایدل محالاست
من این را از خدا دلخواه دارم...
ندیم و مطرب و ساقی بهانه!
ندای... قـــربةً... لِلّٰه... دارم...
نهمستممن،نههوشیارم،چهحالاست
همه، از لطفِ عـشقِ شاه دارم...
سیه مستم ز فیضِ جـام و ساقی
سری مست و دلی آگـاه دارم...
تبِ شعرست و صبحِ جمعه و عشق
خوش این حالت کهمن گهگاه دارم...
به راهِ منتَظر چشمم به راهاست
عزیزی. نازنین.. در.. راه... دارم...
•🍃🌙🍀🧿❣🧿🍀🌙🍃•
✍حسن_کریمزاده
📓ندای_قربت
#منتظر ✓