eitaa logo
🇮🇷🦋 شعـر زیبـا 🦋🇮🇷
3.2هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
5 فایل
[ لـیـنـک ڪـانـال ] http://eitaa.com/joinchat/291176566C5b2b957abf [ مدیر اصلی کانال @Hasibaa6 ]
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سکوتت می زند دامن پریشان حالی ما را گمانم رفته از یادت که حل سازی معما را نه چشمی می نوازی با تبسمهای شیرینت نه راهی می نمایی تشنه ی آغوش دریا را اگرچه کوچه بن بست و خیابان باز مسدود است تو با روی گشاده پاگشا کن خانه ی ما را دوباره شب شد و فریاد در فریاد می خوانم که شاید روشنی بخشی به ماهِ چهره یلدا را اگر پیدا شدم من اشتباهی بر سر راهت نشانی را غلط دادی بدان این کوچه پیما را دوباره با دل تنگ از تو می خواهم که بگشایی ندارد باغ سبزت در، گرفتار تمنا را؟ ز شوق دیدنش خوابم نخواهد برد باور کن اگر یک شب به بیداری بیابم روی رویا را جهت رزرو تبلیغات کلیک کنید. 📌تبلیغات پر جذب گسترده نعنا🌱 ـــــــــــــــــــــــــــ♥️ℒℴνℯ♥️ــــــــــــــــــــــ @sherziba110
در بندِ پریشانیِ بی‌اندازه هر روز رسد به‌من بلایی تازه آشفته کند مرا نسیمی آرام مانند کتاب‌های بی‌شیرازه
گفتی به تو گر بگذرم، از شوق بمیری قربان سرت، بگذر و بگذار بمیرم
«صبح شنبه» اشک را گوشه‌ای از شال، بگیرد برود در هوای تو دلم بال بگیرد برود لحظه‌ی ناب ظهورت، نرسید است و غروب جمعه را چید ولی کال! بگیرد برود صبح شنبه است، به دل باز بگویم ای کاش قاصدت از دلم احوال بگیرد برود می دود در پی تو ای گل بی‌مثل، بهار خبر از تو سر هر سال بگیرد برود دوستان دیده به راهند و زمستان اجل گه جوان گاه کهنسال بگیرد برود فالگیری که تمنای سحر داشت خودش پیش آمد که فقط فال بگیرد برود! گفت :شب می‌رود و صبح سپید آمدنی است جلد این بام، خوش اقبال بگیرد برود حضرت عشق کمی شرب طهورم بدهید غمِ دل چهره‌ی خوش‌حال بگیرد برود
باز گنجشک دلم شوق پریدن دارد آسمان از کف ایوان تو دیدن دارد آفتابی که به قلب همگان می‌تابی شعله‌ی مهر تو همواره دمیدن دارد چشم در راه تو می‌دوزم و می‌دانم که درد این حسرت دیدار خریدن دارد در دلم حس عجیبی است که در صحن شما می شود کودک و هی قصد دویدن دارد جز به همسایگی‌ات شوق دگر نیست اگر این دل کوچک من میل تپیدن دارد ساده با لحن خراسانی خود می‌گویم چُغوک شَرِّ دیلوم شوق پریدن دارد
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ صبح آمده و ترانه‌خوان شد بلبل با غنچهٔ تازه همزبان شد بلبل تا غنچهٔ گل شکُفت در اول صبح انگار که صد سال جوان شد بلبل ━━━━💠🌸💠━━━━
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد تـو بیا کـز اول شب در صبـح باز باشد ━━━━💠🌸💠━━━━
شب‌های هجر را گذراندیم و زنده‌ایم ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود
زنده‌ام باز پس از این‌همه ناکامی‌ها به خدا کس نشناسم به گران‌جانی خویش
شب‌های هجر را گذراندیم و زنده‌ایم ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود
زنده‌ام باز پس از این‌همه ناکامی‌ها به خدا کس نشناسم به گران‌جانی خویش
چون شمع نیمه‌جان به هوای تو سوختیم با گریه ساختیم و به پای تو سوختیم اشکی که ریختیم به یاد تو ریختیم عمری که سوختیم برای تو سوختیم پروانه سوخت یک شب و آسود جان او ما عمرها ز داغ جفای تو سوختیم دیشب که یار انجمن‌افروز غیر بود ای شمع تا سپیده به جای تو سوختیم کوتاه کن حکایت شب‌های غم رهی کز برق آه و سوز نوای تو سوختیم
جفا و جور تو باید کشید من که کشیدم طمع ز وصل تو باید برید من که بریدم ز پا  برای  تو  باید  فتاد  من که  فتادم به سر به کوی تو باید دوید من که دویدم به سینه داغ تو باید نهاد من که نهادم به دیده نقش تو باید کشید من که کشیدم به دل هوای تو باید نهفت من که نهفتم به جان بلای تو باید خرید من که خریدم ز دل برای تو باید گذشت من که گذشتم به جان برای تو باید رسید من که رسیدم
با دیگران به مهری و با من به کین هنوز می‌سوزم از فراق تو ای نازنین هنوز نامم به ریشخند برِ این و آن برفت یک لحظه دل نمی‌کنی از آن و این هنوز من ایستاده بسته کمر خدمت شما تو با رقیب هرزه درا همنشین هنوز هردم کنی جفایی و چون طفل بی‌خبر گویی چرا فلان بود اندوهگین هنوز با من نئی ولی به خیالی که با منی غیرت برند مردم کوتاه‌بین هنوز از دست رفته‌ایم خدا را تفقدی تا در تن است این نفس واپسین هنوز از عشق هرچه گویم و گویند نابجاست کس برنگشته است از این سرزمین هنوز گفتم به ترک پیر خرد ز آنکه هرچه گفت گفت و نداشت بر سخن خود یقین هنوز ما جان سپرده‌ایم و شگفتا که می‌کشیم دنبال مرگ، منت جان‌آفرین هنوز
من طاقت دل از تو بریدن نداشتم  می‌رفتی و تحمل دیدن نداشتم گفتند زنده‌ای و نفس می‌کشی ولی من که دلی برای تپیدن نداشتم! درد تو را کشیده‌ام ای بی‌وفا و باز یارای از تو دست‌ کشیدن نداشتم فرقی نمی‌کند قفس و آسمان من وقتی که بی‌تو شوق پریدن نداشتم ای سیب سرخ عشق که بر شاخه‌ای هنوز سهم از تو غیر حسرت چیدن نداشتم آمد زمانِ مرگ به دیدار من چه سود؟ وقتی رسید... فرصت دیدن نداشتم
گفتی به تو گر بگذرم، از شوق بمیری قربان سرت، بگذر و بگذار بمیرم
بگذار و بگذر از من و بگذار بگذریم من دیگر آن‌که باب دلت بود نیستم!
هرچند دیدمت به تو مشتاق‌تر شدم این درد جان‌فزا به دوا کم نمی‌شود!
هرکه در سینه دلی داشت به دلداری داد دل نفرین‌شدهٔ ماست که تنهاست هنوز
کاش در آتش حسرت بگدازد چون شمع آن‌که در آتش غم سوخت چو پروانه مرا
مضمون تمام شعرهایم رفتن و نیامدن توست می‌دانم این شعرها تو را بر نمی‌گرداند اما از من شاعر خوبی می‌سازد
دردا ز بعد آن‌ همه امّید و آرزو او شد به کام دیگری و غم به کام دل
هنوز روز سیاهی که داشتم دارم
با شعر تازه داغِ دلم تازه می‌شود حرفی به‌جز سکوت، کماکان صلاح نیست