🔴 تب و لرز مرا وادار به نوشتن این چند خط کرد، باشد که بپذیرند تبم سوزان و دل غمگین و جان در دست دلبر بود وَ آن شب از فشار تب غمِ قلبم فزون تر بود چو تب گردید مُستُولی، به دردی حاد افتادم وَ یادِ جسم داغِ سَیّدِ سجاد افتادم بمیرم بین خیمه زار و خسته ناله ها میزد وَ در آن آتش تب نامِ بابا را صدا میزد که عمّه سر رسید و گفت ای نور دلم آرام تو باید زنده باشی، ای پناهِ کودکان تا شام عزیز عمّه، بابا را سرش از تن جدا کردند به پیش دیده ی زینب هلال نیزه ها کردند عزیز عمّه، شمر آمد به روی سینه با خنجر دوباره زنده شد بر آل حیدر، روضه ی مادر عزیز عمّه بی تابی مکن بابا نمی آید دگر پیش من و تو، یوسف زهرا نمی آید عزیز عمّه، طاقت پیشه کن، یابد ثمر اسلام تو باید زنده باشی تا که گردد زنده تر اسلام #تب #دلنوشته 🔴✍️ نوشته شده در دی ماه ۱۴۰۲ ✅کانال رسمی شعر و سبک حاج امیر عباسی در پیام رسان ایتا 👇 https://eitaa.com/sherosabk