تعریف خاطره ای برای حضرت ابوالفضل العَبّاس از زبان زُهیر بن قین
در حریم رحمت جانانِ عشق
روز عاشورا در آن میدان عشق
قبل از آنی که کند تا عرش سِیر
پیش عبّاسِ علی آمد زُهیر
عرض کرد ای زاده امّ البنین
وِی زِ سر تا پا امیرالمؤمنین
قصد دارم ای گل خوش رنگ و بو
بر تو بنمایَم حدیثی بازگو
گفت عبّاسش به قلبی پر زِ درد
این روایت بازگو ای راد مرد
گفت ای عبّاس چون بابت علی
آن شکوه لایزال و منجلی
خواست با زوجی به حُکمِ داوری
خوانَد عَقدِ إِزدواج و همسری
آن سراسر جلوه ربّ جلیل
گفت تا آید به نزد او عقیل
چون عقیل آگاه از أنساب بود
در قبایل عالِمُ الأَحساب بود
گفت مولا با کلامی بَس جمیل
خواستگاری کن برایم یا عقیل
بانویی حَسب و نَسَب دار و دلیر
تا کزو آید مرا یک همچو شیر
یک پسر کز لُطف اللهُ الصَّمَد
در نَبَرد از او گریزد صد اَسَد
یک پسر عاری زِ رِجس و عار و ننگ
کو بُوَد شیرافکنِ میدان جنگ
یک پسر،یکسَر وفا،یکسَر شرف
تا حسینم را کند یاری به طَف
پس عقیل ابن ابیطالب به او
گفت بعد از چند روزی جستجو
یا علی آن زن که برتر از همه است
از کِلاویَه است و نامش فاطمه است
آری ای عَبّاس ای یار ولی
اینچنین شُد مادرت کُفوِ علی
پس تو ای عبّاس،ای نور دو عین
در ره یاریِ مولایت حسین
تا به جان بر کوش و کوتاهی مکن
باده غم نوش و کوتاهی مکن
که علیفرمود غمخواری کنی
این سِپَه را تو علمداری کنی
چون شنید عبّاس،آن فارِغ زِ غِیر
این روایت را در آندم از زُهیر
لرزه بر اندام زیبایش فِتاد
پای زد اندر رکاب آن پاکزاد
سوی میدان رفت آن میر دلیر
هیبتَش در دیده دُشمن چو شیر
زیر لب می گفت زاد مرتضی
مَرحَبا ای زاده قین ، مَرحَبا
دَر صف هیجا تو ای آزاد مرد
خوش مرا تشویق کردی بر نبرد
حال ای بهر شهادت بی قرار
آنچنان رزمی کنم در کارزار
کینچنین جنگ و چنین بر خَصم ، خَشم
تو ندیدی تا کنون هرگز به چَشم
🔴 این مثنوی در سال ۸۶ سروده شده
#دلنوشته
#حضرت_عباس
#شعر_حضرت_عباس
#مثنوی #زهیر_بن_قبن
@sherosabk
شفاعت حضرت زهرا با دو دست حضرت ابوالفضل العبّاس
روز محشر روز پاداش و جزا
حضرت ختمی رُسُل ، خیرُالوَریٰ
گوید این طُرفه سخن را با علی
که بیاوَر دخترم را یا علی
تا که محشر را پر از رحمت کند
تا شفاعت از همه اُمّت کند
پس علی آن را إِجابت می کند
أَمرِ اَحمَد را إِطاعت می کند
در میان اضطراب و واهمه
چونکه آید دخت احمد فاطمه
گویَدَش میر و امام عالمین
کِی تمام هستی ام ، اُمُّ الحُسین
ای جمالت ماه تابان علی
وِی رُخَت شمع شبستان علی
ای کلیدِ سِرِّ خلقت نزد تو
چیست اسباب شفاعت نزد تو؟
فاطمه گوید بر آن والامقام
کِی پسر عمّ نبیِّ ذوالکرام
هَست آن أَسباب،ای نور مبین
دست های زاده امّ البنین
آن دو دستی که فتاد از ظُلم و کین
بر روی خاک از یسار و از یمین
