eitaa logo
🌺 شعر زیبا✨
3.2هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
5 فایل
[ لـیـنـک ڪـانـال ] http://eitaa.com/joinchat/291176566C5b2b957abf [ مدیر اصلی کانال @Hasibaa6 ]
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🍃 به سیلِ اشک می‌شوییم راهِِ کاروان‌ها را هنوز از جبهه می‌آرند تابوتِ جوان‌ها را اگر دریا نمی‌گنجد به کوزه، با چه اعجازی میانِ چفیه پیچیدند جسمِ پهلوان‌ها را؟ @sherziba110 🌹🌹🌹
🍃 گره‌گشای پیرمردی مفلس و برگشته بخت روزگاری داشت ناهموار و سخت هم پسر هم دخترش بیمار بود هم بلای فقر و هم تیمار بود این، دوا می‌خواستی، آن یک پزشک این، غذایش آه بودی، آن سرشک این، عسل می‌خواست، آن یک شوربا این، لحافش پاره بود، آن یک قبا روزها می‌رفت بر بازار و کوی نان طلب می‌کرد و می‌برد آبروی دست بر هر خودپرستی می‌گشود تا پشیزی بر پشیزی می‌فزود هر امیری را روان می‌شد ز پی تا مگر پیراهنی بخشد به وی شب به‌سوی خانه می‌آمد زبون قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون روز، سائل بود و شب بیمار دار روز از مردم، شب از خود شرمسار صبحگاهی رفت و از اهل کرم کس ندادش نه پشیز و نه درم از دری می‌رفت حیران بر دری رهنورد، اما نه پایی، نه سری ناشمرده، برزن و کویی نماند دیگرش پای تکاپویی نماند درهمی در دست و در دامن نداشت سازوبرگ خانه برگشتن نداشت رفت سوی آسیا هنگام شام گندمش بخشید دهقان یک دو جام زد گره در دامن آن گندم، فقیر شد روان و گفت کای حی قدیر گر تو پیش آری به فضل خویش دست برگشایی هر گره کایام بست چون کنم، یارب، در این فصل شتا من علیل و کودکانم ناشتا می‌خرید این گندم ار یک جای کس هم عسل زان می‌خریدم، هم عدس آن عدس، در شوربا می‌ریختم وان عسل، با آب می‌آمیختم درد اگر باشد یکی، دارو یکی است جان فدای آن‌که درد او یکی است بس گره بگشوده‌ای، از هر قبیل این گره را نیز بگشا، ای جلیل این دعا می‌کرد و می‌پیمود راه ناگه افتادش به پیش پا، نگاه دید گفتارش فساد انگیخته وان گره بگشوده، گندم ریخته بانگ بر زد، کای خدای دادگر چون تو دانایی، نمی‌داند مگر سال‌ها نرد خدایی باختی این گره را زان گره نشناختی این چه کار است، ای خدای شهر و ده فرق‌ها بود این گره را زان گره چون نمی‌بیند، چو تو بیننده‌ای کاین گره را برگشاید، بنده‌ای تا که بر دست تو دادم کار را ناشتا بگذاشتی بیمار را هرچه در غربال دیدی، بیختی هم عسل، هم شوربا را ریختی من تو را کی گفتم، ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز ابلهی کردم که گفتم، ای خدای گر توانی این گره را برگشای آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت، دیگر چه بود من خداوندی ندیدم زین نمط یک گره بگشودی و آن‌هم غلط الغرض، برگشت مسکین دردناک تا مگر برچیند آن گندم ز خاک چون برای جست‌وجو خم کرد سر دید افتاده یکی همیان زر سجده کرد و گفت کای ربّ ودود من چه دانستم تو را حکمت چه بود هر بلایی کز تو آید، رحمتی است هر که را فقری دهی، آن دولتی است تو بسی زاندیشه برتر بوده‌ای هرچه فرمان است، خود فرموده‌ای زان به تاریکی گذاری بنده را تا ببیند آن رخ تابنده را تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند تا که با لطف تو، پیوندم زنند گر کسی را از تو دردی شد