eitaa logo
🌺 شعر زیبا✨
3.2هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
5 فایل
[ لـیـنـک ڪـانـال ] http://eitaa.com/joinchat/291176566C5b2b957abf [ مدیر اصلی کانال @Hasibaa6 ]
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درخواستی کاربر 🙏🌺 ـــــــــــــــــــــــــــ♥️ℒℴνℯ♥️ــــــــــــــــــــــ @sherziba110
از پنجره، از آسمان، از ماه میترسم از هرچه یاد از عشق دارد، آه... میترسم دل بسته ی هرچیز باشی، از تو میگیرند! از عشق، از آن حسرت دلخواه میترسم... من چشم میبندم، به چشمانت می اندیشم تو سر به زیری و از این اکراه میترسم! میپرسم از تو تا کجاها دوستم داری؟ از مکث تو، این لحظه ی کوتاه میترسم... کفشم اذیّت میکند...این جاده طولانی ست... تنهایم و از انتهای راه میترسم! جهت رزرو تبلیغات کلیک کنید. 📌تبلیغات پر جذب گسترده نعنا🌱 ـــــــــــــــــــــــــــ♥️ℒℴνℯ♥️ــــــــــــــــــــــ @sherziba110
ای برتر از خیالِ محالی که داشتم! بالاتر از توهمِ بالی که داشتم! طوفان رسید و برگ و بَرَم را به باد داد پیش از رسیدنِ دلِ کالی که داشتم این کوره رودهای گِل‌آلود از کجاست؟ کو چشمه‌ی عمیق و زلالی که داشتم؟ حالِ غزال بود و مجالِ غزل مرا آن حال کو؟ کجاست مجالی که داشتم؟ کِی می‌شود به روی تو روشن چراغِ چشم؟ روشن نشد جوابِ سوالی که داشتم باری مگر ز شوقِ نگاهِ تو بردَمَد آن آفتابِ رو به زوالی که داشتم! 🌱 ـــــــــــــــــــــــــــ♥️ℒℴνℯ♥️ــــــــــــــــــــــ @sherziba110
به گرمی چشمانِ مستت قسم نمانَد مرا با تو در سینه غم چه خطّی،چه خالی،چه طرحی،چه رنگ چه نقشی به عالَم خدا زد رقم به قد قامتت ، قُم کند اقتدا فرو مانَد از خُلق و خُویت قلم کند سجده با من تو را آسمان نباشد به سیمای ماهت، صنم نه رسوای عشقت، کنون شد دلم که عاشق شد این دل تو را از عدم نگفتم غزل تا که مدحت کنم مگر آورم قطعه‌ای تازه دَم مرا حرمت از نامِ زیبای توست به گرمی چشمانِ مستت قسم # محمدرضا _ فتحی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 سلامی گرم در این روز زیبا تقدیم شما عزیزان💕 🌸 سلامی به زیبایی عشق و به لطافت دل مهربونتون💕 🌸 آرزو میکنم پنجره دلتون همیشه رو به خوشبختی باز و تنتون سلامت باشه💕 صبحتون زیبا 🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌صبـح‌ بخیـر به چشمانت و به شهــری که تو جزئی از آن هستی...♥️ ...🕊🔖
به خودت مهر بورز.... - @mer30tv.mp3
4.93M
صبح 11 اردیبهشت ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مدینه‌ی فاضله از دکتر قیصر امین‌پور خدا، روستا را بشر، شهر را ولی شاعران، آرمانشهر را آفریدند که در خواب هم خواب آن را ندیدند گلها همه آفتابگردانند، ص ۶۲.
خوشی عمر از حسن بیگ رفیع قزوینی عمر اگر خوش گذرد، زندگی خضر کم است ور به سختی گذرد، نیم نفس بسیار است تاریخ ادبیات در ایران، دکتر صفا، ج ۵، بخش ۱، ص۵۴۲.