گویم این را با نوا و زمزمه
کِی نبی را پاره تن ، فاطمه
عُمر ما گردیده از عصیان تباه
کوله بار ما بُوَد پُر از گناه
در قیامت ، وقت میزان و جزا
هست کوتَه از دو عالَم دستِ ما
حق آن ساقی که خود سر مست بود
در کنار علقمه بی دست بود
ای عطایت در دو عالَم بی نظیر
روز محشر دست ما را هم بگیر
🔴 این مثنوی در سال ۸۶ سروده شده
#دلنوشته
#حضرت_عباس
#شعر_حضرت_عباس
#شفاعت #حضرت_زهرا
@sherosabk
مدح و مرثیه حضرت ابوالفضل علیه السلام
چشمم به اشک طالب دیدار کربلاست
از غم ، جوارحم همه بیمار کربلاست
گر دوست قابلش بشمارد ز مرحمت
دیده تراب مقدم زوّار کربلاست
با این همه گناه به معراج می روم
فیض عروج،لحظه دیدارِ کربلاست
عالم تمام حامی اویند تا ابد
هر کس که از وجود،طرفدار کربلاست
از خون شاه عشق شد اسلام سرافراز
افلاک جمله در عجب از کار کربلاست
قلب شکسته ام شده محزون ز داغ طف
تا روز رستخیز عزادار کربلاست
سرمایه ی بهشت بُوَد در صف جزا
آن دل که مست و واله و غمخوار کربلاست
خون خدای عزّ و جل ، شاه دین حسین
خورشید آسمان پر انوار کربلاست
لیکن در آسمان فروزان ماریه
یک ماه باشد ، آن هم علمدار کربلاست
نور دو چشم ام البنین است و مرتضی
صاحب لوا و میر و سپهدار کربلاست
هم هست او امید دل حضرت رباب
هم دلخوشی دختر سالار کربلاست
عباس از شرافت و از قدر و منزلت
بعد از حسین شَهگُلِ گلزار کربلاست
یوسف کجا و طلعت نجل علی که او
یوسف فروش،بر سرِ بازار کربلاست
دار بلا و رأسِ علمدار، نی عجب
منصور وار ،میثم تمار کربلاست
بهر حسین آنکه بود ثانیِ علی
او مالک و اباذر و عمار کربلاست
هیهات،او نه مالک و عمّار،کز شرف
بعد از حسین،حیدر کرار کربلاست
جانانه داده جان به دفاع از امام خویش
او پهلوان عرصه ی ایثار کربلاست
او با نگاه جان بستاند ز کوفیان
عباس شیر عرصه ی پیکار کربلاست
آن چشم را که از نگه حیدری خود
صیّاد بهرِ جمله ی اغیار کربلاست
در راه عشقِ یار به تیر بلا سپرد
عباس جزو اشرف انصار کربلاست
آثار شرم از رخ سقای تشنه لب
پیدا ز سرخ رویی رخسار کربلاست
او غیرت خدا بود و بین خاک و خون
غمگین ز حال عترت و اطهار کربلاست
🔴 این شعر در سال ۸۵ سروده شده
#دلنوشته
#شعر_حضرت_عباس
@sherosabk
"مرثیه حضرت ابوالفضل علیه السلام
زبان حال کودکان اباعبدالله
کنار علقمه بابا چه دیدی
عمود خیمه را از چه کشیدی
به وقت رفتنت چون سرو بودی
چرا هنگام برگشتن خمیدی
مگر ما بی عمو گشتیم ، کینطور
امیدت گشته یکسر نا امیدی
تو گویا از درخت آرزویت
فراق و رنج و درد و آه چیدی
کنار علقمه گویا به ناله
صدای مادر خود شنیدی
چو رفتی تو به بالین عمویم
خودم دانم که در آنجا چه دیدی
فقط خون بود و تیغ و تیر و نیزه
کنار پیکرش وقتی رسیدی
کنار علقمه گویا ز مویت
سیاهی شد مبدّل بر سپیدی
کنار علقمه رفتی ولیکن