نصیب هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب هرکه مسکین و پریشان تو بود خود نمی‌دانست و مهمان تو بود رزق زان معنی ندادندم خسان تا تو را دانم پناه بی‌کسان ناتوانی زان دهی بر تندرست تا بداند کآنچه دارد زان توست زان به درها بردی این درویش را تا که بشناسد خدای خویش را اندرین پستی، قضایم زان فکند تا تو را جویم، تو را خوانم بلند من به مردم داشتم روی نیاز گرچه روز و شب در حق بود باز من بسی دیدم خداوندان مال تو کریمی، ای خدای ذوالجلال بر در دونان، چو افتادم ز پای هم تو دستم را گرفتی، ای خدای گندمم را ریختی، تا زر دهی رشته‌ام بردی که تا گوهر دهی در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش ورنه دیگ حق نمی‌افتد ز جوش @sherziba110 🌹🌹🌹
پاییزِ تو سر می‌رسد، قدری زمستانی و بعد گل می‌دهی، نو می‌شوی، من در بهارت نیستم زنگارها را شسته‌ام، دور از کدورت‌های دور آیینه‌‌‌ای رو به توام، اما کنارت نیستم دورِ دلم دیوار نیست، انکارِ من دشوار نیست اصلاً منی در کار نیست، من هم حصارت نیستم @sherziba110 🌹🌹🌹
زائری بارانی ام،آقا، به دادم می رسی؟ بی پناهم،خسته ام،تنها،به دادم می رسی؟ گرچه آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام ضامن چشمان آهوها! به دادم می رسی؟ از کبوترها که می پرسم نشانم می دهند گنبد و گلدسته هایت را،به دادم می رسی؟ ماهی افتاده بر خاکم،لبالب تشنگی پهنه ی آبی ترین دریا! به دادم می رسی؟ ماه نورانی شب های سیاه عمر من ! ماه من،ای ماه من! آیا به دادم می رسی؟ من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام هشتمین دردانه زهرا! به دادم می رسی؟ باز هم مشهد،مسافرها،هیاهوی حرم یک نفر فریاد زد،آقا...به دادم می رسی؟ رضا_نیکوکار @sherziba110 🌹🌹🌹
تا اطلاع ثانوی از عشق دم بزن لطفا بدون فاصله با من قدم بزن! گاهی به روی پنجره ی کوچکم بخند گاهی جهان کوچک من را به هم بزن خطی به نام عشق به پیشانی ام بکش یک سرنوشت تازه برایم رقم بزن اصلا بیا به خاطر این روزهای خوب از هفته روزهای بدم را قلم بزن بی فکر درس و کار همین چند لحظه را با من نشسته ای فقط از عشق دم بزن... @sherziba110 🌹🌹🌹
تو باشی، رازقی باشد، غزل باشد، خدا باشد بگو این دل اگر آنجا نباشد، پس کجا باشد؟! خدا می‌خواست هم‌عصر تو باشم، هم‌کلام تو خدا می‌خواست چشمانت برایم آشنا باشد خودش می‌خواست لبخندت، سلامم را بلرزاند خودش می‌خواست قلب ساده‌ی من مبتلا باشد بگو وقتی دو دل با هم یکی باشد، چرا باید هزاران سال نوری دستشان از هم جدا باشد بگو وقتی دو دلواپس، دو دلداده، دو دلبسته دلت را بسته می‌خواهم چرا؟! باید رها باشد... نمی‌خواهم که پابند دل بی‌طاقتم باشی تو باید شاد باشی تا جهان بوده‌ست و تا باشد رها کن شاعران را... ما به غم شادیم  و آزادی مگر آزادگی باید میان قیدها باشد! خداحافظ نگفتم تا نگویی”زود برگردی” خدا می‌خواست لبخند تو ختم ماجرا باشد @sherziba110 🌹🌹🌹
راستی، دیشب دور از تو دلم گرفت مگر می شود تورا از خاطرم گرفت دیشب نبودی و خیال خلوت تو بود یکبار دیگر خلوتم را حس غم گرفت ... ابر خیالت در هوای سرد من پیچید باران خون از چشمان ترم گرفت هرشب همین است با تو ماجرای من یادت به شبها داد مرا و پسم گرفت یادت بخیر هوای نفسهای من از تو چه پنهان دوباره نفسم گرفت ... @sherziba110 🌹🌹🌹
