آره میگذره اما همون که #سعدی میگه:
بگذشت و چه گویم که
چه بر من بگذشت ...
🕊من از این بَند نخواهم به در آمد همه عمر
بندِ پایی که به دست تو بود تاجِ سر است...
#سعدی
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
🔻عطاشو به لقاش بخشيدم
📖جناب سعدي ميگه:
براي يه مستمندي مشكلي پيش امد يكي به او گفت :فلاني وضعش خيلي خوبه اگر بري پيشش حتما كمكت ميكنه
مستمند سمت خانه آن فرد رفت وقتي به اونجا رسيد ديد او اخم هایش را در هم كشيده و غضب الود و عصباني نشسته
نيازمند چيزي نگفت و از همان جا برگشت
به او گفتن چه شد؟
گفت:عطاشو به لقاش بخشيدم...
#سعدی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
شب فراق که داندکه تاسحرچنداست.mp3
1.1M
غزل شمارهٔ ۶۰
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق در بند است
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است؟
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو کان هم عظیم سوگند است
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
خیال روی تو بیخ امید بنشاندهست
بلای عشق تو بنیاد صبر برکندهست
ز دست رفته نه تنها منم در این سودا
چه دستها که ز دست تو بر خداوند است
فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست
بیا و بر دل من بین که کوه الوند است
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق
گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است
#غزل
#سعدی
#خوانش_استاد_امیرنوری
کهن شود همه کس را به روزگار ارادت.mp3
815K
کهن شود همه کس را به روزگار ارادت
مگر مرا که همان مهر اولست و زیادت
گرم جواز نباشد به بارگاه قبولت
کجا روم که بمیرم بر آستان عبادت
مرا به روز قیامت مگر حساب نباشد
چو هجر و وصل تو دیدم بسم ز موت و اعادت
شنیدمت که نظر میکنی به حال ضعیفان
تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت
گرم به گوشه چشمی شکستهوار ببینی
فلک شوم به بزرگی و مشتری به سعادت
مرا هر آینه روزی قتیل عشق ببینی
گرفته دامن قاتل به هر دو دست ارادت
اگر جنازه سعدی به کوی دوست درآرند
زهی حیات نکونام و مردنی به شهادت
#سعدی
ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی.mp3
680.4K
ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی
طریق وصل گشادی من آمدم تو برفتی
وفای عهد نمودی دل سلیم ربودی
چو خویشتن به تو دادم تو میل باز گرفتی
نه دست عهد گرفتی که پای وصل بدارم
به چشم خویش بدیدم خلاف هر چه بگفتی
هزار چاره بکردم که همعنان تو گردم
تو پهلوانتر از آنی که در کمند من افتی
نه عدل بود نمودن خیال وصل و ربودن
چرا ز عاشق مسکین هم اولش ننهفتی
تو قدر صحبت یاران و دوستان نشناسی
مگر شبی که چو سعدی به داغ عشق بخفتی
#سعدی
#خوانش
#استاد_امیرنوری
ای که انکار کنی عالم درویشانرا.mp3
1.41M
ای که انکار کنی عالم درویشان را
تو چه دانی که چه سودا و سر است ایشان را
گنج آزادگی و کنج قناعت ملکیست
که به شمشیر میسر نشود سلطان را
طلب منصب فانی نکند صاحب عقل
عاقل آن است که اندیشه کند پایان را
آن ندارند که این ملک مجازی دارند
آنچه دارند به حسرت بگذارند آن را
آن به در میرود از باغ به دلتنگی و داغ
وین به بازوی فرح میشکند زندان را
دستگاهی نه که تشویش قیامت باشد
مرغ آبیست چه اندیشه کند طوفان را
چشم همت نه به دنیا که به عقبی نبود
عارف عاشق شوریدهٔ سرگردان را
در ازل بود که پیمان محبت بستند
نشکند مرد اگر سر برود پیمان را
عاشقی سوخته ای بی سر و سامان دیدم
گفتم ای یار مکن در سر فکرت جان را
نفسی سرد برآورد و ضعیف از سر درد
گفت بگذار من بی سر و بی سامان را
پند دلبند تو در گوش من آید هیهات
من که بر درد حریصم چه کنم درمان را
سعدیا عمر عزیز است به غفلت مگذار
وقت فرصت نشود فوت مگر نادان را
#سعدی
#خوانش
#استاد_امیرنوری
من ازآن روزکه دربندتوام آزادم.mp3
1.19M
من از آن روز که در بند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
همه غمهای جهان هیچ اثر مینکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم
خرم آن روز که جان میرود اندر طلبت
تا بیایند عزیزان به مبارک بادم
من که در هیچ مقامی نزدم خیمهی انس
پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم
دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ
یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم
به وفای تو کز آن روز که دلبند منی
دل نبستم به وفای کس و در نگشادم
سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی
وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم
مینماید که جفای فلک از دامن من
دست کوته نکند تا نکند بنیادم
ظاهر آن است که با سابقهی حکم ازل
جهد سودی نکند تن به قضا در دادم
سعدیا حب وطن گرچه حدیثیست صحیح
نتوان مرد به سختی که من این جا زادم
#سعدی
🍂
🕊من ز فکر تـღـو به خود نیز نمیپردازم!
نازنینا تـღـو دل از من به که پرداختهای؟؟
#سعدی