#شعر_و_کودکی
خورشید وقتی قرمز میشه
میاد پایین
و می افته تو دریا...
رقیه/ دو ساله و چهار ماهه
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
بی بی!
چرا همه آدما موبایل دارن ولی شما ندارید؟
محمدحسن/ چهار سال و نیمه
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
بابا همه مزهها تو ما هستن
از اول بودن
محمدمحسن/ ده ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
سنگها همه عمرشون هیچ کاری نمیکنن
فقط منتظر میشینن، ببینن چی میشه؟
محمدمحسن/ ده ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
بریم کربلا آرامش بگیریم
زهرا سادات/ چهار و نیم ساله
@sherokoodaki
هدایت شده از شعر و کودکی
#شعر_و_کودکی
توی کربلا یه در هست که از اونجا می شه رفت توی بهشت
فاطمه/شش و نیم ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
من در حال پیشنهاد دادن فعالیت به جای تلویزیون نگاه کردن...
- اصلا پاشو برو توی کوچه یه کم دوچرخه سواری کن.
محمد حسین: ماماااان . بیرون خیییلی گرمه. برم بیرون پخته زده می شم!
محمد حسین/ هشت ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
در حال رد شدن از جلوی شیرینی فروشی...
- مامان نون خامه ای برام می خری؟
- نه عزیزم ، تازه خوردی .
سید محمد در حال واگویه :
- این دیگه زندگی منه. یه روز شیرینی برام می خرین ، یه روز نمی خرین. یه روز می برینم سر کار بابا، یه روز نمی برین.
سید محمد/ شش ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
من در حال راضی کردن سید علی که از مادر جدا بشه و قبول کنه بره پیش دبستانی.
- ببین عزیزم ، پلیس ها اول رفتن مدرسه بعد دانشگاه ... دکترها هم اول رفتن مدرسه بعد اینقدر درس خوندن تا دکتر شدن . بابا هم اول رفته کلاس اول بعد دوم بعد سوم ... دانشگاه و... . تو هم بزرگ شدی برای اینکه شغلی داشته باشی بالاخره باید مدرسه رفته باشی.
من در حالی که فکر می کردم تونستم قانعش کنم.😎
سید علی در حال تفکر:
- مامان ! چه شغلهایی هست که احتیاج به سواد ندارن ؟
سیدعلی/ پنج ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
محمد حسین در حال گریه:
مامان من که اینقدر خوبم چرا فقط بوی امام زمان رو توی مسجد و حرمها می فهمم ؟ چرا نمی بینمش؟
دیگه چی کار باید بکنم که ببینمش ؟ دلم براش تنگ شده.
محمدحسین/ ۸ ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
#کلمه_ها_و_ترکیب_های_تازه
سوره بزرگونه: (سوره بلند)
سوره کوچیکونه: ( سوره کوتاه)
سید محمدحسن/ چهار ساله
@sherokoodaki