🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸
#داستان_آموزنده
🔆فکر ریاست
⚡️«سعدی» گوید: یکی از دوستان که از رنج روزگار خاطری پریشان داشت نزدم آمد و از درآمد اندک و عیال بسیار و فقر گله کرد و گفت: قصد دارم برای حفظ آبرو به شهر دیگری بروم تا کسی از نیک و بدکار من باخبر نشود.
⚡️بعد گفت: «تو میدانی که در علم حسابداری اطلاعاتی دارم، اکنون نزد شما آمدهام تا از مقام ارجمند شما کاری در دستگاه دولتی برایم معین شود و باقیماندهی عمر را با خاطری آسوده بگذرانم و از شما تشکّر کنم!»
به او گفتم: ای برادر! کارمند حسابداری شدن برای پادشاه دو بختی است، از یکسو امیدوارکننده است و از سوی دیگر ترس دارد و به خاطر امیدی خود را در معرض ترس قرار نده.
⚡️دوستم گفت: «مناسب حال من سخن نگفتی و جواب مرا درست ندادی.» من گفتم: تو قطعاً دارای دانش و تقوا و امانتداری هستی ولی حسودان عیبجو در کمین هستند، مصلحت آن است که زندگی را با قناعت بگذرانی و ریاست را ترک کنی.
⚡️دیدم از پندم آزردهخاطر شد ناچار او را نزد صاحب دیوان (وزیر دارایی) که سابقهی آشنایی داشتم بردم و وضع حال او را گفتم. او دوستم را سرپرست به کار سبکی گماشت.
زمانی گذشت، او را مردی خوشاخلاق و باتدبیر یافتند و درجات او را بالا بردند.
مدّتی گذشت، اتفاقاً با کاروانی از یاران بهسوی مکه سفر کردم. موقع بازگشت در دو منزلی وطنم همین دوستم را دیدم به پیشواز من آمد با ظاهری پریشان و به شکل فقیران بود!
⚡️پرسیدم: چرا چنین شدهای؟ گفت: «همانگونه که تو گفتی طایفهای بر من حسد بردند و به خیانت متهم کردند؛ شاه بدون تحقیق مرا زندان کرد و آزار داد تا خبر آمدن حاجیان رسید مرا از زندان آزاد کردند؛ کارم بهجایی رسیده که شاه حتی ارث پدری مرا هم مصادره کرد.»
⚡️سعدی گوید: «به او گفتم: قبلاً تو را نصیحت کردم که کار برای شاهان مانند سفر دریا، هم خطرناک است و هم سودمند، یا گنج برگیری و یا در طلسم بمیری، ولی نصیحت مرا نپذیرفتی.»
📚(حکایتهای گلستان، ص 65)
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
#داستان_آموزنده
✍ کور خود و بینای مردم
🔹روزی از روزهای بهاری باران بهشدت در حال باریدن بود. خب در این حالت هرکسی دوست دارد، زودتر خود را به جایی برساند که کمتر خیس شود.
🔸رندی از پنجره به بیرون نگاه کرد و همسایه خودش را دید. او میدوید تا زودتر خودش را به خانه برساند.
🔹رند پنجره را باز کرد و فریاد زد:
آهای همسایه! چیکار میکنی؟ خجالت نمیکشی از رحمت خدا فرار میکنی؟
🔸مرد همسایه وقتی این حرف رند را شنید، دست از دویدن کشید و آرامآرام بهسمت خانه رفت. در حالی که کاملا موش آبکشیده شده بود.
🔹چند روز گذشت. این بار رند خود در میانه باران گرفتار شد.
🔸بهسرعت در حال دویدن بهسوی خانه بود که همسایه سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت:
آهای! خجالت نمیکشی از رحمت خدا فرار میکنی!؟ چند روز قبل را یادت هست به من میگفتی چرا از رحمت خدا فرار میکنی؟ حال خودت همان کار را میکنی؟
🔹رند در حالی که سرعت خودش را زیادتر کرده بود، گفت:
چرا یادم هست. به همین خاطر تندتر میدوم که زیادتر رحمت خدا را زیر پایم نکنم.
🔸هستند کسانی که از زمین و زمان ایراد میگیرند، اما برای رفتارهای خودشان هزار و صد توجیه ذکر میکنند.
#داستان_آموزنده
✍ کور خود و بینای مردم
🔹روزی از روزهای بهاری باران بهشدت در حال باریدن بود. خب در این حالت هرکسی دوست دارد، زودتر خود را به جایی برساند که کمتر خیس شود.
🔸رندی از پنجره به بیرون نگاه کرد و همسایه خودش را دید. او میدوید تا زودتر خودش را به خانه برساند.
