سلام بر تو کتاب ای که آفتاب تویی
گرانترین و گرامیترین کتاب تویی
کتابهای جهان از بدایتِ تاریخ
تمام مشق تو هستند اگر کتاب تویی
سلام بر تو که همصحبتم به بیداری
سلام بر تو که بیداریام ز خواب تویی
نه شعر، ای همه حکمت که در فضیلت تو
بس است اینکه خدا را کلام ناب تویی
همان تجلیِ اعظم که از نهایتِ مهر
خدا نمود به انسانِ خود خطاب تویی
بدون نور تو عالم کویر ظلمت بود
که در زمان و زمین روشنی و آب تویی
وَ در هبوط زمین، تشنگی انسان را
به هر سؤال گواراترین جواب تویی
گواهِ آنچه رسولان رفته آوردند!
میان آن همه خود حُسن انتخاب، تویی...
امانتی که نبی همطراز عترت خویش
به جا گذاشته تا موعد حساب تویی
تو را به گریه ببوسم، به سینه بگذارم
که آن کریمِ همیشه گشوده باب، تویی...
#محمدسعید_میرزایی
به تو ای عشق می دانی همه نامرد می گویند؟!
و گاهی بهترین بیماری یک فرد می گویند...
نترس از آتش نفرین این عاشق جماعت که...
به داغ سینه های خسته،آه سرد می گویند!
تو را از دست دادم،گرچه عاشق های بسیاری
به حال آدمِ دلتنگ،دستآورد می گویند!
همان هایی که عشقت را به رنگ دیگری دیدند،
به قرمز سبز میگویند،به آبی زرد می گویند!
چنان علم پزشکی را بهم زد چشمهایت که
روان کاوان به چشمانت،علاج درد می گویند!
تو دورِ یار می گردی،و من دورِ تو می گردم
به تو ،توریستِ جنتلمن، به من ولگرد می گویند!
پریشان گشته می فهمد،چرا دارند همواره
تمامِ کائنات امشب،به تو "برگرد" می گویند...
#مینا_بیگ_زاده
خواستم با شعر شیدایت کنم اما نشد
با غزلها غرق رؤیایت کنم اما نشد
خواستم تا عشق برچینی فقط از چشم من
چون کبوتر جَلد اینجایت کنم اما نشد
زیر باران آمدم با چتر بسته خیس خیس
تا تهِ کوچه تماشایت کنم اما نشد
با نسیم صبح آمد عطر مخصوصت که من
آمدم در دشت پیدایت کنم اما نشد
زیر رگبار نگاه طعنهدار دیگران
با خودم گفتم که حاشایت کنم اما نشد
هیچکس مانند تو غم را برای من نخواست
خواستم تا ترک غمهایت کنم اما نشد
#مهدی_ملک
گـه گاه سـری به من دلتنــگ بزن
بـر زنگ کــدورت دلــم رنگ بـزن
ور دست نداد و یاد من در تو گرفت
انـدازه یک فـاتــحه آهنــگ بـزن
* * * *
من عشـق تـو نازنیـن نمیدانستـم
دل را ز دل آفریــن نمیدانستــم
روزی که دلم هلاک شـد دانستم
عاشق شده بود و این نمیدانستـم
* * * *
چـو نتوان از جهـان ره توشـه بردن
چه سود از حرص بی اندازه خوردن
منـه پا را ز حـدّ بیـرون که آسـان
کِشی دست از جهان هنگام مردن
استاد #پریش_شهرضائی
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••
در حسرت مرگ زیستی تا آخر
مجبور شدی بایستی تا آخر
ای تعزیهخوانِ بیتماشاگرِ من
خود خواندی و خود گریستی تا آخر
#جعفر_مقیمیان
از جفای زمانه یار غریب
شده دلخسته در دیار غریب
چون نشانی ز آشنایی نیست
میخورد خون دل نگار غریب
همه دنبال یار میگردند
غافل از اینکه اوست یار غریب
همه دنبال کار خود هستند
هیچکس نیست پای کار غریب
به زبان بیقرار آمدنش
خود فریبان بیقرار غریب
ما که یکعمر ادا در آوردیم
اینکه هستیم همقطار غریب
کاش میشد که بیریا باشیم
در دعا بهر انتظار غریب
کاش هنگام العجل گفتن
چون علی بن مهزیار غریب
سر و جان را فدای دوست کنیم
کاش باشیم سربدار غریب
من ندیدم غریبتر از او
همه عمرم به روزگار غریب
همه عالم شده غریبستان
آه از درد بیشمار غریب
سیصدوسیزده نفر تا کی
جمع گردند در کنار غریب؟
سیزده قرن بگذرد اما
کی شود وقت کارزار غریب؟
به خدا در نیام طاق شده
طاقت و صبر ذوالفقار غریب
کاش در صبح جمعهای نزدیک
آید از راه تکسوار غریب
#امام_زمان
#جواد_کریمزاده
🌺💫💞
حالم از دوری تو ،در حال حاضر خوب نیست!