تو جز معشوق را آنجا ندیدی
علمدار خودت دادی و جایش
رضای ذات اقدس را خریدی
چرا اینگونه تو در اِنکساری
مگر از زنده ماندن دل بریدی
ز هجر ساقی بی دست ، بابا
تو جام بی کسی را سر کشیدی
گل ام البنین جان داد و زان پس
تو طعم تلخ غربت را چشیدی
مگو ساقی به خاک و خون فتاده
بده بر مادر اصغر نویدی
🔴 این شعر در سال ۸۵ سروده شده
#دلنوشته
#شعر_حضرت_عباس
@sherosabk
روایت آمدن سائل در خانه حضرت ام البنین سلام الله علیها
بر همه محنت انبوه گذشت
اربعین نیز به اندوه گذشت
بعد چندی که نمود ، از غربت
کاروان سوی مدینه رجعت
آمد آن سائل نیکو احساس
در مدینه به سرای عباس
مست دیدار ابوفاضل بود
در زد و ام بنین باب گشود
کیستی؟ گفت که مردی عربم
مضطر و در به در و جان به لبم
عاشقم ، آتش پروانه کجاست؟
سائلم ، صاحب این خانه کجاست
او که چون ماه بود صورت او
دل بَرَد از دو جهان طلعت او
گر چه من سائلم و در به درم
خاک فقر است هماره به سرم
من که بر درگه غم بنشستم
عاشق صاحبِ خانه هستم
من فقط از سر شوقِ دیدار
آیم از دشت به این شهر و دیار
تا ببینم رخ زیبایش را
صورت و قامت رعنایش را
جان من باده ز وصلش مي خورد
چشم هایش دل من را می برد
تا شنید ام بنین اینها را
داد سر ، سوز و غم و آوا را
کِی گل باغ امامت ، زینب
کوثر مصحف عصمت ، زینب
دخترم ، ام بنین خونجگر است
آبروی پسرم در خطر است
به دل من نَبُوَد تاب و قرار
زر و سیم أر به برت هست ، بیار
ناله و اشک به هم در آمیخت
هر چه بُد داخل یک کیسه بریخت
پای تا سر همه رنج و همه درد
خدمت ام بنینش آورد
حضرت ام بنین با غم دل
داد آن کیسه به دست سائل
سائل از این حرکت با زاری
کرد اشک از بصر خود جاری
گفت ای بانوی پر جود و کرم
ای عطا کرده به من سیم و درم
گرچه من سائل این رهزارم
گر قرار است نبینم یارم
گرچه از عجز خودم آگاهم
کوهی از سیم و زرت کِی خواهم؟
به خدا فقر ، بهانه باشد
مقصدم صاحب خانه باشد
گو به آقای من ، ای مرد خدا
مگر از من زده سر ، فعل خطا؟
یاد آن روز که با خوشخویی
می نمودی تو ز گدا دلجویی
ای فدای تو تمام هستی
می کشیدی به سر من دستی
حال ای آنکه به جسمم ، جانی
من چه کردم که ز من پنهانی
رخ گشا تا که ببینم رویت
همچو گل مست شوم از بویت
ای به شام دل من نور سحر
تا نیایی نروم از این در
تا که آن صوت حزین گشت بلند
ناله ی ام بنین گشت بلند
کِی عرب من ز غمش مشتعلم
مزن از گفته ات آتش به دلم
آن کسی که به تو نور دل بود
او که مأنوس دل سائل بود
او که می داد ز جود و اِجلال
رزق و روزی تو را سال به سال
گرچه بود اهل حرم را سقا
کشته شد تشنه کنار دریا
بین خون نیز دلی مضطر داشت
خجلت از اشک علی اصغر داشت
قمر هاشمیِ عاشورا
هر دو دستش ز تنش گشت جدا
تیر بر دیده ی زیباش نشست
پشت ثارُالّه از این داغ شکست
