علی شدی که غلام و فقیرتان باشیم
امیرمان بشوی و اسیرتان باشیم
علی شدی که بخوانند حیدرت مولا
اسیر رزم به مانند شیرتان باشیم
علی شدی که گدا زیر دینتان برود
نمک چشیده ی خیر کثیرتان باشیم
نوشته اند امیری فقط به قامت توست
نوشته اند که باید حقیرتان باشیم
بناست تا به ابد سر بلند باشی و
بناست تا به ابد سر به زیرتان باشیم
علی شدی پدر خاک باشی و ما هم
فدای این لقب بی نظیرتان باشیم
خوشیم تا که جهان هست نوکرت باشیم
و مست باده ی خمّ غدیرتان باشیم
وحید محمدی
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
تو با لبخند خود احوال غمها را پریشان میکنی بانو!
تمام خاطرات تلخ را شیرین و جبران میکنی بانو!
تو مضمون بلند و شور شعرم بودی و هستی
غزلهای مرا دامان کولیهای رقصان میکنی بانو!
چه کفری در سرت داری؟ چه اعجازی در اندامت؟
که ایمان مرا میسازی و یکباره ویران میکنی بانو!
چه بتهایی که با نام تو دادم دست ابراهیم لبخندت
دلم خوش بود آخر سر مرا با خود مسلمان میکنی بانو!
میان این همه شاعر فقط شعر مرا از حفظ میخوانی
نمیفهمم؛ مرا میخواهی اما باز کتمان میکنی بانو!
خسوف و ابر هم قدری جلوی ماه میماند؛ چرا بیخود،
خودت را لابهلای چادر مشکیت پنهان میکنی بانو!؟
.
به جای زل زدن حرفی بزن چیزی بگو ساکت نمان اینقدر
چه راحت واژه را پای سکوت خویش قربان میکنی بانو!
نفسهایت به من نزدیکتر، نزدیکتر، نزدیکتر شد... آه!
از این ساعت برایم زندگی را سخت و آسان میکنی بانو!
کجا ماهی به تنگی تنگ، از دریا قناعت کرده تا حالا؟
چرا پس جای دل دادن، به یک آغوش مهمان میکنی بانو!؟
#آخهچرابانو😭
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
#غروب_جمعه
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر كه آب از سرم گذشت
مانند مرده های متحرك شدم، بیا
بی تو تمام زندگیم در عدم گذشت
میخواستم كه وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه كه میخواستم گذشت
دنیا كه هیچ، جرعه آبی كه خورده ام
از راه حلق تشنه من، مثل سم گذشت
بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم
از خیر شعر گفتن، حتی قلم گذشت
تا كی غروب جمعه ببینم كه مادرم
یك گوشه بغض كرده كه این جمعه هم گذشت
مولا، شمار درد دلم بینهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
حالا برای لحظه ای آرام میشوم
ساعات خوب زندگیام در حرم گذشت
#سید_حمیدرضا_برقعی
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
چقدر دلم میخواست با همدیگر زیر یک سقف باشیم و از زندگی لذت ببریم
چقدر دوست داشتم خانه ی کوچکمان پُر از شادی وخوشبختی باشد آنقدر که صدای خنده هایمان همسایه ها را کنجکاو میکرد که نکند دیوانه ایم و هر چند دقیقه یکی بیاید زنگ خانه را بزند که آقا رعایت کنید وبعد من در را می بستم وپشت در ، دست به دهان خنده ام را ادامه میدادم
چقدر دلم میخواست دست در دست خیابان های شهر را باهم بگردیم وبخندیم که مردم به خوشبختی ما حسادت کنند وبا انگشت ما را به هم نشان دهند و بعد ما خستگی هایمان را در بستنی فروشی معروف شهر به در میکردیم
چقدر دلم میخواست وقتی کنارم راه میروی وحواست نیست که با باد دست به یکی کرده ای و موهایت از آن روسری زیبایت بیرون ریخته با ابروهایم اشاره میکردم که خااااانم زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم و تو لبخند میزدی و بادست نازت مویت را پنهان میکردی
چقدر دلم میخواست وقتی جمعه ها بیکار در خانه روی مبل سریال مورد علاقه ام را می دیدم و تو در آشپزخانه مشغول درست کردن شام بودی یواشکی به گوشی همراهت پیام میدادم که خاااانم خیییییلی میخوامتااا و وقتی صدای پیام را میشنیدی با عجله میرفتی ببینی که چه کسی پیام داده و بعد دست به کمر می آمدی رو به روی من می ایستادی و میگفتی دیواااانه و بعد خودت را در آغوشم رها میکردی و بلند می خندیدیم
چقدر ، چقدر چقدر دلم میخواهد
بین این همه چقدرها
چقدر دلم میخواست
و چقدر دلت نمیخواست....!
#سعید_هلیچی
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
♡غزل انتظار >>آقا'عج' نیامدی♡
جانها بلب رسیدو تو مولی نیامدی
خورشید تابناک تمنّا نیامدی
چشم تمام منتظران رفته از فروغ
موها سپید گشت و تو آقا نیامدی
بر درد و داغ تو قدها خمیده شد
پشت فلک دوتا شد و امّا نیامدی
مولای خلق و بنده رحمن ذوالجلال
بالا نشین خوش قد و بالا نیامدی
درخاطرم گذشت که اجداد طاهرت
گفتند : ای امید دل ما نیامدی
آدم به انتظار تو نالان بروز و شب:
کارام جان آدم و حوّا نیامدی
نوح از میانه بحرت بخواند و گفت:
ای ناخدای کشتی و دریا نیامدی
جدّت خلیل حضرت حقّ منتظربتو
میگفت : ای زعامت عظما نیامدی
موسی کلیم حضرت رحمن ندانمود:
چون شدکه درصحاری سینانیامدی
عیسای ناصری برهت مانده منتظر:
کز چه بهمدلیّ مسیحا نیامدی
هردم بگوشجان شنودهرکسی بدرد:
ای روشنیّ دیده ی زهرا'س' نیامدی
(پیمان) خاکسار محبّان تو سرود:
این جمعه هم گذشت وتوآقانیامدی
♡سرآبادانی(پیمان شاعر)♡
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
السّلام عَلیک یا اباصالح المهدی عج
چه می شود که عزیزم ز پشتِ ابر در آیی
کجایی یوسف زهرا خدا کند که بیایی
به سوزِ سینه ی عاشق که پَر زند ز هوایت
که این فغان به سر آید امان ز دست جدایی
چه دیدگانی که دائم به وعده ی تو نشستند
شمیمِ عشق و صفایی تو سایه ی سرِ مایی
بگو به کوی طریقت مرا وصالِ حقیقت
به آهِ سینه گواهی به من بگو تو کجایی
تو ای همای سعادت، نشانِ تاجِ کرامت
تو عطرِ باغِ ولایی که از نسیم خدایی
قسم به نامِ بلندت به زلف ماه و قشنگت
فدای چهره ی ماهت سرودِ عهد و وفایی
تو آیه های منیر و لطیفِ پاکِ خدایی
رسد که وقتِ رهایی ز پرده رخ بنمایی
به ناله های ترنّم ز سوزِ سینه بخوانم
به حقَّ ذاتِ الهی بده نویدِ رهایی
به هیبت تو بنازم تویی دعا و نمازم
به انتظارِ نهایی خدا کند که بیایی!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#هستی_محرابی
#کانال_شعر_علوی
#قرارگاه_بسوی_ظهور