eitaa logo
شعر و کودکی
698 دنبال‌کننده
226 عکس
8 ویدیو
0 فایل
جملات شاعرانه کودکان جملات شاعرانه کودکان را با ذکر سن و نام کودک ارسال کنید: @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
دخترم وقتی از پشت تلسکوپ سطح ماه رو دید گفت چقدر پولک داره فاطمه حورا/ پنج ساله @sherokoodaki
یک بار هم در یک نمایش آیینی، در انتها امام زمان از پشت کعبه در اومدن، گفت دیگه خود خدا اومد فاطمه حورا/ پنج ساله @sherokoodaki
مامان خیلی کثیف شدم منو ببر حمام وگرنه اگه من کثیف باشم آبروی خودت میره چون من بچه تو هستم . فاطمه/ پنج سال و سه ماهه. @sherokoodaki
بونه‌خواب زده بود: بهانه خواب گرفته و خودش را به خواب زده بود فاطمه/ شش ساله @sherokoodami
قرار بود برای نمایشگاه مدرسه‌شون دست‌بند درست کنه، گفتم یکی هم من ازش می‌خرم. وقتی بهم داد ازش پرسیدم: چند تومنه؟ گفت: هیچ‌تومنی یادگاریه فاطمه/ شش ساله @sherokoodami
خدایا ممنون که بابامو به این سنگینی برام فرستادی😂 سجاد/ سه سال و یازده ماهه @sherokoodami
ایشالله آقامون بیاد ریشه ی دشمنامونو بخارونه سجاد/ سه سال و یازده ماهه @sherokoodami
داداشم اومده می گه مریم! کره خر خریه که از کُره اومده؟! 😐 انقدر نگاهش قشنگ بود دلم نیومد واقعیتو بهش بگم گفتم آره عزیزم علی/ شش ساله @sherokoodaki
پسرم به خاطر سرماخوردگی بدن‌درد داشت گفتم خوبی مامان؟ گفت نه خوب نیستم انگار همه‌‌ی جاهام حوصله‌شون سررفته حسین/ هفت ساله @sherokoodaki
مامان !؟ آمریکا و اسرائیل چی خوردن که بد شدن؟ بشری/ چهار و نیم ساله @sherokoodaki
سوار موتور سه‌چرخش شده در حالی که شلواری رو که تازه براش خریدیم پوشیده -روزبه داری چیکار می‌کنی مامانی؟ -هه هه...مامانی شلوارمو سوار موتور کردم. روزبه/ دو سال و نیمه @sherokoodaki
+ بابا تا حالا چند تا فلسطینی تو غزه شهید شدن؟ - حدود ۴۳هزار تا. + بابا اگه خون همه‌شون رو تو یه تفنگ بریزند، اون قدر زیاده که اگه یه بار باهاش به اسرائیل شلیک کنن، نابود میشه. حسین/ شش ساله @sherokoodaki
در حالی که لباسشو شبیه چفیه به صورتش بسته و چوب پرچمشو دست گرفته و آماده پرتاب کردنشه، روی صندلی نشسته و از سمت راستش به من نگاه می کنه و می گه: + بابا فکر کنم دیگه منم می تونم برم فلسطین با اسرائیلیا بجنگم. - چرا؟ + چون رئیس‌شون (شهید سنوار) فقط با یه چفیه و چوب، اسرائیلیا رو شکست داد. حسین/ شش ساله @sherokoodaki
پسرم (دستاشو شبیه قلب کرد ) مامان :جانم این قلب منه (دستاشو از هم جدا کرد) یکیش منم یکیش تو😍 آقا طه /هفت ساله @sherokoodaki
پسرم سرما خورده بود هی آبریز ش بینی داشت میگه:مامان چرا خانومم(معلمش) دماغ نداره،ولی من دماغ دارم😂 آقا طه /هفت ساله @sherokoodaki
داره مستند پنگوئن ها در قطب جنوب رو می بینه. رفته تو فیلم. یکهو میاد سراغ باباش بابایی! منو می بری با اینا سرسره بازی کنم؟ معصومه/ دو و نیم سالگی @sherokoodaki
دوباره یک لحظه، غم و حسرت و دلتنگیِ داغ‌ها و فقدان‌های اخیر به قلبم هجوم می‌آورد... و همینطور که در آشپزخانه... سرگردان... این‌طرف و آن‌طرف می‌روم و ظرف‌های شسته شده را جا می‌‌دهم، بلندبلند با خودم حدیث نفس می‌کنم و با اهالی خانه دردِ دل: - آه از دنیایی که دیگر یحیی سنوار ندارد... سید حسن نصرالله ندارد... اسماعیل هنیه ندارد... آقای رئیسی را ندارد... حاج قاسم را ندارد... این جمله را تمام کرده نکرده، دوباره آهی می‌کشم... یک‌دفعه صدایش به جمله‌ی معترضه‌ای با هیجان و عتاب، از روی مبل بلند می‌شود: + مامااااان!!! از همه مهم‌تر! این دنیا هنوز حضرت آقا را دارد! حسین/ شش ساله @sherokoodaki
مامان! دزدا فقط تو اسرائیل زندگی می کنن؟ مهدی/ سه ساله @sherokoodaki
خواهرم ازم اجازه گرفت یکی از قاب‌ عکس‌های حاج قاسم که تو اتاقم بود رو ببره برای خونه شون خواهرزاده م اومد در گوشی بهم گفت: -خاله نذار مامان قاب عکس شهید رو ببره -چرا خاله؟ -آخه تو شاعری مامان شاعر نیست -خب چه ربطی داره؟ -آخه شاعرا برای شهیدا شعر می گن، تو می تونی با نگاه کردن به اون عکسا کلی ایده بگیری برای شعر گفتن حلما/ هفت ساله @sherokoodaki
هنگام کُشتی گرفتن با برادر بزرگترش: الان کلّه مغزی میشم! (یعنی ضربه مغزی) عباس/ شش ساله @sherokoodaki
خطاب به برادر بزرگترش وقتی چند تا از حروف الفبا رو توی پیش دبستانی یاد گرفت: بیا بهت فُروح یاد بدم! (یعنی حروف) عباس/ شش ساله @sherokoodaki
بابا تو و مامان نعمت خدایید محمدحسن/ چهارساله @sherokoodaki
با دیدن عکس شهید مطهری: عه، بابا دوستته... محمدحسن/ چهار ساله @sherokoodaki
فرش کوچک پشمی من سجاده ام است بهترین کار روز من روزه ام است شب ها می خوابم اندکی (چندی) ؛ چرا؟ چون صدای موشک فراهم است *** در چشم مادرم جز خون نیست در چشم پدرم جز اشک چیزی نیست کم کم خونی و گریان شدم من چون به جز پدر و مادر در خانه چیزی نیست *** پدرم گفت وعده صادق شده است دیگر اشکانم اشک های شوق شده‌ است آن شب ماه تابان‌تر شده است دیگر این شهر آرام شده است *** کم کم هیاهو بر پا شده است چشم به چشم گریان شده است فرج آمده به داد غریبان امشب مهمانی ای بر پا شده است *** صبح که شد فهمیدم رویا بود همه چیز بعد گریان شدم از همه چیز موشک به دادم رسید و بعد شدم شهیده ی عزیز فاطمه قربانی/ ۱۰ ساله کلاس چهارم @sherokoodaki