[ اگر اندوهِ جهان کمر به کشتنم ببندد، استشمام عطرِ نفَس‌های تو مرا زنده نگاه خواهد داشت. ] @sherziba110 🌹🌹🌹
‍ نه در دل شوق فروردین ، نه بر دل طاقت اسفند ..... عمو نوروز عید آور ، دل بی غصه سیری چند ؟! @sherziba110 🌹🌹🌹
خواب دیـدم کـه چـو یوسُف وَ زلیخا شده ایم نـیـمـه ی گـم شـده بـودیـم کــه پیدا شده ایم خــبــر از عــشــقِ تـــو آورد مـــرا بـــادِ صـبـــا باورش سـخـت،ولـیـکـن مـن و تـو،ما شده ایم و در ایـن جـامـعـه کــه پــر شـده از دوز و کلک خوش به حالِ من و تو،مونس و همتا شده ایم دسـت مــن را تــو گـرفـتـی و گـرفـتـم دسـتـت در رَهِ عــشــق چــنــــان آدم و حــوّا شــده ایم بـهـتـریـن عـاشـق و مـعـشـوقـه ی ایـن دنـیـا و خـودمـانـیـم،عــجــب وردِ زبــان هــا شـده ایم @sherziba110 🌹🌹🌹
دیری است که زمین و زمان درد می‌کشد از جسم‌ها گذشته و جان درد می‌کشد جایی بدون درد نمانده برای جان احساس و عقل و وهم و گمان درد می‌کشد ازبس بهار سبز نیامد سراغ باغ از غصه، قلب زرد خزان درد می‌کشد هم کوه خسته است از این دوره‌ء رکود هم بی‌قرار رود روان درد می‌کشد پژواک درد کیست که پیچیده در جهان که جزء‌جزء تک‌تکمان درد می‌کشد خیرالعمل مودت آن فرد غایب است از جمع خواب، حلق اذان درد می‌کشد دارو تویی برای تمام جهان؛ بیا دیری است که زمین و زمان درد می‌کشد @sherziba110 🌹🌹🌹
خواب دیـدم کـه چـو یوسُف وَ زلیخا شده ایم نـیـمـه ی گـم شـده بـودیـم کــه پیدا شده ایم خــبــر از عــشــقِ تـــو آورد مـــرا بـــادِ صـبـــا باورش سـخـت،ولـیـکـن مـن و تـو،ما شده ایم و در ایـن جـامـعـه کــه پــر شـده از دوز و کلک خوش به حالِ من و تو،مونس و همتا شده ایم دسـت مــن را تــو گـرفـتـی و گـرفـتـم دسـتـت در رَهِ عــشــق چــنــــان آدم و حــوّا شــده ایم بـهـتـریـن عـاشـق و مـعـشـوقـه ی ایـن دنـیـا و خـودمـانـیـم،عــجــب وردِ زبــان هــا شـده ایم @sherziba110 🌹🌹🌹
ای لبانم بوسه گاه بوسه ات خیره چشمانم به راه بوسه ات ای تشنج های لذت در تنم ای خطوط پیکرت پیرهنم آه می خواهم که بشکافم ز هم شادیم یک دم بیالاید به غم آه، می خواهم که برخیزم ز جای همچو ابری اشک ریزم های های این دل تنگ من و این دود عود ؟ در شبستان، زخمه های چنگ و رود ؟ این فضای خالی و پروازها؟ این شب خاموش و این آوازها؟ ای نگاهت لای لائی سِحر بار گاهوار کودکان بیقرار ای نفسهایت نسیم نیمخواب شسته از من لرزه های اضطراب خفته در لبخند فرداهای من رفته تا اعماق دنیا های من ای مرا با شور شعر آمیخته اینهمه آتش به شعرم ریخته چون تب عشقم چنین افروختی لاجرم شعرم به آتش سوختی @sherziba110 🌹🌹🌹
دوش چه خورده‌ای بگو ای بت همچو شکرم تا همه عمر بعد از این من شب و روز از آن خورم ای که ابیت گفته‌ای هر شب عند ربکم شرح بده از آن ابا بیشتر ای پیمبرم گر تو ز من نهان کنی شعشعه جمال تو نوبت ملک می زند ای قمر مصورم لذت نامه‌های تو ذوق پیام‌های تو می نرود سوی لبم سخت شده‌ست در برم لابه کنم که هی بیا درده بانگ الصلا او کتف این چنین کند که به درونه خوشترم گشت فضای هر سری میل دل و میسرش شکر که عشق شد همه میل دل و میسرم گفتم عشق را شبی راست بگو تو کیستی گفت حیات باقیم عمر خوش مکررم