🔹رند پنجره را باز کرد و فریاد زد:
آهای همسایه! چیکار میکنی؟ خجالت نمیکشی از رحمت خدا فرار میکنی؟
🔸مرد همسایه وقتی این حرف رند را شنید، دست از دویدن کشید و آرامآرام بهسمت خانه رفت. در حالی که کاملا موش آبکشیده شده بود.
🔹چند روز گذشت. این بار رند خود در میانه باران گرفتار شد.
🔸بهسرعت در حال دویدن بهسوی خانه بود که همسایه سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت:
آهای! خجالت نمیکشی از رحمت خدا فرار میکنی!؟ چند روز قبل را یادت هست به من میگفتی چرا از رحمت خدا فرار میکنی؟ حال خودت همان کار را میکنی؟
🔹رند در حالی که سرعت خودش را زیادتر کرده بود، گفت:
چرا یادم هست. به همین خاطر تندتر میدوم که زیادتر رحمت خدا را زیر پایم نکنم.
🔸هستند کسانی که از زمین و زمان ایراد میگیرند، اما برای رفتارهای خودشان هزار و صد توجیه ذکر میکنند.
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_آموزنده
🔆بندگی در غیاب
🌻خدمت و بندگی در غیاب ارباب، خوشتر و بهمراتب مهمتر است تا در حضور؛ که تأیید به وفای شروط مولاست.
🌻آن را که در غیاب، شاه را مدح میکند، فرق است باآنکه در حضورِ شاه، او را مدح مینماید. مثلاً قلعه داری که در سر مرز، نگهبانی کشور سلطان را میکند، کارش ارزشمندتر است زیرا که مانع از ورود دشمنان سلطان میشود و به باج و رشوه، این کار را نمیفروشد و آن مرزبان نزد شاه به خاطر جانفشانی و وفاداریاش بهتر است.
🌻 پس آنچه بر سالک از غیب و قیامت، پردهپوشی است و او با ایمان و اطاعت، حفظ حدود، اوامر و نواهی الهی را مینماید، بسیار ممتاز و قابل سپاس است.
ولی در روز قیامت و حضور طاعات و اعمال که همهچیز نمایان است، دیگر جای طاعت و عمل نیست.
📚مثنوی و معنوی، ابیات 3642 - 3632
┏━━━🌷💐━━━┓
@Sheroadab_alavi
┗━━━💌🌷━━━┛
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_آموزنده
🔆ارسال كمك براى شيعيان از زندان و حضور شبانه
🥀يكى از اصحاب و راويان حديث كه به نام ابويعقوب ، اسحاق - فرزند ابان - معروف بود، حكايت كند:
🥀در آن دورانى كه حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام در زندان معتمد عبّاسى به سر مى برد، به بعضى از دوستان و ياران باوفايش سفارش مى فرمود تا مقدار معيّنى طعام براى افراد بى بضاعت از خانواده هاى مؤمن ببرند.
🥀و در ضمن تصريح مى نمود: متوجّه باشيد، هنگامى كه وسائل خوراكى را درب منزل فلانى و فلانى برسانيد، من نيز در كنار شما همان جا حاضر خواهم بود.
🥀و با اين كه ممورين حكومتى به طور مرتّب جلوى زندان و اطراف آن حضور داشتند و دائم در گشت و كنترل بودند.
🥀همچنين با اين كه مسئول زندان هم جلوى زندان حاضر بود و درب زندان قفل داشت و در هر پنج روز، يكبار مسئول زندان را تعويض مى كردند تا مبادا راه دوستى و... با افراد زندانى پيدا شود.
🥀و نيز با توجّه بر اين كه جاسوسانى را به شكل هاى مختلف ، در اطراف گماشته بودند.
با همه اين سختگيرى ها، همين كه اصحاب دستور حضرت را اجراء مى كردند و مقدار طعام سفارش شده را درب منزل شخص فقير مورد نظر مى رساندند، مى ديدند كه امام عليه السلام قبل از آن ها جلوى منزل حضور دارد و از آن ها دلجوئى مى نمايد.
🥀و از اين طريق فقراء و شيعيان ، توسّط حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام در رفاه و آسايش قرار مى گرفتند.
🥀و امام مسلمين - حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام به هر نوعى كه مى توانست حتّى از داخل زندان هم ، به خانواده هاى بى بضاعت و تهى دست رسيدگى مى نمود.
📚عيون المعجزات ص 140، مدينة المعاجز: ج 7، ص 601، ح 2588، بحارالا نوار: ج 50، ص 304، ح 80.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