خوش بُوَد وصلت این دو به سجود
سر عباس من و ضرب عمود
ریخت از مشک ابالفضلم آب
منم و شرم ز دیدار رباب
🔴 این شعر در سال ۸۹ سروده شده
#دلنوشته
#حضرت_ام_البنین
#شعر_حضرت_عباس
@sherosabk
روایت آمدن سائل در خانه حضرت ام البنین سلام الله علیها
بر همه محنت انبوه گذشت
اربعین نیز به اندوه گذشت
بعد چندی که نمود ، از غربت
کاروان سوی مدینه رجعت
آمد آن سائل نیکو احساس
در مدینه به سرای عباس
مست دیدار ابوفاضل بود
در زد و ام بنین باب گشود
کیستی؟ گفت که مردی عربم
مضطر و در به در و جان به لبم
عاشقم ، آتش پروانه کجاست؟
سائلم ، صاحب این خانه کجاست
او که چون ماه بُوَد صورت او
دل بَرَد از دو جهان طلعت او
گر چه من سائلم و در به درم
خاک فقر است هماره به سرم
من که بر درگه غم بنشستم
عاشق صاحبِ خانه هستم
من فقط از سر شوقِ دیدار
آیم از دشت به این شهر و دیار
تا ببینم رخ زیبایش را
صورت و قامت رعنایش را
جان من باده ز وصلش مي خورد
چشم هایش دل من را می برد
تا شنید ام بنین اینها را
داد سر ، سوز و غم و آوا را
کِی گل باغ امامت ، زینب
کوثرِ مصحف عصمت ، زینب
دخترم ، ام بنین خونجگر است
آبروی پسرم در خطر است
به دل من نَبُوَد تاب و قرار
زر و سیم أر به برت هست ، بیار
ناله و اشک به هم در آمیخت
هر چه بُد داخل یک کیسه بریخت
پای تا سر همه رنج و همه درد
خدمت ام بنینش آورد
حضرت ام بنین با غمِ دل
داد آن کیسه به دست سائل
سائل از این حرکت با زاری
کرد اشک از بصر خود جاری
گفت ای بانوی پر جود و کرم
ای عطا کرده به من سیم و درم
گرچه من سائل این رهزارم
گر قرار است نبینم یارم
گرچه از عجزِ خودم آگاهم
کوهی از سیم و زرت کِی خواهم؟
به خدا فقر ، بهانه باشد
مقصدم صاحب خانه باشد
گو به آقای من ، ای مرد خدا
مگر از من زده سر ، فعل خطا؟
یاد آن روز که با خوشخویی
می نمودی زِ گدا دلجویی
ای فدای تو تمام هستی
می کشیدی به سر من دستی
حال ای آنکه به جسمم ، جانی
من چه کردم که ز من پنهانی
رخ گشا تا که ببینم رویت
همچو گل مست شوم از بویت
ای به شام دل من صبحِ سحر
تا نیایی نروم از این در
تا که آن صوت حزین گشت بلند
ناله ی ام بنین گشت بلند
کِی عرب من ز غمش مشتعلم
مزن از گفته ات آتش به دلم
آن کسی که به تو نور دل بود
او که مأنوس دل سائل بود
او که می داد ز جود و اِجلال
رزق و روزی تو را سال به سال
گرچه بود اهل حرم را سقا
کشته شد تشنه کنار دریا
بِین خون نیز دلی مضطر داشت
خجلت از اشک علی اصغر داشت
قمر هاشمیِ عاشورا
هر دو دستش ز تنش گشت جدا
تیر بر دیده ی زیباش نشست
پشت ثارُالّه از این داغ شکست
آه از وصلتِ آن دو به سجود
سر عباس من و ضرب عمود
ریخت از مشک ابالفضلم آب
منم و شرم زِ دیدار رباب
🔴 این شعر در سال ۸۹ سروده شده
#مثنوی
#دلنوشته
#حضرت_ام_البنین
#شعر_حضرت_عباس
@sherosabk