#شعر_و_کودکی
پسرم به خاطر سرماخوردگی بدندرد داشت
گفتم خوبی مامان؟
گفت نه خوب نیستم
انگار همهی جاهام حوصلهشون سررفته
حسین/ هفت ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
مامان !؟
آمریکا و اسرائیل چی خوردن که بد شدن؟
بشری/ چهار و نیم ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
سوار موتور سهچرخش شده در حالی که شلواری رو که تازه براش خریدیم پوشیده
-روزبه داری چیکار میکنی مامانی؟
-هه هه...مامانی شلوارمو سوار موتور کردم.
روزبه/ دو سال و نیمه
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
+ بابا تا حالا چند تا فلسطینی تو غزه شهید شدن؟
- حدود ۴۳هزار تا.
+ بابا اگه خون همهشون رو تو یه تفنگ بریزند، اون قدر زیاده که اگه یه بار باهاش به اسرائیل شلیک کنن، نابود میشه.
حسین/ شش ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
در حالی که لباسشو شبیه چفیه به صورتش بسته و چوب پرچمشو دست گرفته و آماده پرتاب کردنشه، روی صندلی نشسته و از سمت راستش به من نگاه می کنه و می گه:
+ بابا فکر کنم دیگه منم می تونم برم فلسطین با اسرائیلیا بجنگم.
- چرا؟
+ چون رئیسشون (شهید سنوار) فقط با یه چفیه و چوب، اسرائیلیا رو شکست داد.
حسین/ شش ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
پسرم (دستاشو شبیه قلب کرد )
مامان :جانم
این قلب منه
(دستاشو از هم جدا کرد)
یکیش منم
یکیش تو😍
آقا طه /هفت ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
پسرم سرما خورده بود
هی آبریز ش بینی داشت
میگه:مامان چرا خانومم(معلمش) دماغ نداره،ولی من دماغ دارم😂
آقا طه /هفت ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
داره مستند پنگوئن ها در قطب جنوب رو می بینه. رفته تو فیلم.
یکهو میاد سراغ باباش
بابایی! منو می بری با اینا سرسره بازی کنم؟
معصومه/ دو و نیم سالگی
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
دوباره یک لحظه،
غم و حسرت و دلتنگیِ داغها و فقدانهای اخیر به قلبم هجوم میآورد... و همینطور که در آشپزخانه... سرگردان... اینطرف و آنطرف میروم و ظرفهای شسته شده را جا میدهم، بلندبلند با خودم حدیث نفس میکنم و با اهالی خانه دردِ دل:
- آه از دنیایی که دیگر یحیی سنوار ندارد... سید حسن نصرالله ندارد... اسماعیل هنیه ندارد... آقای رئیسی را ندارد... حاج قاسم را ندارد...
این جمله را تمام کرده نکرده، دوباره آهی میکشم...
یکدفعه صدایش به جملهی معترضهای با هیجان و عتاب، از روی مبل بلند میشود:
+ مامااااان!!! از همه مهمتر! این دنیا هنوز حضرت آقا را دارد!
حسین/ شش ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
مامان!
دزدا فقط تو اسرائیل زندگی می کنن؟
مهدی/ سه ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
خواهرم ازم اجازه گرفت یکی از قاب عکسهای حاج قاسم که تو اتاقم بود رو ببره برای خونه شون
خواهرزاده م اومد در گوشی بهم گفت:
-خاله نذار مامان قاب عکس شهید رو ببره
-چرا خاله؟
-آخه تو شاعری مامان شاعر نیست
-خب چه ربطی داره؟
-آخه شاعرا برای شهیدا شعر می گن، تو می تونی با نگاه کردن به اون عکسا کلی ایده بگیری برای شعر گفتن
حلما/ هفت ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
هنگام کُشتی گرفتن با برادر بزرگترش:
الان کلّه مغزی میشم! (یعنی ضربه مغزی)
عباس/ شش ساله
@sherokoodaki