خوبم اما ظاهرا این حفظِ ظاهر خوب نیست...
برکه بودم، رود بودی ... ما ندانستیم که
ارتباط یک غریبه با مسافر، خوب نیست!
دکترت بی پرده گفت از یار غمگین دور باش،
زندگی دیگر برایت پیشِ شاعر خوب نیست...
زخم هایم یک به یک درمان شدند افسوس که
حالِ زخمی که نشسته توی خاطر خوب نیست!
فاش میگویم که چشمت را پرستیدم ... ولی
اعتراف یک مسلمان پیش کافر، خوب نیست
بعد تو این کوچه دیگر، کوچهی سابق نشد...
حال و روز ساکنینش این اواخر خوب نیست!
#مینا_بیگ_زاده
در حسرت مرگ زیستی تا آخر
مجبور شدی بایستی تا آخر
ای تعزیهخوانِ بیتماشاگرِ من
خود خواندی و خود گریستی تا آخر
#جعفر_مقیمیان
آغاز و
ختم ماجرا
لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من
در مردمکهای تو بود
من عاشق چشمت
شدم ...
#افشین_یداللهی
خالی کاشانهها
از مرتضی امیری اسفندقه
من نیز مانند شما، آهی ندارم در بساط
با شمع خلوت میکنم، در خالیِ کاشانهها
وَرَمشور، غزلوارهها، ص ۱۸۷.
#شمع
#مرتضیامیریاسفندقه
گفتم:که خضـرم شـو،زدم دل را به دریا، بارها
مـاننــد مـــوســیٰ کــردهام،خـــــود را مهیّـــا، بارها
باعشق گشتم همسفر،باپای دل،باچشم وسر
تـا چینــم از بـاغــش ثمــر،درکــوه و صحرا،بارها
بـا یـاد رویــت هـــــو زدم،بـــر درگهــت زانــــو زدم
دستـی بدان گیســو زدم،کردی تـو غـوغـا،بارها
گاهی سیاوش وار در آتش نشستم لَبْخَمُوش
گشتم چـو سـودابـه،در این افسانه رسوا،بارها
چـون مــاه،در دنیـای تاریـکم نمـایـان میشوی
از دور بــا چشمــــانِ تَــــر،کــــردم تمـــاشـــا،بارها
گفتـم: شــود آیـا شبـی،تـا تنـگ آغـوشت کشم
افتـــان و خـیــــزان آمــدم، بـا ایــن معمّــــا،بارها
دادم خبـر سلطانِ عشقـم را،دهد حـرمت مـرا
گفتم:که خضرم شـو،زدم دل را به دریا،بارها
#محمدرضا_فتحی
🌷@golsher2319🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حساب هر روز را جدا نگه دارید
امروز فقط امروز است و ربطی به دیروز و فردای شما ندارد.
شور آینده را نداشته باشید و غم گذشته را نخورید.
هر روز را از صبح تا شب برای همان روز زندگی کنید.
روز بخیـر 🌹
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح 27 خرداد
#رادیو_مرسی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صبحی که نسیمش خبر از زلف تورا داد
چیزی کم از آن وصلت جانانه ندارد
#میثم_بشیری
#صبحبخیر 🌱
کاش قسمت بشود سوز و صفای عرفه
کاش میماند به دل حال و هوای عرفه
اضطرابی به دلم هست، تو را میخوانم
یا رب از ما بگذر بین دعای عرفه😢
#محسن_علیخانی
#روز_عرفه
این چشمهای خیس برازندهٔ تو نیست
محراب را که آینـهکـاری نمیکنند...
#سیدسعیدصاحبعلم
یک رباعی از نیما یوشیج
حیف است که چون کوزه بمانی خاموش
تا آن که چه کس تو را کشد بر سرِ دوش
چون رود، روان باش به طبعِ رفتار
برخیز و بیاشوب و بفرسای و بکوش
گوشهی تماشا، ص ۷۵.
#رود
#نیمایوشیج
حاصل عشق
از علی اطهر کرمانی
اشک گرم و آه سرد و روی زرد و سوز دل
حاصل عشقند و من این نکته میدانم چو شمع
مشاعره، ص ۳۱.
#عشق
#علیاطهرکرمانی
دعای عرفه،
توی دلت را خالی میکند.
توی دلت هی اسب شیهه میکشد،
هی شمشیر تیز میکند، هی صدای
سوختنی میآید. وقتی اربابِ ما
میگوید: راضیام به تقدیرت،
وقتی میگوید: با حلقومم گواهی
میدهم که هستی این حرفها
بویِ خون میدهد. اینها همه
روضههای مکشوفند.
📚- کتاب' خالِ سیاه عربی
#روز_عرفه