eitaa logo
کانال ܢܚ݅ܫܝ‌ ܫܠࡐ‌ܨ
1هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
4هزار ویدیو
43 فایل
ادمین @GAFKTH 💐شکر خدا که نام "علی" علیه السلام بر زبان ماست 💝ما شیعه ایم و عشق "علی" علیه السلام هم از آن ماست 💐از "یا علی" علیه السلام زبان و دهان خسته کی شود؟ 💝اصلا زبان برای همین در دهان ماست.
مشاهده در ایتا
دانلود
ای برآرنده سپهر بلند.mp3
407.5K
ای برآرنده سپهر بلند انجم افروز و‌ انجمن پیوند آفریننده خزاین جود مبدع و آفریدگار وجود ای جهان را ز هیچ سازنده هم نوا بخش و هم نوازنده به حیات است جمله موجودات زنده بل کز وجود توست حیات هستی و نیست مثل و مانندت عاقلان جز چنین ندانندت
لیلی چه سخن؟ پری فشی بود مجنون چه حکایت؟ آتشی بود لیلی سمن خزان ندیده مجنون چمن خزان رسیده لیلی دم صبح پیش می‌برد مجنون چو چراغ پیش می‌مرد لیلی به کرشمه زلف بر دوش مجنون به وفاش حلقه در گوش لیلی به صبوح جان نوازی مجنون به سماع خرقه بازی لیلی ز درون پرند می‌دوخت مجنون ز برون سپند می‌سوخت لیلی چو گل شکفته می‌رست مجنون به گلاب دیده می‌شست لیلی سر زلف شانه می‌کرد مجنون در اشک دانه می‌کرد لیلی می مشگبوی در دست مجنون نه ز می ز بوی می مست قانع شده این از آن به بوئی وآن راضی از این به جستجوئی از بیم تجسس رقیبان سازنده ز دور چون غریبان تا چرخ بدین بهانه برخاست کان یک نظر از میانه برخاست
تو با چندان عنایت‌ها که داری ضعیفان را کجا ضایع گذاری بدین امیدهای شاخ در شاخ کرم‌های تو ما را کرد گستاخ و گرنه ما کدامین خاک باشیم که از دیوار تو رنگی تراشیم خلاصی ده که روی از خود بتابیم به خدمت کردنت توفیق یابیم
تو با چندان عنایت‌ها که داری ضعیفان را کجا ضایع گذاری بدین امیدهای شاخ در شاخ کرم‌های تو ما را کرد گستاخ و گرنه ما کدامین خاک باشیم که از دیوار تو رنگی تراشیم خلاصی ده که روی از خود بتابیم به خدمت کردنت توفیق یابیم
داستان .... «لیلی و مجنون» شروع عشق: ‏حکیم در منظومه «لیلی و مجنون» اوج هنر داستان پردازی خود را به ‏نمایش گذاشته است. در این داستان افسانه وار شخصیت ها اگر چه کلی هستند و به ‌‏آدمهای مینیاتوری می مانند اما همگی جاندار و حس برانگیزند. البته از یاد نبریم که داستان لیلی و مجنون بیشتر برای شنیده شدن سرود شده است نه خوانده شدن. در سرزمین عرب، قبیله ای می زیست به نام «عامر» که رئیسی داشت بزرگ و توانگر و آبادترین وادی از آن قبیله بود. او، مهمان نواز بود و جوانمرد اما شمعی بود بی نور و صدفی بی مروارید و یا خوشه ای بی دانه، زیرا اجاقش کور بود و ‏روز و شب: در حسرت آن که دست بختش شاخی به در آرد از درختش ‏بزرگ قبیله، در آرزوی برآورده شدن نیازش، سالها سفره ها انداخت و  صدقه ها داد تا این که سرانجام خداوند به او پسری داد و آن هم چه پسری!: نو رسته گلی چو نار خندان چه نار و چه گل ؟ هزار چندان روشن گهری ز تابناکی شب  روز کن سرای خاکی ‏بزرگ قبیله با دیدن زیباروی خود، خزانه اش را گشود و برگ و بارش را شادمانه نثار دیگران کرد. آنگاه فرزند دلبندش را به دایه ای سپرد تا هرچه زودتر ببالد و پروبال بگیرد. ‏پسر نیز با مهر در دامان روزگار پرورش یافت و با نوشیدن شیر و وفا و ‏دوستی بالید. آن چنان که: چون لاله ، دهن به شیر می شست چون برگ سمن به شیر می رست  ‏او ماهی بود درمیان گهواره که چون چهارده روزه شد نام «قیس» بر او نهادند. سپس همچنان بالید و بزرگتر شد تا این که سالی گذشت. درحالی که از عشق نیرو می گرفت و از گوهر مهر، روشنایی. زندگی او در دو سه سال آینده در شادی و بازیگوشی کودکانه گذشت تا این که هفت ساله شد. اکنون او بنفشه ای بود زینت یافته با لاله که چون به ده سالگی رسید از زیبایی، زبانزد مردم گشت.آنچنان زیبا که هر کس نگاهش بر او می افتاد، زیرلب دعا می خواند تا چشم زخمی به وجود او نرسد. ‏در این زمان بزرگ قبیله، شادمان از داشتن چنین گوهری، او را به مکتبخانه فرستاد تا وجودش به گوهردانش نیز آراسته گردد. مکتبخانه ای که در آن کودکان بسیاری به فراگیری دانش سرگرم بودند، برخی به امید و برخی با بیم. امید به فراگیری دانش و بیم از استاد. ‏نوآموزان مکتبخانه، دختر و پسر، هر یک از جایی و قبیله ای گرد هم آمده بودند و در میان آنان دختری بود، زیبا همچون گوهر و از صدف قبیله ای بزرگ. گوهری ناب و بکر. آراسته چون ماه و بلند بالا مانند سرو. زلفش شب و رویش، ‏باغ دختری: محبوبه بیت زندگانی شه بیت قصیده جوانی در هر دلی از هواش میلی گیسوش چول لیل و نام "لیلی" قیس چون به مکتبخانه پا گذاشت و لیلی را دید ، دل به او داد و مهرش را به جان خرید و دیری نپایید که وجود هر دو از گل مهر و دوستی عطر آگین گشت و آن چنان به یکدیگر انس گرفتند که یاران به حساب علم خوانی و ایشان به حدیث مهربانی یاران سخن از لغت سرشتند یاران ورقی ز علم خواندند هرروز صبح چون خورشید زیبا می دمید، لیلی از نو جلوه گری آغاز می کرد. اما قیس روزبه روز از غم عشق، زردروتر می گشت. زردرو همچون نارنج در برابر ترنج روی لیلی. وجود آنها آنچنان از عشق لبریز بود و هر دو ‏آنچنان از شدت عاشقی بیقرار بودند که قصه دلدادگیشان به زودی درهمه جا پیچید و : این پرده دریده شد زهرسوی وین راز شنیده شد به هر کوی ‏قیس و لیلی کوشیدند که راز عشق آنها بیش از آن آشکار نگردد اما این کار سودی نداشت.عشق آنها همچون مشک بود که عطر آن همه جا را فراگرفته بود و با این همه : کردند شکیب تا بکوشند وان عشق برهنه را بپوشند  بی خبر از اینکه : در عشق شکیب چون کند سود ؟ خورشید به گل نشاید اندود قیس شیدا آن چنان در بند عشق گرفتار آمده بود که دمی آرام و قرار نداشت . او حتی در کنار لیلی و در همدمی با او نیز بی تاب بود آنچنان که کودکان مکتبخانه : آنان که نه اوفتاده بودند "مجنون" لقبش نهاده بودند او نیز با رفتارش مجنون بودن خویش را گواهی می داد و به همین خاطر آن سخن چینان: از بس که سخن به طعنه گفتند از شیفته ، ماه نو نهفتند ادامه دارد....
