و من چقدر محتاجم به غبار روبی از دل تنگ و جان خسته ام پس، ای بغض ها بشکنید و ای اشک ها بریزید.
پاییز در دلم اردو زده و جوانه های امیدم را به خشکسالی دعوت میکند.
مرا چنان به قهقرای تنهایی و بی کسی سوق داده که از یاد برده ام روزگاری در این سرزمین خورشید نام و یاد تو چگونه مرا شبیه آسمان رفیع و دست نیافتنی کرده بود.
این بالهای شکسته از هجوم نامردی ها و بی مرامی ها، همان دستهای سبزی است که دخیل حوائج دلم بود.
محبوب من، این روزها دنیا چنان برایم طاقچه بالا گذاشته که دستم نمی رسد حقم را از سفرهاش بردارم.
خدایا این جماعتی که اینگونه دلم را به درد آورده اند همان هایی هستند که پای خوان کرم مولا علی بزرگ شده اند و پای روضهی حسینت اشک ریخته اند اما بی مرامی و بی معرفتیشان به معاویه و عمروعاص شبیه تر است تا مسلک پدرانهی مولا و مقتدای اول و آخرمان آقا امیرالمومنین.
مرا ببخش اگر جز در خانه ات در دیگری را زدم و عرض حاجت به بندهی زمینی بردم.
به داد من و کسانی برس که جز تو دادرس ندارند و در این محکمه به شکل عجیبی همهی مهره چینی ها به ضررشان است.
خوب من به تو شکایت میکنم از همهی آنهایی که از حسین گفتند و هل من ناصر بندهات را بی جواب گذاشتند.
شاهد باش و داد مرا از بیدادشان بگیر.
التماس دعا
#مهتاب_بهشتی
#یک_جرعه_استغاثه