همیشگی از دکتر سید حسن حسینی ماه و خورشید کارمندان کهنسالِ اداره‌ی دهر بدون پاداش و مزایا بدون بیمه بدون بازنشستگی و اخراج! مجموعه‌ی کامل شعرهای سید حسن حسینی، ص ۱۴۵.
بی‌هوا اولِ صبح، سخت هوایت کردم!💛
•••┈✾~🔥~✾┈••• لبت شیرین‌تر از شیرینیِ کوکیِ لاهیجان دهانت می‌دهد عطرِ گلابِ قمصرِ کاشان تو پوزِ پهلوان‌ها را به خاکِ عشق مالیدی حریفِ چشمِ تو حتّی نشد آغامحمدخان! بده یک خوشه از انگورِ یاقوتیِ لب‌هایت که با یک بار بوسیدن نمی‌گردد غلط قرآن! مرا تَه پیک‌های استکانی هم نمی‌گیرد (الا یا ایّها ساقی!) بریز این‌بار در لیوان! حدیثِ چشمِ او گوید هر آن‌کس شاعری داند مؤذن هم شود جای اذان گوید فقط از آن! ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
جوری مرا دوست بدار؛ که آرزوی دیگری در دلم باقی نماند.💝 قبانی
بهار به اردیبهشت اَش دلرُبایی می کند تو به آن طرز نگاهت... ˘˘🍒 - یداله رحیمی ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دریا و خورشید از فریدون مشیری سر از دریا برون آورد خورشید چو گل، بر سینه‌ی دریا درخشید شراری داشت، بر شعر من آویخت فروغی داشت، بر روی تو بخشید ریشه در خاک، مشیری، ص۲۲۴.
عشق از دکتر شفیعی کدکنی عشق، یک واژه نیست؛ یک معناست نردبانی به عالم بالاست هزاره‌ی دوم آهوی کوهی، غزل برای گل آفتابگردن، ص ۱۹۱.
حرف درگوشی از صائب تبریزی در مجالس، حرف درگوشی زدن با یکدگر در زمین سینه‌ها، تخم نفاق افکندن است تاریخ ادبیات در ایران، ج ۵، بخش ۱، ص ۶۰۵.
ای معلّم ای کلامت نور حضورت سبز صراطت مستقیم ای سعادت در سعادت ای صفا اندر صفا نامِ زیبایت هنوز بر پای می‌دارد مرا از جای گرچه پیرم ، گر وکیلم یا وزیر قاضی‌ام من یا که شاهم یا امیر در قیامم ، در قیامم ،در قیامم تا نفرمایی بشین گفته بودی؛ بخش بخش باید کنم هر واژه‌ را اوّل من با دست، با انگشت، هر هَجا را بعد از آن، بنشانمش با یک اشارت، دَم به دَم ، لیکن با قلب و لبی خندان همچون گل ، چون غنچه سراپا احترام بر جایگاهٔ خویش. ای معلّم! ای سَحَر از صدقِ گفتارت خجل! با همان چوبِ الفبایت، جهالت را ز رویم پس زدی بی‌شک و مرا با دین ، با دنیای دانش و مرا با مشعلِ عشق و حقیقت و مرا با شعله با شمع آشنا بنموده ای در بی‌کران ِ شب و من اکنون با این دستِ لرزانم ، محبّت را و با انگشت ایمانم، شرافت را میانِ مردم این شهر ، این آبادی این عالم ، هر آن، می‌نمایم پخش معلّم ! ای چراغِ روشنی بخش، ای شهاب! سوختی در پای تعلیمم همچون ققنوس در های و هوی دشت؛ بی هیچ آه بی هیچ غم بی هیچ درد بی هیچ اشک در آن شعله ، در آن آتشی کز عشقِ بی‌پایان خود افروخته اش بودی برای دیدگان ِشهر چندی با دمَت، با پَرّ و بالت ، با صدای خویشتن . سوختی تا روشنی بخشی مگر بر ظلمتِ جانم! سوختی تا شب نماند تا همیشه پیشِ چشمانم! سوختی تا ... # محمدرضا _ فتحی