فراموشم مڪن ،چون من فراموشت نخواهم ڪرد ... تو در من آتشے هستی، ڪه خاموشت نخواهم ڪرد
🕯✨🕯✨🕯✨ ✨ 🕯 تو با چندان عنایت‌ها که داری ضعیفان را کجا ضایع گذاری بدین امیدهای شاخ در شاخ کرم‌های تو ما را کرد گستاخ و گرنه ما کدامین خاک باشیم که از دیوار تو رنگی تراشیم خلاصی ده که روی از خود بتابیم به خدمت کردنت توفیق یابیم 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
اگر به دنبال عیب هستی از آینه استفاده کن نه ذره بین...؟! عیب کسان منگر و احسان خویش دیده فرو بر به گریبان خویش... 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
عمر به خشنودی دلها گذار تا ز تو خوشنود بود کردگار سایه خورشید سواران طلب رنج خود و راحت یاران طلب درد ستانی کن و درماندهی تات رسانند به فرماندهی گرم شو از مهر و ز کین سرد باش چون مه و خورشید جوانمرد باش هر که به نیکی عمل آغاز کرد نیکی او روی بدو باز کرد گنبد گردنده ز روی قیاس هست به نیکی و بدی حق شناس طاعت کن روی بتاب از گناه تا نشوی چون خجلان عذر خواه حاصل دنیا چو یکی ساعتست طاعت کن کز همه بِه طاعتست عذر میاور نه حیَل خواستند این سخنست از تو عمل خواستند 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
عمر به خشنودی دلها گذار تا ز تو خوشنود بود کردگار سایه خورشید سواران طلب رنج خود و راحت یاران طلب درد ستانی کن و درماندهی تات رسانند به فرماندهی گرم شو از مهر و ز کین سرد باش چون مه و خورشید جوانمرد باش هر که به نیکی عمل آغاز کرد نیکی او روی بدو باز کرد گنبد گردنده ز روی قیاس هست به نیکی و بدی حق شناس طاعت کن روی بتاب از گناه تا نشوی چون خجلان عذر خواه حاصل دنیا چو یکی ساعتست طاعت کن کز همه بِه طاعتست عذر میاور نه حیَل خواستند این سخنست از تو عمل خواستند 👇 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
بزرگا بزرگی دها بی‌کسم تویی یاوری‌بخش و یاری‌رسم نیاوردم از خانه چیزی نخست تو دادی همه چیز من چیز توست چو کردی چراغ مرا نور دار ز من باد مشعل‌کشان دور دار به کشتن چو دادی تنومندی‌ام تو ده ز آنچه کشتم برومندی‌ام گریوه بلند است و سیلاب سخت مپیچان عنان من از راه بخت ازین سیل‌گاهم چنان ده گذار که پل نشکند بر من این رودبار عقوبت مکن عذر‌خواه آمدم به درگاه تو روسیاه آمدم سیاه مرا همه تو گردان سپید مگردانم از درگهت ناامید سرشت مرا کآفریدی ز خاک سرشته تو کردی به ناپاک و پاک اگر نیکم و گر بدم در سرشت قضای تو این نقش در من نبشت خداوند مایی و ما بنده‌ایم به نیروی تو یک به یک زنده‌ایم هر آنچ آفریده است بیننده را نشان می‌دهند آفریننده را مرا هست بینش نظرگاه تو چگونه نبینم بدو راه تو تو را بینم از هر چه پرداخته است که هستی تو سازنده و او ساخته است همه صورتی پیش فرهنگ و رای به نقاش صورت بود رهنمای بسی منزل آمد ز من تا به تو نشاید تو را یافت الا به تو اساسی که در آسمان و زمیست به اندازهٔ فکرت آدمیست شود فکرت اندازه را رهنمون سر از حد و اندازه نارد برون به هر پایه‌ای دست چندان رسد که آن پایه را حد به پایان رسد چو پایان پذیرد حد کاینات نماند در اندیشه دیگر جهات نیندیشد اندیشه افزون ازین تو هستی نه این بلکه بیرون ازین بر آن دارم ای مصلحت‌خواه من که باشد سوی مصلحت راه من رهی پیشم آور که فرجام کار تو خشنود باشی و من رستگار جز این نیستم چاره‌ای در سرشت که سر برنگردانم از سرنوشت
.         فرو رفت شب روز روشٖن رسید          شباهنگ را صبح صادق دمید          دگر باره بختم سبک خیز شد           نشاط دلم بر سخن تیز شد        خرد گفت که آنکس بود شهریار          که باشد پسندیده در هر دیار                 👇👇 ┏━━━🍃📗🌸🍃━━━┓   @Sheroadab_alavi ┗━━━🍃🌸📘🍃━━━┛