گفتمش ای برون ز جا خانه تو کجاست گفت همره آتش دلم پهلوی دیده ترم رنگرزم ز من بود هر رخ زعفرانیی چست الاقم و ولی عاشق اسب لاغرم غازه لاله‌ها منم قیمت کاله‌ها منم لذت ناله‌ها منم کاشف هر مسترم او به کمینه شیوه‌ای صد چو مرا ز ره برد خواجه مرا تو ره نما من به چه از رهش برم چرخ نداش می کند کز پی توست گردشم ماه نداش می کند کز رخ تو منورم عقل ز جای می جهد روح خراج می دهد سر به سجود می رود کز پی تو مدورم من که فضول این دهم وز فن خویش فربهم ز آتش آفتاب او آب شده‌ست اکثرم بس کن ای فسانه گو سیر شدم ز گفت و گو تا به سخن درآید آنک مست شده‌ست از او سرم @sherziba110 🌹🌹🌹
ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی هزار نکته در این کار هست تا دانی بجز شکردهنی مایه‌هاست خوبی را به خاتمی نتوان زد دم سلیمانی هزار سلطنت دلبری بدان نرسد که در دلی به هنر خویش را بگنجانی چه گردها که برانگیختی ز هستی من مباد خسته سمندت که تیز می‌رانی به همنشینی رندان سری فرود آور که گنجهاست در این بی‌سری و سامانی بیار بادهٔ رنگین که یک حکایت راست بگویم و نکنم رخنه در مسلمانی به خاک پای صبوحی‌کنان که تا من مست ستاده بر در میخانه‌ام به دربانی به هیچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم که زیر خرقه نه زنار داشت پنهانی به نام طرهٔ دلبند خویش خیری کن که تا خداش نگه دارد از پریشانی مگیر چشم عنایت ز حال حافظ باز وگرنه حال بگویم به آصف ثانی وزیر شاه‌نشان خواجهٔ زمین و زمان که خرم است بدو حال انسی و جانی قوام دولت دنیی محمد بن علی که می‌درخشدش از چهره فر یزدانی زهی حمیده خصالی که گاه فکر صواب تو را رسد که کنی دعوی جهانبانی طراز دولت باقی تو را همی‌زیبد که همتت نبرد نام عالم فانی اگر نه گنج عطای تو دستگیر شود همه بسیط زمین رو نهد به ویرانی تو را که صورت جسم تو را هیولایی است چو جوهر ملکی در لباس انسانی کدام پایهٔ تعظیم نصب شاید کرد که در مسالک فکرت نه برتر از آنی درون خلوت کروبیان عالم قدس صریر کلک تو باشد سماع روحانی تو را رسد شکر آویز خواجگی گه جود که آستین به کریمان عالم افشانی صواعق سخطت را چگونه شرح دهم نعوذ بالله از آن فتنه‌های طوفانی سوابق کرمت را بیان چگونه کنم تبارک‌الله از آن کارساز ربانی کنون که شاهد گل را به جلوه‌گاه چمن به جز نسیم صبا نیست همدم جانی شقایق از پی سلطان گل سپارد باز به بادبان صبا کله‌های نعمانی بدان رسید ز سعی نسیم باد بهار که لاف می‌زند از لطف روح حیوانی سحرگهم چه خوش آمد که بلبلی گلبانگ به غنچه می‌زد و می‌گفت در سخنرانی که تنگدل چه نشینی ز پرده بیرون آی که در خم است شرابی چو لعل رمانی مکن که می نخوری بر جمال گل یک ماه که باز ماه دگر می‌خوری پشیمانی به شکر تهمت تکفیر کز میان برخاست بکوش کز گل و مل داد عیش بستانی جفا نه شیوهٔ دین‌پروری بود حاشا همه کرامت و لطف است شرع یزدانی @sherziba110 🌹🌹🌹
تا در کفِ نیستی عنانم دادند از کشمکشِ جهان امانم دادند چون شمع، سراغِ عافیت می‌جستم زیر قدم خویش نشانم دادند... @sherziba110 🌹🌹🌹
با چشم‌هایت حرف دارم می‌خواهم ناگفته‌های بسیاری را برایت بگویم. از بهار از بغض‌های نبودنت، از نامه‌های چشمانم که همیشه بی‌جواب ماند باور نمی‌کنی تمام این روزها با لبخندت آفتابی بود اما دلتنگی آغوشت رهایم نمی‌کند، به راستی عشق بزرگترین آرامش جهان است ...! @sherziba110 🌹🌹🌹
رفتیّ و به سر عشق تو پاینده هنوز از دست غم تو دل پراکنده هنوز تو جان منیّ و بی‌تو ای جان جهان شرمم بادا که بی‌توام زنده هنوز... @sherziba110 🌹🌹🌹
کاش که من بودمی هم ره باد صبا تا گذری کردمی وقت سحر بر سبا نامه ی بلقیس جان سوی سلیمان دل کس نرساند مگر هدهد باد صبا گر بگشاید ز هم چین سر زلف دوست بیش نبوید کسی نافه ی مشک ختا بی هده جان می کنم خون جگر می خورم این منم آخر چنین دوست کجا من کجا مهر تو با جان من در ازل آمیختند هجر ، مرا و تو را کی کند از هم جدا آری اگر حاسدان تعبیه ای ساختند شکر که نومید نیست بنده ز فضل خدا ور بستاند ز من دنیی و دین باک نیست بر همه چیز دگر غیر تو دارم رضا یوسف جانم تویی زنده به بوی تو ام چند کنم پیرهن در غم هجرت قبا @sherziba110 🌹🌹🌹
عشقت چنان آتش به جانِ کاه می افتد هر قدر هم مانع شوی ، ناگاه می افتد! چشم سیاهت مرز بین کفر و ایمان است هر مومنی، با دیدنش در چاه می افتد یک ثانیه می بینمت، یکسال درگیرم هر اتفاق نادری کوتاه می افتد... در کوچه می گردی، نفس ها بند می آید پشت قدم هایت خیابان راه می افتد با انقلاب شرقی مشروطه ی چشمت از سکه ها حتی کلاه شاه می افتد با پیله کردن عاقبت پروانه خواهم شد! روزی دلت دست من خودخواه می افتد‌ @sherziba110 🌹🌹🌹
چشم بستم که شدم غرقِ خیالی الکی قصه‌ی عاشقی و شوقِ وصالی الکی فرض کردم که تو هم عاشقِ چشمم شدی و... همه‌ی دلخوشی ام  فرضِ محالی الکی پَر کشیدیم، چه نقاشی زیبایی شد آسمانی الکی با پر و بالی الکی "درس خواندی؟ چه خبر؟ حال شما؟ خوبی که؟" عشقِ پنهانی من پشتِ سؤالی الکی ! روز هجران و شب فِرقَت یار آخر شد ما رسیدیم به هم آخرِ فالی الکی... @sherziba110 🌹🌹🌹
هر گوشه از بهشت، خدا بذر سیب ریخت!!! طاووس و یا کریم و سپس عندلیب ریخت با آب و خاک و دست توانا و هُرمِ عشق در سر خیال خلق نژادی عجیب ریخت هی سوسه آمدند از این ایده بگذرد کُرک و پرِ ملائکه با یک نهیب ریخت... کارش تمام گشت و بشر آفریده شد هری دل فرشته... نه یک ناشکیب ریخت شاید برای سنجش عشق بشر، خدا ابلیس را بهانه و طرح فریب ریخت!!! آدم اسیر وسوسه شد!!!؟یا که عشق را با قیمتی گزاف به پای حبیب ریخت...!!! از کف بهشت رفت ولی جاودانه شد وقتی میان دامن معشوقه سیب ریخت... 📚گیدا
ــــــــــــــ🍃🌸🌷🌸🍃ــــــــــــــ امشب ای ماه به درد دل من تسکینی آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی کاهش جان تو من دارم و من می‌دانم که تو از دوری خورشید چه‌ها می‌بینی ─────🍃🌸🌷🌸🍃───── @sherziba110 🌹🌹🌹
اول تو را با حیله‌‌اش در تور انداخت آخر تو را نامهربانت دور انداخت بااینکه کردی آن‌همه پرهیز از عشق مهر خودش را در دلت با زور انداخت ای دل! مگر عاقل نبودی؟ پس چگونه او در سرت سرمستی انگور انداخت هر یک قدم که رفت سمت عشق، آدم چوبی است که در لانه‌ء زنبور انداخت عشق آمد از حال بهشتت خارجت کرد آمد تو را در برزخی ناجور انداخت گاهی شبت را کرد خالی از ستاره گاهی به پستوی دلت هم نور انداخت صد خاطره با خنده‌هایش ساخت اما یک‌باره آنها را درون گور انداخت تنها نه ای دیوانه دنیا با تو قهر است حتی تو را دلداده‌ات هم دور انداخت @sherziba110 🌹🌹🌹